شاید برای این مقاله از ی تایتل خوب استفاده کرده باشم چون خوب معنی این نوشته رو میرسونه من اوایل فقط راجب شرکتی که با دوستان دارم و تکنولوژی هایی که میسازیم صحبت میکردم اما یواش یواش کرم نوشتن توی من بیدار شد و مشتاق شدم راجب تجربیات دیگمم بنویسم شاید نوشتن کمک بکنه که خودمو بهتر درک کنم و فیل نشه ایده های زندگیم خب خب اول از همه چون من سنم کمه بیاید بریم ببینم من به عنوان ی پسر 14 ساله چه دیدی از بزرگی درام از دیدگاه فکری من ادما تا وقتی بچه هستن ارامش بیشتری دارند و ی جورایی فقط زندگی میکنند نه تلاش برای زندگی کردن و ادما توی این بازه زمانی ریسک پذیریشون بهتره و بهترین موقع برای ازمون و خطا و اشتباه کردن در زندگیه یعنی ادما توی این سن باید خیلی جاهلانه وارد هر ایده و هدفی دارن چرا که در این موقع دکمه خروج از این مرحله از زندگی بهتر کار میکنه و ادما بیشتری هستن که کمک کنن و ته تهش شما ی اتاق تو خونه پدر مادرت داری که وقتی از کاری شکست خوردی برگردی اونجا و اونجا رو از دست نمیدی ولی از نظر من زندگی بزرگی اینجوری نیست و توی اون زندگی ادما تا میتونن باید کار کن و دیگه اینده ای وجود نداره که براش برنامه ریزی کنن چرا که اینده در واقع همون حالشون هست مثلا من الان نمیتونم برای خودم بنز یا بی ام و بخرم و با خودم میگم خب بزرگ میشم و کار میکنم و میخرم و عملی کردن رویاهامو میندازم برای اینده زندگیم اما وقتی بزرگ بشی دیگه نمیتونی بگی بزرگ میشم کار میکنم میخرم در واقع اگر اون بنز رو خریدی که حالشو میبری و اگر نخریدی دیگه نمیتونی بگی در اینده میخرم چون درون اینده هستی و اینده ای وجود نخواهد داشت که بتونید بخرید اون چیزی که میخواید رو البته این برای خرید نیست من سر همه حسام اینجوریم مثلا تازگیا که دارم بزرگ تر میشم همش از بزرگ تر شدن میترسم میترسم به جایی برسم که توی اون زمان قرار بودی به یکی از اهدافم برسم ی جایی خوندم که ادما وقتی به جایی میرسن ولی به دیدگاهشون در اون جایگاه نمیرسن بیشتر از هر چیزی احساس شکست میکنن فکر کنم اسم علمی این پدیده بشه رویای مجازی یا ی همچین چیزی که من مثلا الان که بچم و 14 سالمه با خودم میگم در سن 18 سالگی به فلان جایگاه و فلان هدف خودم از زندگی میرسم ولی 18 ساله که میشم میبینم خبری از اون رویا نیست شاید بعد تر مثلا در 20 سالگی بتونم به اون هدف برسم اما دیگه حس خوبی نسبت به اون هدف نخواهم داشت چون اون هدف 18 سالگی من بوده و بهش نرسیدم و اگر حتی ی روز بعد تر از 18 سالگی به اون هدف برسم دیگه لذت نخواهم برد از اون پدیده امیدوارم منظورمو خوب رسونده باشم خروج از مراحل زندگی هم به این معناست که مثلا من اگر پا به فلان بوعد از زندگی خودم بزارم دیگه شاید بتونم برگردم به سطح قبلی شاید مثل یک گروه نباشه و اینکه در بعضی وقت ها وقتی برمیگردی به سلح قبلی زندگیت میبینی چیزی مثل قبل نشده و هنوز ی سری حس هات مثل قبل نیست یکی از دانشمندا میگفت همه چیز متفاوت اند مثلا شما وقتی یک گلدان رو نگاه میکنی ی حس بهش داری اما شاید فردا یا پس فردا یک حس دیگه نسبت به اون چیز داشته باشی حتی این ضرب المثل یا حرف از انسان ها هم ناگریز نیست حتی عشق را میتوان جزو این شمرد که ادمی که امروز شما عاشقش هستی با حس العانت عاشقشی و شاید فردا که وارد یک سطح جدیدی از زندگیت بشی حست به اون طرف از بین بره این دانشمند که اسمش از یادم رفته با این ادعاش همه چیز رو باطل دونست و گفت زندگی هیچوقت مسیر بازگشتی نداره پس توی زندگی درست انتخاب کنید و سعی کنید بیشتر خطاهاتون قبل از 30 یا 35 سالگی باشه یا توی دهه 30 زندگیتون چون توی این سن شما یک جوون کاملا ریسک پذیر هستید اما وقتی وارد 40 میشید یک جوان اخمو و خسته از مراحل زندگی میشید و همین باعث میشه قک کنید دیگه برای انجام کار های جدید پیر شدید اما اینجوری نیست شما هنوز توی اون سن جوونید ولی حستون اینو بهتون تحمیل میکنه پس درست ترین کار تمرکز روی حس های درونی شما هست امیدوارم این مقاله براتون مفید باشه و اگر خواستید میتونید من رو تو شبکه های اجتماعی دیگه دنبال کنید راستی من ی پادکست تازگیا میسازم که خواستید میتونید از یوتیوب گوشش بدید