محمد علی پناه
محمد علی پناه
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

هنر جنگ دانشگاه سوهانک

آشنایی با دفاع مقدس/استاد حسنوند/دو شنبه 9:10 صبح

موضوع تحقیق:«تحلیل فیلمی در رابطه با حمله شمیایی عراق»

قبل از اینکه راجب فیلم صحبت کنم

خواستم توضیح کوچکی از یک فاجعه بزرگ بدهم.

حَلَبچِه...

نامی آشنا و درد آور نه تنها برای کُرد ها بلکه برای هر کسی

که ذره ای از انسانیت بو برده باشد و این فاجعه انسانی را

بشنود،امکان ندارد که حتی برای دقایقی هم که شده

غم دنیا به رویش آوار نشود...

حلبچه شهری است در کردستان عراق که در فاصله

۱۰ الی ۱۵ کیلومتری مرز ایران قرار دارد.

حدودا ۳۵ سال پیش بود که بزرگترین و وحشتناک ترین

حمله شیمیایی بشر در حلبچه اتفاق افتاد تا صدام

برگ دیگری از جنایات خود را اینبار نه در خاک ایران،

بلکه در زادگاه خودش رقم بزند.

اما چرا؟!

بمباران شیمیایی حلبچه در شرایطی به دستور صدام

به وقوع پیوست،که پیروزی نیرو های ایرانی

در عملیات ولفجر در جبهه های کردستان عراق،

آزاد سازی بسیاری از مناطق کُرد نشین از جمله حلبچه را

به همراه داشت.

پس از ورود نیرو های ایرانی به این شهر، مردم شهر ها و

روستاهای اطراف،به استقبال از آنها رفتند.

همین موضوع تبدیل به بهانه ای برای رژیم بعث شد

تا هدف حملات خود را به قصد انتقام گیری

از این شکست،به سمت مردم خود نشانه برود

و این منطقه را هدف بمب های شیمیایی قرار بدهد.

در پی این حمله که به عنوان بخشی از عملیات«انفال»

مشهور است،حدود ۵۰۰۰ نفر از مردم حلبچه که عموما

غیر نظامی بودند،به طرز فجیعی و تنها ظرف چند دقیقه

جان خود را از دست دادند.

«ایدن مصطفی خطیب»خلبانی عراقی بود که

از دستور صدام برای بمباران شیمیایی حلبچه

سرپیچی کرد و توسط رژیم بعث،اعدام شد.

اما این پایان جنایات در آن منطقه نبود و تنها بخشی

از یک عملیات گسترده تر بود.

متاسفانه در عملیات «انفال» به گفته برخی منابع آگاه

حدود ۱۸۰,۰۰۰ کُرد،زنده به گور شدند.



«حکایت عاشقی»

به کارگردانی و نویسندگی:احمد رمضان زاده

طی یک ماجرای عاشقانه به این واقعه پرداخته است.

عل(بهرام رادان)جوانی ایرانی و عکاس است که

در خط مقدم جبهه مشغول به عکاسی میباشد.

یکی از رزمندگان ما با بیسیم با فردی دیگر ارتباط برقرار میکند و میگوید:

_ما زیر آتیشیم چرا اونا دارن فرار میکنن؟!

_معلوم نیست چیه نقشه شون...!

در همین زمان و در سکانسی دیگر با دختری

به نام چینار(شیلان رحمانی) آشنا می شویم که

گویا نو عروس است و با همسر خود که یکی از

پیش مرگان کُرد است در حال بحث است که به جنگ نرود

یا اگر هم می رود او را باید با خودش ببرد.

به همراه پسر سوار ماشین شده و باهم کم کم از روستا خارج می شوند.

در مسیر پدر بزرگ دختر را می بینیم که به همراه

چند کودک در حال قدم زدن هستند.

پسر،دختر را قسم میدهد که اگر اورا دوست دارد

از ماشین پیاده شود و همراه او نیاید.

دختر راضی می شود و قبول میکند که به همراه پدر بزرگ و کودکان به روستا باز گردد.

در مسیر بازگشت ناگهان دو جنگنده از بالای سرشان

با سرعت به سمت روستا میروند و در کسری از ثانیه

تمام آن منطقه را بمباران شیمیایی میکنند.

دختر،پدر بزرگ و کودکان،وحشت زده

به سمت روستا می دوند.

در همین لحظه و در میدان جنگ،رزمندگان ایران متوجه

بمباران می شوند و علی،همان جوان عکاس

از یک نفر ماشین میخواهد تا خود را به روستا برساند

ابتدا میگویند که خطرناک است و نباید بروی

و به او ماشین نمیدهند اما او با پای پیاده راه می افتد و

به سمت روستا می رود...



«تحلیل من بعنوان مخاطب»:

دیدن این فیلم برایم بسیار دردناک بود

زیرا ماجرایی وحشتناک و واقعی را روایت می کرد.

در طول فیلم،شاهد تصاویر و ویدیو هایی مستند

از آن زمان بودم که به واسطه مستند بودنشان

تلخی ماجرا را صد چندان میکرد.

این فیلم،عاشقانه آن جوان عکاس و چینار،دختری

که از حمله شیمیایی جان سالم به در برده بود را

روایت می کرد منتهی بنده به عنوان مخاطب

نه آنچنان درگیر قسمت عاشقانه فیلم شدم

نه تصویر و اطلاعات کافی از آن بمباران نصیبم شد.

نمیدانم این فیلم دسخوش تغییر و سانسور شده یا خیر

اما خیلی جاها این حس که چرا این سکانس ناتمام مانده

ذهنم را درگیر میکرد.

که البته در سکانس پایانی و ترانه ای که قرار بود

برای حلبچه اجرا شود و نشد،کاملا سانسور را حس میکنیم.

مسئله دیگری که به آن پرداخته شد،بازگشت

معشوق چینار بعد از ازدواجش با علی،

در حالی که قبلا خبر مرگش را در روزنامه

چاپ کرده بودند بود.

منتها متوجه نشدم که چرا و چگونه

دوباره به فیلم اضافه شد

و بازگشتش به روند داستان برایم مبهم ماند.

در انتها امیدوارم که این فاجعه برای هیچ قوم و ملتی،

هرگز اتفاق نیفتد.


«پایان»




دفاع مقدساستاد حسنوندفیلمهنر جنگ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید