Ameneh
Ameneh
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

فوبیای جلسه دفاع

من همیشه عاشق درس خوندن بودم و با اشتیاق همه دوره‌های تحصیلم رو طی کردم. اما ترس از جلسه دفاع ارشد همیشه با من همراه بود. الان که بهش فکر می‌کنم برام عجیبه که چرا ازش تو ذهنم یه غول ساخته بودم. اما علاقه به ادامه تحصیل باعث شد به اون بخش از ترسم فکر نکنم و تصمیم بگیرم ارشدم رو بخونم.

بعد از ورود به دانشگاه با اتمام هر ترم یه قدم به ترسم نزدیک‌تر می‌شدم. اما چاره‌ای نداشتم و مجبور بودم ادامه بدم. بنابراین قدم اول یعنی انتخاب استاد راهنما رو برداشتم و دقیقاً استادی رو انتخاب کردم که اهل نمره دادن الکی نبود و از دانشجو کار جدی می‌خواست.

استاد سختگیر، اما باوجدانی بود و همین کافی بود که اگه دنبال ارائه یه کار باکیفیت باشی ایشون رو انتخاب کنی. مخصوصاً برای کسی که می‌خواست خودش پایان‌نامه‌شو بنویسه، گزینه مناسبی بود. درسته بیشتر وقت‌ها درست‌ترین راه، سخت‌ترین راهه. اما با رسیدن به نتیجه خوب قطعاً احساس رضایت بیشتری داریم.

به استادم پیام دادم و ازشون خواستم که قبول کنه استاد راهنمام بشه. گفتن که باید کارت رو ببینم و بعداً نظر می‌دم. من هم موضوعم رو ترجمه کردم و براشون فرستادم تا بررسی کنن. استرس اینو داشتم که ردم کنه. هر چند بعداً که فهمید درخواست خیلی از بچه‌ها رو رد کردن به خودم امیدوار شدم.

در طول ترم پایان‌نامه، از اونجایی که راهم دور بود فقط بصورت مجازی با استادم در ارتباط بودیم. سخت بود اما چاره‌ای نداشتم . هر فصل رو که تموم می‌کردم یه حس متناقض داشتم. حس خوشحالی از اینکه یه فصل تموم شده و استرس بخاطر نزدیک شدن به جلسه دفاع.

فراز و فرودهای زیادی در طول نگارش پایان‌نامه داشتم. خیلی از بچه‌ها پایان‌نامه‌هاشون رو با پرداخت هزینه‌ای انجام دادن و دفاعشون تموم شد. من برای هر خط نگارش متنش خیلی زحمت کشیدم و تنها کسی که می‌تونستم ازش کمک بگیرم استاد راهنمام بود. البته گاهی به شکل مجازی از خواهر دوستم سوالاتی می‌پرسیدم و ایشون راهنماییم می‌کرد و همین باعث شد که بصورت مجازی یه دوست خوب هم پیدا کنم.

بعد از کلی سختی نگارش پایان‌نامه با کمک استادم تموم شد و اون رو تحویل دانشگاه دادم و منتظر تعیین روز دفاع شدم. اما جالب اینجا بود که دیگه ترس و استرس قبل رو نداشتم. بماند که دانشگاهم اذیت‌های خودش رو داشت و چه استرس‌هایی که بهمون وارد نمی‌کرد.

بالاخره باهام تماس گرفتن و تاریخ دفاع رو مشخص کردن. اما نکته مثبت قضیه این بود که با دوستم معصومه یه روز دفاع داشتیم و همین باعث شد با هم هماهنگ بشیم.

با دانشگاه تماس گرفتم و خواهش کردم که ساعت دفاع ما رو پشت هم بذارن تا برای پذیرایی و همراهی مشکلی نداشته باشیم. مسئول تحصیلات تکمیلی برگشت بهم گفت: خانم مگه می‌خواید تدارک پذیرایی عروسی ببینید که اصرار دارید با هم باشید. اما خوشبختانه در نهایت قبول کردن.

یه روز قبل از دفاع رفتیم خوابگاه و خرید پذیرایی رو انجام دادیم. در کمال تعجب شب از طرف دانشگاه تماس گرفتن که ساعت دفاع تغییر کرده. یعنی این همه نظم و برنامه‌ریزی و درک شرایط دانشجو از طرف دانشگاه واقعاً نوبر بود.

روز دفاع آژانس گرفتیم و کلی وسیله داشتیم که باید از خوابگاه به بیرون از محوطه انتقال می‌دادیم. تا ماشین رو دیدیم اون همه وسیله رو با عجله داخل ماشین گذاشتیم و بعد سوار شدیم. راننده مکثی کرد و مسیر رو پرسید. تازه متوجه شدیم اشتباهی سوار شدیم.

تصور کنید اون همه وسیله رو دوباره پیدا کردیم و در حالی که استرس دیر رسیدن رو داشتیم. از خنده غش کرده بودیم و نمی‌دونستیم باید اون لحظه چیکار کنیم. با کمی انتظار آژانس رسید این بار محتاطانه عمل کردیم و بعد از اطمینان سوار شدیم.

اون روز 7 تا جلسه دفاع برگزار شد. دفاع من قبل از دوستم بودم . چند سال استرس در چند ساعت دفاع خلاصه شد. دفاع من با بهترین شکل ممکن گذشت و با بازخوردی که از استادهام داشتم همون لحظه اول استرسم از بین رفت. از پایان‌نامم خیلی راضی بودن و قرار شد به عنوان یه پایان‌نامه الگو در اختیار ترم پایینی‌ها قرار بگیره.

الان فکرش رو می‌کنم می‌بینم چقدر بیهوده استرس داشتم:))

پند اخلاقی این تجربه برای من:

گاهی ترس‌ها فقط یه نقطه عبورن و شاید لازم باشه چشم‌هامون رو ببندیم و نسبت به اون‌ها بی‌تفاوت باشیم. جنگیدن همیشه بد نیست مخصوصاً اگه مطمئن باشی که قراره یه پله رشد کنی. برای موفق شدن باید تو دل ترس‌ها زد و تلاش و توکل رو هرگز فراموش نکرد.

خدا جوری پازل‌ها رو کنار هم می‌چینده که در بدترین شرایط بهترین خاطره‌ها برات رقم بخوره. معجزه خدا می‌تونه یه اتفاق ساده باشه که برای تو یه دستاورد بزرگ داشته باشه.

فوبیای شما چی بوده که الان بهش می‌خندید؟

منبع عکس

جلسه دفاعپایان نامهخاطرات دانشگاه
خلوتی داریم حالی با خیال خویشتن...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید