آیا میشود راهی را پیش گرفت برای جبران خسارتهای احساسی و عاطفی؟ اینطور به نظر میرسد که بیمه نقش پررنگی را در جبران انواع مختلفی از خسارتهای مالی ارائه میدهد و به زعم بشر هیچچیز مهمتر از پول نیست.
سالها پیش دلم را به کسی بستم که تمام جان و ارادهام به او معطوف شد. در ابتدای آشناییمان به من گفت که او نیز به من علاقه دارد اما اکنون زمان مناسبی برای پیوستن ما به یکدیگر نیست. در طی چند ماه آینده بیشتر وقتم را روزانه برای او وقف میکردم. برای بحرانها، ناراحتیها، دلشکستگیها و سرخوردگیهایش از جان و دل مایه میگذاشتم. تا این که یک شب درحالی که به خواب میرفتم، به من پیام داد که دوستم دارد. آرام شدم. تمام وجودم که از ماتم و ترس مملو بود به یکباره آرام شد. به او باور کردم و اطمینانی درونم را فراگرفت که میتوانستم کوهها را جابجا کنم. فردای آن شب بار دیگر گفت که هنوز زمان مناسبش نیست و من نیز کورمال کورمال پیاش دویدم و همراهش ماندم، درحالی که شروع کرده بودم به تاوانهای سنگین دادن. از آن تاوانها بخواهم بگویم، رمانی طولانی میشود. اما به همین بسنده میکنم که او تمام مدت را به من دروغ گفت، بازیام داد و از حضورم نهایت استفاده را کرد و موقعش که رسید به راحتی آب خوردن من را از زندگیاش بیرون کرد. دلشکستگیهایی که تجربه کردم، جدای از عشقی شکستخورده، محصول احساس حقارتی عمیق بود.
فکر میکنم که با مقایسهای میان آنچه که امکان جبران شدن دارد و آنچه که بعد از نابودی، محو شدن و از دست رفتن دیگر هیچگاه باز نمیگردد، ارزشهای واقعی زندگی را بتوان تشخیص داد. مدتی بعد، درحالی که مشغول مطالعۀ بینالنهرین بودم، به روایت آشوربانیپال، پادشاه آشوری، برخوردم که یکی از بزرگترین دغدغههایش به عنوان پادشاه، جمعآوری تمامی متون آن دوره به خط میخی روی لوحهای سفالی بود. این پادشاه بزرگ بیش از سی هزار لوح سفالی را در کتابخانهای که گویا اولین کتابخانهی تاریخ بشر است، جمعآوری کرد. اما تاریخ اینگونه سرنوشت این کتابخانه را رقم زد که تا قرن نوزدهم میلادی زیر خروارها خاک مدفون بماند و پیدا نشود. بلافاصله درگیر این موضوع شدم که اگر بخشی و یا تمام این لوحهای سفالی از بین میرفتند، جبران مافات چطور ممکن بود؟ گنجینهای مهم از تاریخ بشر ارزشی به غایت فراتر از زمان دارد چرا که خود دربردارندهی زمان است.
با این حال، این تنها یک منظر برای نگریستن به مسائل است. بر اساس این روایتها باید عرض کنم که در دنیا دو نوع بشر وجود دارد: آنان که درگیر از دست رفتههای غیرقابل بازگشت میشوند و آنان که درگیر جبرانشدنیها هستند. انسان این دوره از اعضای دستهی دوم است. خیلی بیجا و بیخود هم نیست که برای ما پول مهمترین امر است؛ چرا که پول قابل جبران است. خسارت مالی قابل جبران است و دستگاههای بیمه به خوبی گویای این حقیقتاند. اگر هم منطقی به قضیه نگاه کنیم، آنچه که قابلیت جبران شدن دارد ارزشمندتر است از آنچه که جبرانناپذیر است. اما آیا واقعاً اینطور است؟ چه کسی میتواند جواب این سوال را بدهد که چه باارزش است و چه نیست؟ چه کسی میتواند قاضی این امر باشد؟ آن فقدانهای عاطفی و احساسی، آن گنجینهی تاریخی و هنری نسل انسان، آن وضع ناهمگون و رنجآلود سیری ناپذیر وضع انسان، آن تقلا و تکاپویش برای پول، آن تمنا برای زندگی، آن تمنا برای مرگ.