زینب خانی‌پور
زینب خانی‌پور
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

محکوم به امیدواری

آخرین تابستان ۱۴۰۱
آخرین تابستان ۱۴۰۱

از آخرین روز تابستان ۱۴۰۱ مینویسم!
در اوج  ناامیدی روحم، هنوز به آینده امید دارم!
من منتظر بهار بودم!
اما برگ‌های زرد خشک پاییزی آمدند و تمامِ شهر را پر کرده‌اند!
من منتظر بهار مانده‌ام!
اما زمستان رسید!
چندین روز است که لبخند‌هایم رنگ واقعی ندارد!
افکارم پر از هیچ است اما باز فکر میکنم!
درست نمیدانم به چه؟
اما فکر میکنم!
من منتظر میمانم!
به امیدِ بهاری دوباره، محکوم به امیدواری میمانم!

نویسنده کوچک...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید