بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از مدتها اومدم بقیه شو بگم:) این قسمت میتونه طولانی باشه.
من اون وقتی که با دبیرا حرف میزدم، گرچه بیشتر شبیه جر و بحث بود اما واقعا یه نکته هایی هم از حرفاشون توجهمو جلب میکرد که تا اون وقت بهشون فکر نکرده بودم.
کتاب هم میخوندم. یه کتابی بود که یادم نیست اسمش چی بود. تو اون کتاب یه خانومی میگفت که پدرش قبلاً تودهای بوده و بعدتر که جدا میشه از گروه، به بچه هاش توصیه میکرده که به هیچ وجه سمت این گروه یعنی توده نرن چون حس میکرده اونها فریبش دادن...
این نکته هم از این کتاب تو ذهنم بود هرچند موضوع کتاب زیاد به تجزیه طلبی و این مسائل ارتباط نداشت.
این باعث میشد که منم فکر کنم که با تمام تصوری که از باهوش بودن خودم دارم! ممکنه اینطوری از کسی فریب بخورم پس سعی میکردم حواسم جمع باشه.
اما جدا از اینها، دو تا اتفاق شاخص به روند دلسرد شدن و فاصله گرفتن من از گروه های تجزیه طلب ترکی سرعت دادن. که میخوام تعریفش کنم.
یه بار توی یکی از کانالها، یه چیزی شبیه پویش برای دریاچه ارومیه دیدم. این دریاچه برای قومیتگراها چیزی فراتر از محیط زیست و مدیریت و ایناست. برای منم که اون موقع قومیتگرا شده بودم همینطور بود. بهتر بگم یه جور فرصت برای نشون دادن سیاستهای گروه بود. یعنی از دریاچه ارومیه، برسی به اینکه خب پس ما جمع کنیم از شمال غرب ایران بشیم جنوب شرق ترکیه! آره خلاصه منم که منتظر همچین فرصتی بودم که یه حرکت سیاسی بزنم، سریع پریدم به اون لینکی که واسه جمع کردن امضای مجازی بود.
یه ربات که اسم و فامیلت رو مینویسی و میری تو لیست امضا کنندگان.
رباته اول پرسید: نام؟ و منم از ترس اینکه سوال نام خانوادگی نداشته باشه، اسم و فامیلم رو یه جا نوشتم و ثبت کردم.
و سوال بعدیش این بود: نام خانوادگی؟!
خیلی برام مهم نبود که اینطور شده.
لینکو که امضا کردم وارد یه گروه شد که داشتن در همین مورد چت میکردن. و لیست امضاکنندگان هم تو گروه هی بهروز میشد.
و اون چیزی که گفتم باعث دلسردیم شد همین لیست بود. به خاطر اینکه دیدم اسم و فامیل و دوباره فامیل من نه تنها به خودی خود تو چشمه، ولی دیگران اسم و فامیلشون رو واسه امضای مجازی خرج نکردن، بلکه اسمهای مستعار و اینا نوشتن. خیلی حس بدی بهم دست داد. اونا که از من بزرگتر بودن و مدام تو کانالها حرف از شجاعت مبارزه و این جور شعارها می زدن، چرا حاضر نشدن اندازهی یدونه اسم خطر کنن؟ و به جاش من ۱۵_۱۶ ساله، اینطور تو چشم و تابلو باشم.
البته تو این گروه یه موضوع دیگه هم بود. اونم بررسی من از پیامهایی بود که می دادن، پیاماشون خیلی به تفکرات(!) من نزدیک بود، یعنی طبیعتاً باید باعث خوشحالیم میشد، اما در واقع همین عین هم بودن فکر و حرفامون منو به فکر فرو برد. گفتم چقدر احتمال داره که این آدما خودشون فکر کرده باشن و به اینجا رسیده باشن؟ حالا چرا عین هم رسیدن؟ تفاوتهای فردیمون کو؟ کی ما رو عین هم کرده که مثل هم فکر کنیم؟ یعنی ممکنه همه مون فقط به خاطر دنبال کردن گروه های تجزیه طلب اینطور شده باشیم و چیزی که داریم میگیم، نظر خودمون نباشه؟
اینا سوالاتی بود که ذهنمو تو اون گروه درگیر کرد. مخصوصا بعد از دیدن پیام های اکانتی که بهش میومد یه نوجوون هم سن و سال خودم باشه و حرفاش و شعارهاش دقیقا چیزایی بود که من روز و شب بارها و بارها تو سرم تکرار میشد.
بعد از اون هم یه اتفاق دیگه افتاد. البته با فاصلهی زمانیای که یادم نیست. یه بار یکی از شخصیتهای بالای این گروه، (اینجا گروه که میگم منظورم کل تجزیهطلبان آذربایجانه) رفته بود دیدار ترامپ. البته فک کنم به دیدار خود خودش نرفتن و با معاونی چیزی ملاقات کرده بودن.
ولی نکتهی مهم این اتفاق، که واسه من یه دلیل دیگه برای دلسردی و جدایی تدریجی بود، خود ملاقات نبود. بلکه کسایی بود که با این شازدهی تجزیهطلب ما، همراه شده بودن. حالا کیا بودن؟ شخصیتهای تجزیه طلب کرد و شاید بلوچ و عرب و اینها. و از همه مهمتر کرد! این خیلی مهمه. چون ما تو اون گروها یاد گرفته بودیم علیه کردها نژادپرستی کنیم و فحششون بدیم و اینا. پس چرا یکی از رئیس های گروه تونسته بود کنار یه کرد وایسته؟ برای ما غیر قابل باور بود. اصلا تو شوک بودیم. آش انقدر شور شده بود که بعد از پست گزارش این ملاقات، تو کانالها توضیح میدادن که نه بابا اشکالش چیه به هر حال همهمون میخوایم از این استعمار و فاشیسم و شونیسم! فارس نجات پیدا کنیم. ترک و کرد نداره که. اما اتفاقا ترک و کرد داشت. خیلی هم داشت... اینا مدام به ما میگفتن که کردها با برنامه به آذربایجان غربی مهاجرت میکنن که هویت آذربایجانی این استان رو بگیرن. ازشون واسه ما دشمن می ساختن. یعنی اگه جنگ میشد تجزیه طلبای ترک و کرد سر روستا به روستای جایی مثل آذربایجان غربی که جمعیت ترک و کرد داره میجنگیدن تا جزو نقشهی خودشون بکننش. پس چطور اون شخص میتونست کنار یه کرد وایسته؟
اشتباه کرده بودن. اشتباه استراتژیک.
این کنار هم وایستادن منو یاد تبلیغات دولتیای که برای ترس از تجزیهی ایران انجام میشه انداخت. اینکه نکنه همهی ما بازیچهایم؟
بازیچه ای برای دشمنی با ایران؟ این سوال از اونجا تو ذهن من ریشه گرفت. و بزرگ شد و بزرگ شد.