✍️ ناهید برای ناهار غذای محبوب همسرش جهان را بار میگذارد. سالاد درست میکند. لباس آراستهای آماده میکند. لوازم آرایش خود را بر میدارد و مینشیند تا خود را برای مهمانی دو نفرهی سالگرد ازدواجشان آماده کند.
تلفن خانه زنگ میخورد. پیرزن همسایه تماس گرفته است. پیرزن تنها زندگی می کند و کسی را ندارد. ناهید همیشه از روی دلسوزی به او سرکشی کرده و کارهایش را انجام می دهد. پیرزن میگوید زمین خورده، پایش آسیب دیده و به کمک نیاز دارد. ناهید سراسیمه لباسش را میپوشد تا خود را به او که منزلشان چند خانه پایینتر است برساند.
دو ساعت بعد، از بیمارستان برمیگردد. بوی سوختگی غذا حتی از جلوی در خانه استشمام میشود. وقتی داخل میشود دود فضای خانه را پر کرده است. ظرف غذا را داخل سینک میگذارد. شیر آب را بر روی خورشتی که حالا تبدیل به زغال شده باز میکند. هود را بر روی آخرین درجه قرار میدهد. پنجرهها را باز میکند.
دیگر برای بار گذاشتن مجدد غذا دیر است. تا دقایقی دیگر جهان خسته و گرسنه از سر کار باز میگردد. جشن را به شب موکول میکند. چند تخم مرغ و گوجه از یخچال برمیدارد و سریع املت درست میکند. غذا را ظرف میکند و با خیارشور و جعفری تزیین میکند. سفرهی غذا را پهن میکند که متوجه میشود نان تمام شده است. درست در همین لحظه جهان از راه میرسد. زن که هول شده است به محض دیدن جهان بیمقدمه میگوید: نیا تو نیا تو.
جهان: چی شده؟
- ناهار املت درست کردم نون نداریم. تا لباست رو در نیاوردی برو نون بگیر.
جهان عصبانی میشود. کیفش را گوشهای پرت میکند. پرخاش میکند و میگوید معلوم نیست از صبح تا حالا چه غلطی میکردی که ناهار املت درست کردی. املتم شد غذا. همونم از بوش معلومه سوزوندی. من خسته و گرسنه از راه رسیدم، از صبح تا حالا جون کندم اون وقت از راه نرسیده باید دوباره برم برا خانوم نون بگیرم. میمُردی زودتر زنگ بزنی بگی تو راه نون بگیرم؟ مرده شور این زندگی رو ببرن. نه غذا میخوام نه نون میگیرم.
میرود داخل اتاق و محکم در را به هم میزند.
اشکی که درچشم ناهید حلقه زده بر گونهاش آرام میلغزد، زانوانش را بغل میگیرد، سکوت میکند و متحیر به در خیره میشود.
?سؤال: از نظر شما چه کسی این تلخکامی را رقم زد ؟ چرا؟
الف. پیرزن همسایه
ب. ناهید
ج. جهان