چشم باز میکنم و دوباره همون جام. انگار که همه ی اون دست و پا زدنا برای رسیدن به ساحل، فقط یه خواب بوده. توی یه شب، دوباره همه ی اصول و قواعد و عقایدم رو میبرم سوال و بر میگردم سر خونه ی اولم. دوباره گم شده و تنها و ترسیده.
به هیچ کدوم از این آدما و گروه ها و رشته ها و فیلم ها احساس تعلق نمیکنم. باید به جای یه دختر پونزده ساله ی عادی، یه پرنسس فی یا یه الف جنگجو میبودم. انگار به جای خوندن ادبیات، باید ادبیات میبودم. جای من اینجا نیست.
قرار است پولهایم را جمع کنم و تا آخر تابستان بروم و شاهنامه را بگیرم. از آن خوشگلهایش!
باید دوباره بروم پایین موهایم را بزنم. موخوره گرفته... ناراحتم! خیلی خیلی زیاد.
_حرف زدن باهاش...یه جوریه. انگار که مدام باید به خودت بقبولونی این اون آدم قبل نیست . ولش کن. وسط راحت ترین گفتوگو های عمرت، هی باید حواست باشه که داری چی میگی و چه طوری میگی و چه پیامی رو داری منتقل میکنی که البته از این لحاظ، یه جورایی انگار هنوز مثل قبله. مدام مراقب بودن برای این چیز حساسی نگی یا...
امیدوارم بچه هایی که میخوان بهمون اضافه بشن، نگران این که توی جمعمون جدید باشن و اذیت بشن نباشن. ما واقعا از هم خسته شدیم و هممون منتظر اوناییم.
کاش...کاش میشد که برم. کاش می شد که برم و فرار کنم و همه ی این آدما و مشکلات و نگرانیها و "آبی"ها رو پشت سر بذارم. کاش می شد که برم و برسم به "سبز"ها، که خودم رو بکارم و بشم اقاقیا یا ارغوان یا بید مجنون، یا بلوط، یا که پرتقال. برای درختها، فکر نکنم دوست پیدا کردن یا پاس شدن یه امتحان سخت باشه.
کاش می شد برم و خانواده ی واقعیم رو که توش هیچ وقت همچین بحثهایی پیش نمیاد و ترجیحا هم فی یا چه میدونم، ایلری یا سرافیم هستن پیدا کنم.
_همیشه عاشق ویلنه میشی. یه وقتایی چون دلت براش میسوزه و یه وقتایی چون فکر میکنی میتونی نجاتش بدی، میتونی تبدیلش کنی به یه آدم بهتر. اگه پاریس اندرسون جلوت زانو بزنه، چی کار میکنی؟
_نورا، بعد از خیلی خیلی وقت.
پ.ن: کتاب جدیده خیلی داره جالب پیش میره. اولاش یکم سخت بود به خاطر کلمات قلنبه سلنبه و جهان پر جزئیات، اما الان داره خوب پیش میره.
پ.ن2: می پرسی تا کی؟ تا وقتی یادت بره اسم بچههامون.