زینب خانی‌پور
زینب خانی‌پور
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

آغازی دوباره

من در نهایت شب آنجا که جهان حقیقت ملال آورش را معترف می شود؛ از خویشتن گریختم. از وجودی که وجود نداشت! از کالبدی که مستغرق در غرامت عشقی نافرجام بود و قلبی که مدت‌ها بود از تزویر این عشق فسرده شده بود. من در نهایت شب؛ گسستم زنجیری را که مدت‌ها بود من حقیقی را در خودش محبوس کرده بود. آهسته، آهسته دور شدم از دنیایی که در آن تنها طنین آوای مرگ؛ سکوت را می‌شکست. با مرگ حیات یافتم و این پایانی بود برای آغاز دوباره‌ام.

نویسنده کوچک...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید