اشنایی با دفاع مقدس :(استاد علی اکبر حسنوند
(کارشناسی رشته بازیگری دانشگاه سوهانک)
سمیرا صادقی
نقدوتحلیل فیلم ماجرای نیم روز:
خلاصه و نقد:
سند واقعیت :فیلم درمورد ترورهای سال ۱۳۶۰ توسط سازمان مجاهدین خلق میپردازد.
این درگیری ها پس از برکناری ابولحسن بنی صدر از ریاست جمهوری توسط مجلس شورای اسلامی شدت میگیرد سازمان وزارت اطلاعات کشور و اطلاعات سپاه باهمکاری هم درصدد دستگیری اعضای گروه سازمان مجاهدین خلق هستند دراین میان این فیلم رابطه بین یکی از اعضا سپاه (مهرداد صدیقیان)حامد قصه)وزنی از اعضای گروه سازمان مجاهدین خلق که در گذشته در دانشگاه همکلاسی بوده اند نشان میدهد .
این فیلم به کارگردانی محمد حسین مهدویان درسال ۱۳۹۵ ساخته شده است که بازیگرانی چون مهرداد صدیقیان درنقش حامد احمد مهران فر در نقش رحیم هادی حجازی فر درنقش کمال جواد عزتی درنقش صادق مهدی پاکدل درنقش مسعود کشمیری . حسین مهری در نقش عباس زریبافان.مهدی زمین پرداز در نقش مسعود.لیندا کیانی درنقش طاهره.مهیا دهقانی در نقش فریده ایفای نقش کرده اند.
نقداز صادق زیبا کلام: از لحاظ تاریخی این فیلم یک کار کاملا دولتی خوانده که فقط فضای اکشن آن جذاب است و درک تاریخی به مخاطب نمیدهد.
کاش مهدویان ازاین روایت شبه رمانتیک چشم پوشی میکرد تااثرش همین یک دست انداز کوچک راهم نداشته باشد
مهدویان داستان حساس و تاریخیاش را چنان نفسگیر و با حوصله روایت میکند که این داستانهای بارها شنیده شده را با اشتیاق میبلعیم. مهدویان تمام این پازل را با چنان شکوه و دقتی کنار هم میچیند که نمیتوان جور دیگری تصورش کرد. مهدویان به خوبی میداند از فرم چگونه استفاده کند تا تماشاگر را روی صندلی میخکوب نماید. نماهای فیلم که انگار یکسری نمای گزارشی بیکیفیت هستند نه تنها بافت و معماری آن زمان را به خوبی بازسازی میکند بلکه به فیلم چنان التهاب فزایندهای میبخشد که در سینمای ایران بیسابقه است.
مهدویان به خوبی فهمیده برای روایت تاریخ نباید رمانتیک بود. تاریخ یک روایت واقعی است. نباید با تاریخ و روایت آن عاطفی برخورد کرد. مهدویان قبل از اینکه یک مورخ باشد یک راوی است. او سعی میکند آن دوران ملتهب را با چنان دقت نظری روایت کند که ما آن را با تمام وجود حس کنیم. تاریخ برای مهدویان نه یک نوستالژی که صرفاً ماده خامی است که باید آن را به تماشا نشست. از دل چنین تفسیری است که بیطرفی و عدم قضاوت مهدویان را ملاحظه میکنیم.
مهدویان با حذف قطب مخالف ماجرا (یعنی سازمان مجاهدین خلق) سعی میکند این عدم قضاوت را تا لحظه آخر فیلم حفظ کند. مهدویان این نکته را به خوبی فهمیده که ورود به دنیای اعضای سازمان مجاهدین خلق او را وادار به موضعگیری میکند، پس او از نمایش آنها چشمپوشی میکند تا مجبور نشود درباره آنها قضاوتی داشته باشد. به جای آن مهدویان با تمرکز روی تیم اطلاعاتی به طور کامل حال و هوای آن دوران و نگاههای مختلفی را که درباره برخورد با اعضای سازمان مجاهدین خلق وجود داشته را نمایش میدهد.
مهدویان موفق میشود احساسات را از تمام فیلمش بگیرد و همین عدم احساسات گرایی است که فیلم را تا این حد تکاندهنده از آب درآورده. اجرای بیتاکید از فجایع تنها یک بازی فرمی ساده نیست، بلکه نشاندادن عریان واقعیت است. چند صحنه از فیلم این واقعیت چنان روی سر تماشاگر آوار میشود که او نمیتواند از زیر بار این فشار راحت بیرون بیاید. برای مثال نگاه کنید به لحظه ترور لیندا کیانی به عنوان یکی از اعضای بریده سازمان به دست خواهرش. یا لحظهای که حجازیفر از صدیقیان میخواهد چشمان بچه را بگیرد تا کشتاری را که منافقان به راه انداختهاند نبیند.
درام محوری ماجرای نیمروز از نوع گروه در برابر گروه است. در این شکل درام چند شخصیت با اهداف مختلف اما با هدف محوری مشترک در ماجرایی در برابر گروه دیگری قرار میگیرند و تلاش میکنند تا موفق شوند و به هدفشان برسند. معمولاً آنچه که باعث شروع داستان میشود حادثهای است که هدف شخصیتها را شکل میدهد و در پایانبندی پاسخی برای حادثه ایجاد شده به دست میآید. در ماجرای نیمروز شروع مبارزه مسلحانه از طرف مجاهدین خلق که همزمان با عزل بنیصدر در ریاست جمهوریست شروع تحقیقات سپاه و آغاز درام است. به مرور گروهی ۵ نفره تشکیل میشود که در آن رحیم (احمد مهرانفر) سرپرست، مسعود (مهدی زمین پرداز) بازجو، صادق (جواد عزتی) حفاظت اطلاعات، حامد (مهرداد صدیقیان) دستیار سرپرست/گروه ضربت و کمال (هادی حجازیفر) سرپرست گروه ضربت است
تعدد شخصیت در یک درام سیاسی باعث میشود تا فرصت پرداختن به همه شخصیتها به شکل عمیق وجود نداشته باشد اما نشانههایی که هوشمندانه برای هر شخصیت انتخاب شده از اسم گرفته تا نحوه لباس پوشیدن، شوخی با ریش فابریک و حتی نحوه راه رفتن یا ایستادن، همگی جزیی از شخصیت پردازی هستند. برای مثال ارتباط بین اسم کمال، نگاه و رویکردش در عملیات و پیشداستانش در جبهه جنگ و آزاد سازی قلهها، هم از منظر داستانی هم از منظر نشانهشناسی عقیدهی کمالگرایش را (که هنوز هم در گروههای سیاسی جای خود را دارد) به خوبی نشان میدهد. صادق کسی است که در طول درام راستگوییاش اثبات میشود. او هیچ قصه فرعی ندارد و فقط درگیر ماجرای اصلی است حتی مشخص نمیشود پیش از این ماجرا کجا بوده و هیچ اطلاعات بیشتری از او در میان نیست اما همین ایجاز شخصیت او را مخوفتر و جذابتر کرده است. او مسئول حفاظت اطلاعات است و از خودش برای مخاطب هیچ اطلاعاتی در دست نیست. رحیم با آنکه سرپرست گروه است اما بسیار دلرحم و نازکدل با افرادش رفتار میکند. در ماجرای عباس به خاطر دوستیاش یک مهره نفوذی به درد بخور را به اشتباه آزاد میکند. عصبانیتاش هم بیشتر برادرانه و پدرانه است. اعتقاد فردی و اجتماعی افراد اصلی در این درام پنهان نمیماند و شخصیتهای اصلی همان هستند که نشان میدهند.
تمام آنچه که گفته شد مربوط به شخصیت پردازی است. اینکه شخصیتها از چه دنیایی هستند و به چه چیزی در ظاهر اعتقاد دارند. اما حقیقت وجودی آنها و شخصیتشان در نقطهای خلق میشود که آنها انتخابهای یگانهای در درام میکنند. برای مثال حامد در انتهای داستان زمانی که مقابل معشوقه خود سهیلا قرار میگیرد هنوز عاشق است. برای او فرد بالاتر از ایدئولوژی سازمانیاش قرار میگیرد و عشق در مبارزه با تضاد ایدئولوژیک برنده است و این یعنی دقیقاً نقطه مقابل تصمیمگیری سهیلا است. تصمیم بر شلیک نکردن و در مقابل تیر خوردناش در حالی که چند لحظه بعد متوجه میشویم سهیلا سیانور در دهانش گذاشته شخصیت ویژهای از حامد به ما معرفی میکند و درونیاتاش بر ملا میشود. او قبل از مقابله با معشوق عقیدهاش را ارجح میداند و بیش از همه اصرار دارد که خانه زعفرانیه را بزنند. اما در لحظه مقابله با سهیلا و پس از مرگ موسی خیابانی دیگر فقط جانش در برابر معشوق در خطر است. انتخاب شخصیت شناخت تازهای به مخاطب میدهد و این انتخابها درام را جذاب و نفسگیر میکند. هر چند شکل کارگردانی این صحنه به اندازه کافی هوشمندانه نیست و مخاطب زودتر به حقیقت پی میبرد. در واقع عنصر تعلیق در این لحظه از درام حذف میشود و اتفاق ناخوشایندی که بخش زیادی از فیلم «ایستاده در غبار» گریبانگیر مهدویان بود، دوباره به سراغش میآید.
با نگاه موشکافانه میتوان فهمید که شکل قرارگیری بدن، نحوه دیالوگ گفتن، جهتی که بازیگران به آن نگاه میکنند نکاتی از میزانسن است که بسیار بر حس صحنه اثرگذارند. ماجرای نیمروز فیلمی وابسته به میزانسن است. میزانسن شخصیت پردازی میکند، روابط بین انسانها را تعریف میکند، مقصود هر کس و در نهایت درست و غلط را نشانمان میدهد. برای مثال شخصیت مسعود کشمیری که در انتهای داستان نفوذی بودنش اثبات میشود در ابتدای فیلم معمولاً پشت به دوربین قرار گرفته و این رازی پنهان مانده را به ما نشان میدهد. حضور عباس در نیمه ابتدای فیلم در قابها، محافل و بحثها و سکوت عجیبش کاملاً نشاندهنده شخصیت نفوذیاش است. با استفاده از میزانسن تفاوت بین شخصیتها هم به خوبی نشان داده شده است. مثلاً صادق کسی است که همیشه از گوشه به جمع نگاه میکند (صحنه بازجویی زندانی یزدی برای بار دوم را به خاطر بیاورید) و همه را زیر نظر دارد. حامد معمولاً کنار شخصیت دیگری میایستد اما در طول فیلم تلاش دارد هویت مستقل خود را پیدا کند و در پایان تنها نشسته و دردی میکشد که بیشتر درونی است. کمال مغرور است و همیشه صاف راه میرود و بدنش راست میایستد. اینها همه ضرافتهایی است که یک اثر را سینمایی میکند. برای سینمای ایران با ضعف شدیدش در مفهوم میزانسن تا این حد ضرافت در قاب بندی و اهمیت به بک گراند ستودنی و قابل تقدیر است.
بصورت کلی با دیدن این فیلم من دانشجو به این موضوع پی بردم که درآن دوره امنیت داخلی کشور و شهرها پایین بوده یا حتی امنیتی وجود نداشته به دلیل اینکه ایران در جنگ عراق بوده و نیز به این علت که اوایل انقلاب بوده است سازمان مجاهدین خلق از این ضعف حکومت سو استفاده کرده و خواهان رسیدن به اهداف شوم خود بوده است .وصرفا برای این سازمان هیچ شخصیتی اعم ازمردم حائز اهمییت نبوده است .
فیلم رد خون:
خخلاصه:
خلاصه :روایت کلی این فیلم پیرامون اتفاقات بعد از پایان جنگ ایران عراق در سال ۱۳۶۷ و عملیات مرصاد است نیروهای امنیتی ایران متوجه حضور نفوذی های سازمان مجاهدین خلق پس از پذیرش قتل نامه ۵۹۸ توسط ایران درجبهه میشود.باارسال تو مامور امنیتی به بغداد قبل ازشروع عملیات مرصاد عباس زریباف فرمانده عملیات را ترور کند.
این فیلم به کارگردانی محمد حسین مهدویان درسال 1397 و بازیگرانی همچون :هادی حجازی فر درنقش کمال .جواد عزتی درنقش صادق .بهنوش طباطبایی درنقش همسر افشین خواهر کمال .محسن کیایی درنقش افشین. حسین مهری درنقش عباس.امیر احمد قزوینی درنقش نفوذی .احمد فرهنگ نیا درنقش صیاد شیرازی به ایفای نقش پرداخته اند.
ابتدا بهتر است اطلاعاتی در مورد عملیات مرصاد داده شود: عملیات مرصاد یا فروغ جاویدان، چند روز بعد از پذیرش قطعنامه آتشبس از سوی ایران آغاز شد. این عملیات، سومین عملیات از سری عملیات سهگانه گروه مجاهدین خلق بود. دو عملیات قبلی، عملیات آفتاب و چلچراغ نام داشتند. عملیات مرصاد از نظر تدارکات و نیروهایی که در آن شرکت داشتند از دو عملیات قبلی بسیار گستردهتر بود. این عملیات که تنها از زمین صورت گرفت به منظور نفوذ در خاک ایران و رسیدن به تهران ظرف ۴۸ ساعت انجام شد. مجاهدین خلق در این عملیات مناطق قصرشیرین، سرپل ذهاب، کرند غرب و اسلامآبادغرب را تصرف کردند و تا تنگه چارزبر در نزدیکی کرمانشاه نفوذ کردند اما در همین نقطه زمینگیر شدند. رهبری این عملیات برعهده عباس زریباف بود. این عملیات با دخالت نیروهای ایران به فرماندهی شهید صیادشیرازی ناکام ماند و عباس زریباف کشته شد.
از همان ابتدا فضای متشنجی دارد و صادق (جواد عزتی) را بهعنوان فردی متعهد به مخاطب معرفی میکند. زیرا صادق، در حال بازرسی تابوتهای شهدا است در حالیکه خانوادههای شهدا هم در محل حضور دارند. او بعد از مشکوک شدن به یک تابوت، شروع به شکستن آن میکند. این صحنه نشان میدهد که صادق در کارخود جدی است و ملایمتی در کار او نیست. مشکل اصلی فیلمنامه، این است که تعداد شخصیتهای آن زیاد است. همین نکته فیلم را آشفته کرده است. خیلی از شخصیتها میتوانستند در فیلم نباشند مثلا وجود شخصیتی به اسم مسعود که در فیلم قبلی هم حضور داشت در این فیلم کارایی چندانی ندارد و تنها دو دلیل برای حضور او در فیلم وجود دارد؛ اول اینکه او در فیلم «ماجرای نیمروز» حضور داشته است و دومین دلیل هم این است که در اواخر فیلم، او در بازجویی خود، حقیقت را بفهمد. اما میشد یکی دیگر از شخصیتها را مسئول یافتن حقیقت کرد و مسعود را از فیلم حذف کرد. همچنین شخصیت ابراهیم که در فیلم، کمکی به روند داستان نمیکند و فقط در ابتدای فیلم متوجه میشویم که او در انتخابات شرکت کرده است. او نماد مسئولانی است که فقط بهدنبال رسیدن به مقام هستند و زیاد کارایی ندارند. در صحنهها هم این موضوع را متوجه میشویم که کار اصلی را صادق میکند و ابراهیم در جلساتی که برگزار میشود کارایی خاصی ندارد.
سیما یکی از شخصیت های مهم فیلم است و تا زمانیکه در عملیات مرصاد مجاهدین شکست میخورند او را میبینیم اما از وقتی که سیما صحنه عملیات را ترک میکند مخاطب دیگر او را نمیبیند
داستان اصلی فیلم، در مورد عملیات مرصاد است اما کارگردان درکنار آن داستان فرعی افشین (محسن کیایی) و سیما (بهنوش طباطبایی) را هم بهوجود آورده است تا به این شکل، هم فیلم را مهیجتر کند و هم به واسطه یکی از این شخصیتها یعنی سیما مخاطب را به درون گروه مجاهدین ببرد. ارتش عراق، بخشی از اسیران خود را به مجاهدین میدهد تا از آنها به نفع خود استفاده کنند. سیما جزء همین اسیران است. افشین، فکر میکند که او اسیر شده است و داستان آنها زمانی آغاز میشود که افشین عکس او را تصادفی میبیند. در فیلمهای سینمایی هرچه اتفاقهای تصادفی کمتر رخ بدهد خوشایندتر است اما درکل وجود یک اتفاق تصادفی در فیلم، آن هم برای شروع یک ماجرا اشکالی ندارد. اولین نکته در مورد داستان افشین و سیما این است که وقتی افشین در اتاق مخصوصی، عکس سیما را بزرگ میکند نور قرمزی بر تمام فضا حاکم است و افشین گریه میکند. نور قرمز، بسیار به فضاسازی این صحنه کمک کرده است. نور قرمز در این صحنه نشانه عشقی است که افشین به سیما دارد. سیما فقط بهدنبال این است که درکنار بچهاش باشد و افشین که عاشق سیما است نمیخواهد معلوم شود که سیما عضو مجاهدین است. همین اختلافی که در هدفهای افشین و سیما است نقطه مثبت فیلمنامه محسوب میشود که این داستان را از یک داستان کلیشهای متمایز میکند. گرهای که در این داستان وجود دارد این است که نباید سیما لو برود. همه چیز درست پیش میرود تا انتهای فیلم که ناگهان، مسعود را میبینیم که عکسی را به یکی از کسانی که بازجویی میکند نشان میدهد. او هم سیما را شناسایی میکند. مشکل اینجا است، سیما که خیلی تلاش شده تا لو نرود خیلی راحت لو میرود و فرد زندانی، خیلی راحت سیما را لو میدهد. شاید اگر زندانی در بازجویی کمی مقاومت میکرد این قسمت از داستان بهتر از کار در میآمد. فیلم جدید مهدویان، روایت دانای کل دارد و برای همین مخاطب باید تمام اتفاقهای مهمی را که برای شخصیتها میافتد ببیند.سیما یکی از شخصیتهای مهم فیلم است که باید او را دنبال کنیم. تا زمانیکه در عملیات مرصاد، مجاهدین شکست میخورند او را میبینیم و در جریان چگونگی روند زندگی او قرار میگیریم اما از وقتیکه سیما صحنه عملیات را ترک میکند مخاطب نمیفهمد که او چگونه روزگار میگذراند. حتی در جایی میبینیم او در جاده است و تغییر لباس داده است اما متوجه نمیشویم چگونه لباسهایش تغییر کرده است. همینطور نمیفهمیم سیما وقتی به تهران میآید کجا زندگی میکند. در صحنه ملاقات سیما با افشین باز هم میبینیم که لباسش تغییر کرده است اما نمیفهمیم چگونه؟ کمال (هادی حجازیفر) با فرد دیگری به نام شادکام به مأموریت میرود که شادکام در آن مأموریت شهید میشود. نکتهای که در مورد شخصیت شادکام وجود دارد این است که او یکی از قهرمانان داستان ما است. اما مدت زمان کمی برای نزدیک شدن به این شخصیت در اختیار مخاطب قرار گرفته و در این زمان اندک هم زیاد، تلاشی صورت نگرفته تا مخاطب به شادکام نزدیک شود. البته همانطور که گفته شد شخصیتهای فیلم زیادند و بهوجود آمدن چنین مواردی دور از انتظار نیست. این مشکل را میشد با کم کردن تعداد شخصیتها حل کرد. در مجلس ترحیم شادکام روی دیوار، عکس چند شهید را میبینیم که چند نفر از آنها شخصیتهای فیلم «ماجرای نیمروز» هستند. مهدویان با اینکار هم خواسته به فیلم قبلی خود اشارهای کند و هم به مخاطب یادآوری کند شخصیتهایی که در فیلم قبلی بودهاند و در این فیلم نیستند شهید شدهاند.
هادی حجازیفر پای ثابت فیلمهای مهدویان است و در این فیلم هم نقش پررنگی دارد. کمال (هادی حجازیفر) و افشین (محسن کیایی) اصلیترین نقشها را دارند و داستان را این دو نفر جلو میبرند. کمال، فردی است که اهل سازش نیست و هرچیز برخلاف عقایدش باشد باید ازبین برود. دیالوگ او این موضع او را نشان میدهد زمانیکه میگوید: جنگ نعمته. شخصیتپردازی کمال در این فیلم، جذابتر از فیلم «ماجرای نیمروز» است. چون کمال در این فیلم در یک دوراهی قرار میگیرد. کارش یا خواهرش؟ تناقضهایی که در این رابطه درون کمال وجود دارد شخصیت او را از آن حالت یک وجهی خارج میکند و به شخصیت او وجه دیگری هم اضافه میکند. کمال به شخصیتی تبدیل میشود که وظیفهشناس است اما خواهرش هم برای او مهم است و بهخاطر خواهرش خلاف وظیفه عمل میکند و به صادق چیزی نمیگوید. در انتهای فیلم هم کارگردان میخواسته باتوجهبه همین مسئله، تعلیقی را بهوجود بیاورد تا مخاطب مشتاق این باشد که ببیند تصمیم نهایی کمال چیست؟ اما صحنه تصمیم گرفتن کمال و ملاقات افشین و سیما آنگونه که بایدراضی کننده نیست. دلیلش هم این است که موازی با این صحنه باید شخصیت دیگر (مسعود) هم در صحنه دیگری به سرانجام خود برسد و همین موضوع باعث میشود تمرکز از این صحنه برداشته شود. درانتهای فیلم، تمام حوادث بهصورت غیرمنطقیای باهم اتفاق میافتد. افشین با سیما ملاقات میکند. در همان زمان مسعود حقیقت را میفهمد و به صادق میگوید. در همان موقع مسعود ترور میشود. صادق موضوع را میفهمد و سرقرار افشین و سیما میرود. همه این اتفاقها در یک بازه زمانی، همراه یکدیگر اتفاق میافتد. جواد عزتی بازیگری است که قدرت بازی خود را چه در نقشهای طنز و چه در نقشهای جدی نشان داده است. عزتی در میان بازیگران هم دوره خود بازیگری محسوب میشود که نقشهای متنوع زیادی بازی کرده و در همه آنها خوب بوده است. در این فیلم هم عزتی، شخصیت صادق را به بهترین وجه ممکن بازی کرده است. بهگونهای که مخاطب گاهی به خاطر سختگیریهای شخصیت صادق از او بدش میآید. هادی حجازیفر بازیگر توانمندی است که با فیلم «ایستاده در غبار» شهرت پیدا کرد. حجازیفر بازیگر خوبی است و نقشهای خوبی را بازی کرده است. بهطور قطع بازی او در قالب شخصیت کمال یکی از بیادماندنی ترین نقشآفرینیهای او است. محسن کیایی و بهنوش طباطبایی هم در این فیلم، نقشیهای متفاوتی را بازی کردهاند و به حق از پس نقشهایشان برآمدهاند. باید به جلوههای ویژه فیلم هم اشاره کرد که بسیار خوب از کار درآمده و صحنههای جنگ باورپذیر شدهاند. یکی از مشکلهایی که در صحنههای جنگی فیلمهای ایرانی وجود دارد مصنوعی بودن این صحنهها است. اما خوشبختانه در سالهای اخیر فیلمهایی ساخته شدهاند که صحنههای جنگی آنها باورپذیر بوده است. فیلم «تنگه ابوقریب» یکی از این فیلمهاست. فیلم مهدویان هم اگرچه صحنههای جنگی زیادی ندارد ولی همان صحنههای کم هم خوب ساخته شدهاند. شاید فیلم مهدویان نقصهایی داشته باشد ولی مهدویان در زمان حال، بهترین کارگردانی است که در مورد حوادث بعد از انقلاب، فیلم میسازد. «ماجرای نیمروز: ردخون» فیلمی است که ارزش دیدن دارد.
بصورت کلی در دو بازه زمانی که مجاهدین خلق تصمیم به انجام عملیات ها داشته اند ایران در وضعیت متزلزل بوده است و ازاین رو مجاهدین خلق عملیات واهداف خودرا فقط بصورت غافلگیرانه و تحمیلی اغاز میکرده اند ولی با وجودقدرت امنیتی ایران و استراتژیک ایران به اهداف های اصلی خود نرسیده اند و ازاین رو ناکام مانده اند.
حملات شیمیایی:فیلم درخت گردو
خلاصه و نقد فیلم درخت گردو:
داستان فیلم درخت گردو در سه بازه زمانی سالهای.۱۳۶۶.۱۳۸۴.۱۳۹۵ روایت میشود و براساس زندگی واقعی و تلخ قادر مولان پور درروستای رش هرمه درنزدیکی سردشت ساخته شده است.قادر و خوانواده اش درگیر فاجعه بمب باران شیمایی سردشت شدند.
این فیلم به کارگردانی محمد حسین مهدویان ساخته شده است و بازیگرانی چون مهران مدیری .مینا ساداتی.پیمان معادی .مینو شریفی درآن به ایفای نقش پرداخته اند.
”قادر” با بازی متفاوت پیمان معادی، روایتگر درد و رنج و آلام مردم سردشت است.در تابستان داغ 1366. متاسفانه فیلم چیزی فراتر از این نمیرود. تاثیر و تاثی مرگ، تلاش یک پدر برای نجات خانواده ای که یکی یکی در حال مرگ اند و در نهایت دادگاه لاهه. در اینجا بیایید نقلی از “جوزف کمبل” داشته باشیم: «یک قهرمان کسی است که خود یا زندگی خود را به چیزی بزرگتر از خود داده است.» بهراستی سینمای قهرمان محور و ضد جنگ ما چند سالیست، فارغ از استانداردهای قابل قبول سعی دارد با عواطف و احساسات مخاطب بازی کند و در نهایت چیزی جز آه و ناله و داد و گریه نصیب مخاطب خود نمیکند.
فیلم مهدویان در سطح پیش میرود و در همان سطح میماند. این همان چیزی ست که جوزف کمبل، سید فیلد، درن و ترویس دانلی و سایر اساتید فن، سعی داشتند در سینمای قصه گو از ترویج آن جلوگیری کنند و البته، همچنان همان قصه همیشگی.معضلی به نام فیلمنامه.شاید عجیب باشد ولی بد نیست بدانید، چندین مخاطب از استفراغِ “هما” و درد و ناله های سیاهی لشگران فیلم به تنگ آمده و سالن را ترک کردند.
در این میان بزرگترین ایراد فیلم درخت گردو قطعا به فیلمنامه نداشتهاش برمیگردد. کار هادی بهروز در مقام فیلمبردار و پیمان معادی بیش از هرچیز قابل ستایش است و صدالبته درخشش مینو شریفی در نقش همسر غفور که غافلگیرتان میکند. بازیگر ناآشنایی که بیشک آینده درخشانی خواهد داشت. انتخاب مهران مدیری و بازی کوتاهش هم از آن علامت سوالهای بزرگی ست که فعلا جوابی برایش نیافتم. همیشه سوال درباره دوربین ناظر و سوم شخص آثار مهدویان اما، صحبت بسیار است که مبحثش بماند برای اکران عموم فیلم. بیش از اینها، برای چیز خاصی به سالن نروید چون غیر از صداگذاری غیرمتعارف فیلم برای تاثیر چند برابری بار صحنه و چند دستمال کاغذی خیس چیزی نصیبتان نمیشود.
محمدحسین مهدویان در دو اثر قبلی خود یعنی ماجرای نیمروز نیز با پیروی از همین فرمول، یک داستان تریلر، پلیسی را وارد تاریخ معاصر ایران کرد و با استفاده از تکنیکهای سینمایی بینظیر و گروه بازیگری عالی، توانست کار خود را به درستی پیش ببرد و آدرنالین مخاطب را همراه با گرههایی از واقعیت نیز به تصویر بکشد. او اما در فیلم خود که نام درخت گردو را یدک میکشد، فراموش کرده که باید اسانس درام را نیز به فیلم اضافه کند و قصهای برای سوژه خود برای روایت داشته باشد. میتوان ادعا کرد که مهدویان در کار جدید خود یک مستند را با چند بازیگر قدرتمند به تصویر کشیده و هیچ خلاقیتی برای روایت یک داستان جذاب در این موضوع رو نکرده و به سوژه تلخ و به شدت گزنده خود و تاثیر آن روی مخاطب بسنده کرده است.
روایت خود را مانند یک درس کتاب دبستانی با نریشین مینا سادات پیش میبرد: «قادر فلان است، زنش بیسار است. آنها خوشبخت بودند تا بمب بر روستایشان ترکید و قادر دگرگون شد و بدبخت شد و بیچاره شد و میدید که خانوادهاش جلویش پر پر میشوند.» در واقع باید اعتراف کرد که اگر گروه بازیگری قوی فیلم (به ویژه پیمان معادی که تبار کردنشینی ندارد اما به زیبایی در قالب یک شخصیت کرد فرو رفته و مهران مدیری که با گریم بینظیری در اینجا چند سال جوانتر شده و کاملا یک بازی متفاوت و عالی از خود به جای میگذارد) در اینجا نبود، فیلم نمیتوانست صرفا با موسیقی محزون و سکانسهای اسلوموشن از تصاویر ناراحتکننده کودکان مبتلا به تاولهای شیمیایی و… کار خود را پیش ببرد.
