Nora.sh
Nora.sh
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

دفترچه راهنمای آنه شرلی‌ها برای ناپدید شدن.

:)
:)


نوشتن یک کاراکتر قلدر و بددهن، برایم تجربه ی جدیدی است. اکثرا شخصیتهایم شاعری چیزی بوده‌اند، برای همین روند نوشتن داستان، کند شده.

چهل دقیقه ی تمام وقت گذاشتم موهایم را ببافم، نتیجه ی خوبی هم داشت. ناخنهایم را لاک شاین‌دار صورتی و طلایی زدم و کمی اتاق را مرتب کردم... دوباره رسیدن به خودم، حس و حال خوبی دارد.

شتر می ی دو را امروز تمام کردم. کتاب یک، سه و کتاب دوم از من 4 می‌گیرد. درنهایت، همه را میانگین می‌گیرم و نقدش را با عنوان «"نابودم کن" نابودم کرد!» می‌نویسم.

به تازگی تمرکز کرده‌ام روی افکارم و تلاش می‌کنم ریشه‌یابی‌شان کنم، مرتبشان کنم و اگر به درد نمی‌خورند، بیاندزمشان دور.

هیچ چیز مثل قبل نمی‌شود و خواندن دوباره ی کتابها بی‌هوده‌است. اگر داستان فردی تمام شده کتابش را ببند؛ یا حداقل این چیزی است که به خودم می‌گویم. آدمها برای من تاریخ انقضاء دارند یا... چه طور بگم...؟ مثل یک چرخه است، یک روند تکراری. ملاقات، آشنایی و تمام. زیاد طول نمی‌کشد که غریبه‌ها دوباره غریبه شوند. آدمهای محو و بی هویت در پس زمینه، سیاهی لشکر. گاها احساس می‌کنم تنها فرد واقعی دنیا هستم و تلاش می‌کنم که آرزو و حسرتهای خودم را در آدمها بگنجانم و مدام بهانه‌شان کنم. توضیح دادنش کمی سخت است.

اصلا دلم نمی‌خواهد خانه‌مان را عوض کنیم. تحت هیچ شرایطی!

دارم دوباره، کم کم و خودآگاهانه آنه شرلی می‌شوم و هیچ چیز برایم از این خوشایندتر نیست، رویا بافتن لای گیسهایم، شعر گفتن و دوستی با عطر گل یاس که شبها اتاقم را پر می‌کند. به جای گل گذاشتن روی کلاهم، گردنبندها و دستنبدهای عجیب غریبم را از توی جعبه‌‌ها بیرون آورده‌ام...

قطعا رابعه نیستم، اما چند وقتی است خدا را نزدیکتر احساس می‌کنم.

بهار کانن گری، تابستان انهایپن، پاییز آرمان گرشاسبی و جوان بائز و زمستان هم تیلور و لانا دلیری.

سرم گرم است با تار و دراماهای بچه قلدرا و شکلاتهایی که بابا آورده. تلاش می‌کنم بیخیال پروانه‌ها بشم و برقصم. تا حتی اگه پروانه ها هم پریدن و رفتن، کرمای شب تاب بیدار شن و شب رو روشن کنن. قول دادم که دیگه باریکه ی نوری رو که قرض گرفتم، گم نکنم...

_حقیقتی شبیه این، دلیل دردناک من برای ترجیح زندگی بین دروغهاست.

_نورا

پ.ن: خواننده ی جدید می‌خوام و یسری آهنگ که به این مجموعه‌هه بیاد.
پ.ن2: کاش ژولیت بودم. به هرکی دست می‌زدم می‌مرد، دوست پسرای خوشگل داشتم، کنجی داشتم، خوشگل بودم و یکی دفترخاطراتم رو حفظ می‌کرد و آدام و آرون هی لوسم می‌کردن. ولی نه! باید بشینم عربی بخونم!
پ.ن3: هی می‌خوام از تیکه های خوشگل کتاب عکس بگیرم، یادم می‌افته مثل بچه دبستانیا هایلایت کردم.
پ.ن4: طاهره مثل این که یه مجموعه داره منتشر میکنه که الهام گرفته شده‌است از روی یکی از داستانای شاهنامه! خوشحالم واقعا.

روزنوشتهروزانه نویسیکتابدل نوشته
ششصد و چهل و چهار درنا‌ی کاغذی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید