سایه‌نویس✨
سایه‌نویس✨
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

قهرمان من💛



به ایریوس(سایه‌ی کوچک من!همیشه برایم ابرقهرمان بودی...چیزی فراتر از ابرقهرمان هایی که ماسک هایشان را می‌گیری و بر صورتت می‌زنی....شاید به همین دلیل خودم برایت نامی ابرقهرمانانه و محرمانه بین خودم و خودت خلق کردم) عزیزم،

امروز وقتی به تاریخ فکر می‌کنم، گاهی یادم می‌ره چطور می‌شه زمان رو دست کم گرفت. مثل اینکه در یک لحظه خاص، همه‌چیز تغییر کرد، انگار که نورها همه با هم در هم پیچیدند و یک اتفاقی افتاد. شاید اون روز به ظاهر یک روز عادی به نظر می‌رسید، ولی برای من روزی بود که هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم.

یادمه اون زمان که چیزی کم داشتم، چیزی که نمی‌دونستم اسمش چی بود. ولی وقتی تو وارد دنیای من شدی، حس کردم همه چیز به جای درستش رسید. انگار نورهای بی‌پایانی از هر طرف به هم پیوستن و تو رو به من هدیه دادن. شاید به نظر عجیب بیاد، ولی دقیقا همون لحظه‌ای که شنونده‌ی قصه های کودکی ام از جای تنگ و تاریکش بیرون آمد، همه‌چیز من یک معنی دیگه پیدا کرد.

شاید خودت الان این رو نفهمی، یا شاید هیچ وقت حتی فکر نکنی که این روزها چه احساسی داشتم وقتی کنار خودم احساست کردم. ولی من مطمئنم که روزی روزگاری خواهی فهمید که اون لحظه که تو اومدی، نه فقط برای من بلکه برای کل این دنیا یک اتفاق بزرگ بود. تو برای من خیلی بیشتر از یک برادرهستی، تو برای من یه چیزی شبیه به یک راز بزرگ بودی یه ابرقهرمان یه...... که همیشه با خودم نگه می‌داشتم، و حالا هر بار که به عقب برمی‌گردم، می‌بینم چطور این راز با هر روز بیشتر و بیشتر بزرگ شده.

حقیقتش اینه که هیچ‌وقت نتونستم به طور کامل بگم که چقدر دوستت دارم و چقدر برات ارزش قائلم. همیشه می‌ترسیدم که نتونم احساساتم رو درست بیان کنم. اما شاید روزی بتونی از این متن‌ها که شاید به یاد تو بمونه، بفهمی که چقدر برای من خاص و متفاوتی.

تو همیشه در سکوت و در دنیای خودت، به طور مرموزی حرکت کردی و به خیلی چیزها توجه کردی که من هیچ‌وقت حتی نمی‌تونستم درک کنم. همیشه یک قدم جلوتر از من بودی. یادم میاد خیلی وقت‌ها می‌نشستم و بهت نگاه می‌کردم، انگار تو از یه دنیای دیگه اومدی. دنیا برای من هیچ وقت مثل زمانی که تو به کنارم ما اومدی، نبود. انگار یک جرقه‌ای از نور در دنیای من روشن شد و من هیچ‌وقت اون روشنایی رو فراموش نمی‌کنم.

این متن شاید روزی روزگاری برای تو هم معنایی پیدا کنه، شاید وقتی به گذشته نگاه کنی و تاریخ‌ها رو مرور کنی، بتونی حس کنی که چرا این کلمات رو نوشتم. شاید اون موقع بفهمی که این روزها چه احساسی داشتم و چرا این متن رو برای تو نوشتم. شاید هیچ‌وقت این رو نخونی، ولی من می‌دونم که حتی وقتی به گذشته نگاه می‌کنی، باز هم در اون لحظه چیزی از این کلمات برات آشنا خواهد بود.

ایریوس عزیزم، مطمئنم که روزی روزگاری بهترین‌ها در انتظار تو هستند. چون تو همونطور که برای من خاص بودی، برای تمام دنیا خاص خواهی بود. و من این رو می‌دونم که روزی به چیزی که داشتی و داری پی خواهی برد. تو آینده‌ات رو با همه این نورها روشن خواهی کرد، حتی اگر الان خیلی از این نورها رو نبینی.

تو برای من نه فقط یک برادر، بلکه یک دنیای جادویی و مرموز هستی که همیشه به خاطرش سپاسگزارم. هیچ چیزی نمی‌تواند ارزش تو رو در دنیای من کم کنه، هیچ چیزی نمی‌تواند چیزی که تو به زندگی من آوردی رو با کلمات بیان کنه. حتی اگر هیچ وقت نتونی بفهمی، همیشه در قلب من می‌مونی، همونطور که همیشه بودی.

روزی که خودت قلبت و چشمانت و......... رو به این دنیا دادی رو هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم، چرا که اون روز، نه فقط تو به دنیا اومدی، بلکه برای من همه چیز معنا پیدا کرد. امیدوارم روزی که این متن رو می‌خونی، بتونی حس کنی که چقدر دوستت دارم.

برای تو قهرمان من💛
برای تو قهرمان من💛



خاصقهرماننامه
میان سطرها گم می‌شوم، میان سایه‌ها می‌نویسم. شاید روزی کلماتم پیدا شوند…
سلام! اینجا جاییست برای نامه هایی که مینویسید. شاید برای آدم ها و شاید... پ.ن۱: تگِ «نامه» را به نوشته خود اضافه کنید. پ.ن۲: بر خلاف نامش، نامه‌های این انتشارات هم گاهی خوانده میشوند:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید