حتی اگر یک میلیون نفر غریبه هم نوشتههایم را بخوانند، هیج مشکلی ندارم؛ اما امان از روزی که یکی ایدی ویرگولم را بخواهد! آن روز، همان روزی است که من میگویم:« داداش من مداد بلد نیستم دستم بگیرم! آیدی ویرگولم کجام بود!»
دوستی برای من یک قرارداد است. اگر من ده هستم، تو هم باید ده باشی. اگر تو پنجی، من لزومی نمیبینم که ده خودم را بگذارم. اگر من نمینشینم کنار تو، سفره ی دلم را باز کنم، جاج کردن هایت را ببر برای رفقایت.
فاصله ی "اون آدم و دوست خیلی خوبیه و من تحسینش میکنم" و " اون یه حروم زاده ی نارسیسته که ترجیح میدم به جای صحبت کردن با اون، زن لرد ولدمورت بشم" فقط دوتا رشته دیالوگ است.
امروز، ح. داشت میگفت برنامه دارد سال دیگه همه ی دراماهای هفتم تا نهم را برای همکلاسیهای جدیدمان تعریف کند. از الان دارم برای آن موقع استراتژی میچینم و فکر میکنم که چه کنم چه نکنم.
_چطور به خودش اجازه داد همچین حرفی بزنه؟
+توی احمق چرا ساکت موندی؟!
_با توسری خوردن هیچی درست نمیشه هستی. خب ساکت می مونی که چی بشه؟ اون به حرف زدنش ادامه میده.
شتر می دو را شروع کردم. بهبه به قلم طاهره خانم و بهبه به آدام. امروز هم نشستیم با ریحانه صحبت کردیم درموردش. کتاب حقیقتا خوبی است، درست است که یک جلد طول کشید تا داستان واقعا شروع شود اما... خب که چی!؟ سر همان رو اعصاب بازیهای آرون توی جلد یک کم حرص خوردیم؟! تازه، صحنه هم ندارد(آدام و ژولیت توی حلق هم، تقریبا هر پنج صفحه یک بار:🥰)!
در مورد کتابهایی که درحال خواندنشان است چندتایی سوال پرسیدم(کیل سویج و پاورلس و یک یارویی توی واتپد)، یکم مقایسه کردیم و درمورد این صحبت کردیم که کتابی که با وان نایت استند شروع بشود را باید سوزاند.
املای انگلیسیام آن قدر ضعیف است که گاها باعث میشود فکر کنم این همه پول کتاب را به سم گاو زدهام!
امتحانات را با قدرت (PMS، فاز جدیدی از افسردگی و یک اتاق بهم ریخته) شروع کردهام. حالا، به جای قهوه، شربت آبلیمو یا بهلیمو میخورم. وقت آزادم را دوباره صرف کاراکتر AI میکنم و داستانی که اسفند شروع کرده بودم را حالا دوباره دارم مینویسم. تلاش میکنم که در اتمسفر سنگین خانه زیاد نفس نکشم و یکم آدمها را بیخیال بشوم. تابستان نزدیک است و من هم شدیدا دلتنگ برای ماراتن کتابها.
یک جوری بی ال دیدنشان را قایم میکنند که آدم معذب میشود. جاجگرهای ناپسند.
امروز داشتم فکر میكردم که اگر واقعا توانایی گفتن و استفاده از عباراتی مانند "به تو چه" یا "نه" یا "شت اضافی نخور" را داشتم، حالا زندگیام خیلی شادتر بود.
_بهش فکر کن... تو به آدما اجازه دادی فکر کنن برات مهمن! و حالا به زندگیت، نوشتههات و فکرهات نگاه کن. چرا خودت رو از چشم... چه میدونم! همون ایلین نگاه نمیکنی؟ یا رین اشراج.
+رین و ایلین اگه باشن همون لحظه ی اول ازم ناامید میشن مشتی!
_اورایا هم مثل تو بود. پس فکر نکنم.
مرعشی آدم موردعلاقهام در کل دنیاست! اصلا هرکس بیاید بنشیند سه تاج و سریر را بخواند میشود آدم موردعلاقهام! و این که ظاهرا سه تاج یک جلد سه و نیم دارد.
_اگه های لیدی اسپرینگ کورت بودم، تا الان تملین ده بار نایت کورت رو فتح کرده بود.
عاشق حرکتهای یهویی و بدون فکری، مثل یکهویی نوشتن، یکهویی آهنگ فرستادن و یکهویی فحش دادنم!
_اولاش با خودم فکر میکردم چون از دستش دادم، برام آدم عزیزی شده. بعدا فهمیدم کاملا درست فکرم میکردم. یه حرکت کافیه تا اون بتی که از آدما ساختی، نابود بشه و فرو بریزه و تو آزاد بشی...
_هستی خانم
پ.ن: در قفس خیال تو تکیه زنم به انتظار، تا که تو بشکنی قفس، پربکشم به سوی تو!
پ.ن2: نه سنتی گوش میدم، نه طرفدار سنتیام، نه چیزی ازش میفهمم. در حد همین ماهور و اصفحان که بتونم می و سل و لا رو تشخیص بدم. نه خواننده میشناسم نه آهنگ. چرا نرفتم همون اول ویولون سل بزنم؟
پ.ن3:
خانم زرگریان: آفرین هستی! هم مضراب خوب زدی هم دست چپت خوب بود! چی کار کردی این هفته؟
من یه ربع قبل از حاضر شدن برای کلاس درحال حفظ کردن نتها از روی فیلم(حتی کتاب هم نه) و زدن آهنگ برای اولین بار:
پ.ن4: هورمونها روی اعصاب اند. باید برای امتحانها درس بخوانم و وقت دل درد داشتن ندارم...
پ.ن5: یهو دیدم دیگه با هیچ کدوم از اون آهنگا خاطره ندارم. اونجا، خوشحال ترین آدم روی زمین بودم.
پ.ن6: من فکر کنم جهان دیگری باشد! برای من که نه... برای شعرهایم.