
نمیدونم چندبار و چندتا باید از وقایع و افکار و دردها و کشفیات امروزم بنویسم تا بلاخره طعم تلخ حرفهای قزلی ی پدرسوخته از دهانم شسته شود. اصلا مگر میشود بدون تشبیه و استعاره و اصطلاح نوشت؟ همان معلم فیزیک بنده خدا هم برایمان مندلیف را با تشبیه و تشخیص توضیح میدهد. مگر میخواهم گزارش بنویسم؟ ادبیات مدرن دیگر چه کوفتی است؟ به اصلی خودت برگرد.
اول هفته، خانم خسروی با پیامی از طرف خانم ثبات آمد و گفت که:« بله. کارگاهی برگزار خواهد شد و پاشو برو ثبت نام کن.» دیشب هم با اصرار مامان، ثبتنام کردم و امروز هم از پنج صبح بیدار بودم که هشت تازه از درخانه بروم بیرون. آنجا که رسیدیم، حسنا و حورا و مریم و رها را هم دیدم. خانم حسینی و سعادت و خانوم شایسته هم بودند و اضافه شدند، هرچند که از شوق دیدار دوباره ی دانش آموزان گل سابقشان حواسشان به ما نبود.
سه تای اول خوب بودند اما سر چهارمی...
این دیگر کار چه گاهی بود؟! این همه تلاش کردم که خودم را قانع کنم که از پسش بر میآم و میرسم و میشود اما حقیقتا قلبم شکست.
آقای برزگر بهمان گفت:« نوشتن "خود گرامی داشتن"ئه.» و من این رو بیشتر قبول دارم تا این که "نوشتهای که برای دل خودته ارزشی نداره" اصلا یعنی که چی؟ از اهمیت داستان های کوچکی گفت که از نوشتن درمورد عشق و مرگ و زندگی مهمتراند. داستان دوچرخه ی کودکیاش را گفت، با حلوااردهای که برای صبحانه دادند شوخی کرد و حسابی سر صبحی روشن شدیم! گفت:« آدمی که خودش رو گرامی بداره، دنیا هم او را ستایش میکنه.» کمی تمرین داد و گفت:« برای خودتون، برای نوشتنتون، یه محراب داشته باشید. به قول عباس معروفی(اگه درست یادم باشه) نوشتن یه عبادته.» چندتا تمرین هم بهمان داد. آقای خوب و مهربانی بود. بعدا میروم کتابهایش را میخوانم.
توی کارگاه شخصیت سازی، یکمی تیپ و شخصیت را بالا پایین کردم و یکسری نکته هم درمورد مانع و حریف و متحد داشت. مفید بود سر جمع. یاد هری و ارباب حلقهها و باب اسفنجی کردیم و دیالوگ موردعلاقه ی من از کل هری پاتر چیزی بود که به نظرم میتونم کارگاه دوم رو توش خلاصه کنم:« آدمها با انتخابهاشون شناخته میشن.» که خب توی این مورد، "آدمها" همون "کاراکترها" بودن. سر کلاس آقای شاه آبادی هم با شفتالو داستان سراییییدیم. گفتند که:« شبهایی که تا صبح بیدار میمونیم، روزهایی که گوش تا گوش میخندیم و ماجراهامون، هر کدوم یه شیارن سر انگشت ما و چه خوش شانسه آدمی که اون رو پیدا میکنه.»
در بحث نوشتن، سر زرمفت یاروهایی مثل سعادت و قزلی، بزدل و منزوی شدم اما... اگه راحت باشه باید چی رو برای دخترم، دانش آموزام و آدما تعریف کنم؟
مهمه که خودم رو نبازم. مهمه که مثل "هستی ی پونزده ساله" بنویسم و مهمه شجاع و استوار بمونم و بخوام. نه این که "باید" چیه. مهمه که خودم خوشم بیاد از اونی که مینویسم. که اثر انگشت "هستی" پاش باشه، نه مهر انجمن یاروهای بیکله ی مدرنیته شده ی غرب زده.
از پسش بر میآم؟ نمیدونم.
میخوامش؟ از ته دل.
سخته؟ مطمئئا.
میشه؟آره. چون چرا که نه؟!
_نورا خانوم.