آخر راهی که باید من ازش بگذرم این نیست..
من کنکوری ۴۰۱ بودم. سال دوازدهمم، به دلایل مختلفی، فیزیکم خیلی ضعیف بود. تقریبا هیچی ازش نمیفهمیدم. بخاطر اینکه روح حساسی هم داشتم، نمیتونستم برم دنبال یادگیری بیشتر. چون از رو به رو شدن با ضعفام میترسیدم. از مواجه شدن با اینکه فیزیکم ضعیفه نگران بودم. هر چند نمراتم اینو نشون میداد.
فک کنم میان ترم اول بود که امتحان فیزیکمون شامل حرکت شناسی و دینامیک بود. هیچی ازشون بلد نبودم! با این حال رفتم مدرسه. نصف دانشآموزا سال دوازدهمو نمیاومدن سر کلاسا. ولی اون روز واسه فیزیک اومده بودن. قرار بود امتحان تو نمازخونه برگزار شه. با فاصله نشسته بودیم و کاغذای چک نویس و جامدادی تو دستمون بود. در واقع تنها تدبیرم واسه اون امتحان همون کاغذای چک نویس بود که با خودم برده بودم. به جز اون آمادگی چیزیو نداشتم.
امتحان شروع شد و با سوالای معلممون که به سختگیری هم معروف بود چشم تو چشم شدیم. تو اون امتحان فکر کنم نمره ام زیر ۷ بود. چون دقیق یادم نیست. خیلی کم بود. سر جلسه همه تند تند با یه اخم در حال نوشتن بودن، منم از بیکاری نگاهشون میکردم. چک نویساشونو پر میکردن و من حتی نمیدونستم تو چک نویس چیو باید حساب کنم. مثل اون جوکه شده بودم که میگفت سر جلسه بچهها از هم ماشین حساب قرض میگرفتن، و من حتی نمیدونستم کدوم سوال نیاز به ماشین حساب داره.
بعد از اینکه اون چنتا سوالی که به ظاهر بلد بودمو حل کردم و فرمولایی که قاطی پاتی حفظ کرده بودمو جلوی سوالایی که انگار به فرموله شبیه بودن نوشتم؛ دیگه کاری واسه انجام دادن نداشتم. شروع کردم و روی چک نویسم نقاشی کشیدم و جمله نوشتم.
یه چیزی هم که اون وقت یادم اومد بنویسم، یه تیکه از تیتراژ سریال پژمان بود. اونجا که میگه:
آخر قصمه اما
قصهی آخرم این نیست..!
آخر راهی که باید
من ازش بگذرم این نیست.:)
___
حالا الان چند روزه که رفتم و کارنامهی ترمیم معدلمو از مدرسه بزرگسالان گرفتم. فیزیکمو ۱۹ و نیم شدم. همون فیزیک دوازدهم. همون که در حد چند نمره هم اطلاعاتم بهش نمیرسید و بلدش نبودم. حالا دیگه یاد گرفتمش... .