✍️ خیلی سال پیش در دوران نوجوانی، با دوستان، زمینی را برای مسابقه فوتبال هماهنگ کردیم و مسابقه را شروع کردیم. اواسط بازی آنقدر هیجان زده و گرم بازی شده بودم که دیگر نه چشمانم درست میدید و نه گوشهایم درست میشنید. مصمم بودم که هر طور شده گل بزنم.
لحظه ای بدون اینکه به زمین یا بازیکنها دقت کنم پا به توپ شدم و با سرعت هرچه تمام تر هرکس نزدیکم می آمد دریبل میزدم و به سمت دروازه می دویدم. نزدیک دروازه که رسیدم خواستم توپ را به سمت دروازه شلیک کنم که یک آن به خودم آمدم و متوجه شدم هم تیمی هایم دارند همگی فریاد میزنند:
داداش داری چه می کنی؟ اون دروازه ی خودمونه.
خشکم زد. سرم داغ شد، ابروها را در هم کشیدم، سرم را بالا گرفتم و دیدم به جای زمین حریف در زمین خودمان هستم و کسانی را که دریبل زدم یارهای خودم بودند و الآن آماده ی زدن یک گل بخودی تاریخیم.
از آن روز برایم درس شد که وقتی گرم بازی شدم، حواسم باشد به کدام جهت حمله میکنم و چه کسانی را پشت سر می گذارم و توپ را به سمت کدام دروازه شلیک می کنم. چون اگر باز هم غفلت کنم ممکن است خودم باعث شکست تیمم بشوم.