دژ الموت؛ مینیاتور سده ۱۵ میلا
قلعهٔ الموت را مردم محل «قلعه حسن» می نامند. این قلعه از دو بخش غربی و شرقی تشکیل شده است و یکی از آثار سنگی ایران است. قسمت باختری که دارای ارتفاع بیش تری است به نام جورقلا (یعنی قلعه بالا) و پیلاقلا (یعنی قلعه بزرگ) خوانده می شود. طول قلعه حدود ۱۲۰ متر و عرض آن در نقاط مختلف بین ۱۰ تا ۳۵ متر متغیر است. دیوار شرقی قلعه بالا یا قلعهٔ بزرگ که از سنگ و ملات گچ ساخته شده است، کمتر از سایر قسمت ها آسیب دیده است. طول آن حدود ۱۰ متر و ارتفاع آن بین ۴ تا ۵ متر است. در طرف جنوب، در داخل صخره اتاقی کنده شده که محل نگهبانی بوده است. در جانب شرقی این اتاق، دیواری به ارتفاع ۲ متر وجود دارد که پی آن در سنگ کنده شده و پشت کار آن نیز از سنگ گچ بنا شده است و نمای آن از آجر می باشد. در جانب شمال غربی قلعه بالا نیز دو اتاق در داخل سنگ کوه کنده اند.
حسن صباح، متولد قم و بزرگ شده شهر ری بود. او در شهر ری مکتب شیعه دوازده امامی را فرا گرفت و بعدها نیز به مذهب اسماعیلی گرایش پیدا کرد. در واقع او بنیان گذار حکومت اسماعیلیه و یک مبلغ دینی در فلات ایران بود که یک فرقه افراطی به وجود آورد. او که رانده شده از دربار سلجوقیان بود، طرفداران خود را از مصر به ایران آورد تا از خواجه نظام الملک و ملک شاه سلجوقی انتقام بگیرد.
حسن صباح قصد داشت تا به طور همزمان با قدرت های خاورمیانه مبارزه کند؛ یعنی سلجوقیان در ایران، عباسیان در عراق و فاطمیان در مصر. او گروهی افراطی را تشکیل داد که به فدائیان شهرت یافتند. آن ها به دستور رهبر خود در ملأ عام مرتکب قتل ها و ترورهای وحشتناکی می شدند تا نشان دهند که رهبرشان در راه رسیدن به اهدافش از هیچ جنایتی دریغ نمی کند.
مفسران تاریخی، صباح را یکی از بزرگ ترین فریبکاران تاریخ دانسته اند. او جوانان زیادی را با تحریک هیجاناتشان مرید خود کرد و به وسیله ی آن ها جامعه ای پر از رعب و وحشت پدید آورد. طبق نظر تاریخ شناسان، او یکی از بنیان گذاران تفکر چریکی و فرقه ای در تاریخ ایران است که با انجام ضد حمله های واکنشی توسط فدائیان به مبارزه و جنگ می پرداخت.
وجود یک کتابخانه بزرگ در قلعه الموت، بیانگر علاقه حسن صباح به مطالعه است. در این کتابخانه، مجموعه ای از نسخه های دست نویس نایاب و کتاب های بسیار مهم وجود داشت که در حمله مغول ها و در جریان به آتش کشیدن کتابخانه ها از بین رفتند. صباح را به دلیل فعالیت های بی شمار نظامی، سیاسی و امنیتی اش و البته به دلیل ۳۵ سال زندگی در قلعه الموت به عنوان مقر فرمانروایی اش، خداوند الموت نام گذاشتند.
نام حسن صباح و قلعه الموت چنان به هم پیچیده و گره خورده است که اگر کمی به آن بپردازیم با داستان های عجیبی مواجه می شویم. اصطلاح «یار دبستانی» که این روزها همه ما آن را شنیده ایم، در واقع برگرفته از داستان «سه یار دبستانی» ادوارد فیتزجرالد، ادیب و نویسنده انگلیسی است.
او در سال ۱۸۵۹ میلادی، رباعیات خیام را به زبان انگلیسی ترجمه کرد و در ابتدای کتاب چنین نوشت: «خواجه نظام الملک، خیام نیشابوری و حسن صباح، سه یار دبستانی بودند. آن ها با یکدیگر پیمان بستند که هر زمان یکی از آن ها به مسند قدرت رسید، آن دو نفر دیگر را یاری کند. سیب درخت عهد این سه نفر، هنگامی که بر زمین می افتاد به گونه ای چرخید که خواجه نظام الملک، وزیر دربار سلجوقیان شد. او شرایطی فراهم کرد تا خیام با خیالی آسوده به نوشتن بپردازد و کارهای علمی اش را انجام دهد. حسن صباح را هم صاحب مقامی در دربار کرد؛ اما چیزی نگذشت که بین این دو یار، اختلاف نظر ایجاد شد و ملک شاه، صباح را از دربار طرد کرد. این گونه بود که صباح به آفریقا رفت و فرقه ای پدید آورد که به حشاشین یا اسسین شهرت یافتند».