کارگردان در جای جای فیلم زور میزند تا اشک مخاطب را در بیاورد و برای این کار به هر کاری دست میزند. خوشبختانه در بین تمام این نقاط ضعف داستانی، شخصیت قادر به عنوان یک مرد کرد که در برابر مشکلات سر خم نمیکند به خوبی به تصویر کشیده شده و پیمان معادی توانسته به این کاراکتر در دنیایی که در آن قصه جایی ندارد، هویت ببخشد و کار به مراتب سختتر و بهتری نسبت به کارگردان از خود نشان داده است.
بصورت کلی:قادر مولان پور نماد مظلومیت ۸ هزارجانباز شیمایی سردشت است در سال ۱۳۸۴ درکشور هلند که دادگاه لاهه برای جنایت نسل کشی تشکیل شد قادر یکی از شهود دادگاه بود اگر عدالت دردنیا معنی داشت دولتمردان المان که برهیچکس پوشیده نیست فروشنده اصلی سلاح شیمایی به صدام بوده اند فقط برای پرونده قادر مولان پور باید محکوم ابدی نقض حقوق بشر میشدند.اما حیف که در دنیای آنها عدالت بی معناست.چهاردهه از سند توحش غرب در سردشت میگذرد اماهنوز تاول های چرکی و سرفه های خشک مردم این شهر تمامی ندارد دربمباران شیمایی سردشت از گاز خرد آرسنیک دار استفاده شده و طبق برسی های انجام شده آثار آن تاصدسال درمحیط باقی میماند
مردم سردشت همچنان بامشکلات پوستی.ریوی. وقلبی ناشی ازاین جنایت جنگی مواجه هستند.این رنج هارا چه کسی خواهد دید..
درسکانس پایانی فیلم قادر درجواب قاضی دادگاه لاهه که میپرسد؛ چراانقدر امیدواری؟؟
جواب میدهد:اگر ما کردها امیدوار نبودیم خیلی زودتراز بین رفته بودیم...
فیلم درمورد وداع:ویلایی ها
خلاصه و نقد فیلم ویلایی ها اثر منیر قیدی
ویلاییها قصه خانوادههای فرماندهان سپاه و ارتش در سال ۱۳۶۵ است قصه زن هایی که پابه پای مردهایشان باهمدلی و تلاشهایشان درجنگ سهیم بوده اند. عزیز زن ۵۰ سالهای است که همراه نوههایش وارد مجموعه ویلاها میشود. الیاس نیز راننده بسیجی است که هر وقت وارد مجموعه میشود همه نگران این میشوند که شاید خبر شهادت یکی از فرماندهان را بدهد. پس از مدتی سیما که عروس عزیز است از تهران میآید تا بچههای خود را به خارج از کشور ببرد.
حتی خلاصه داستان فیلم را میتوانیم با محوریت قصه خانواده داود حکیمی، همسرش و عزیز (ثریا قاسمی) مادربزرگ بچهها و مادر داود حکیمی، تعریف کنیم. خرده پیرنگهای (خردهداستانها) فیلم در مفهوم انتظار خانوادهها برای دیدن همسرانشان مشترک هستند. همان قدر با نگاه متفاوت طناز طباطبایی به مساله جنگ و اختلاف عقیده او با همسرش، عزیز و سایر زنان ویلاییها، همراه هستیم که تا حدودی با قصه خانم خیری (پریناز ایزدیار) و همسرش (صابر ابر). اگر چه قصه مرکزی را میتوانیم حول طناز طباطبایی و دغدغه او برای محافظت از فرزندانش (تصمیم او برای خروج از ایران به همراه فرزاندش و و مخالفت عزیز) و روند غوطهوری او در تردید برای زندهیافتن یا شنیدن خبر شهادت همسرش، تعریف کنیم، اما پرداخت فیلمنامه به مضمون مشترک سایر خردهپیرنگها (قصه خانم خیری خانم یگانه و حتی نادره) به قدری هست که فیلم را از مرکزیت حول قهرمان واحد (کلاسیک) خارج میکند و به سمت خرده پیرنگ میبرد.
پرداخت فیلمنامه فارغ از تقسیمبندی ساختاری که به آن پرداخته شد، بسیار موفق است. عمده ایراد فیلم تا حدودی ایراد مشترک بسیاری از آثار سینمای ماست: فیلم دیر شروع میشود. البته اگر از تعریف قصه خانواده داود حکیمی به عنوان قصه مرکزی اجتناب کنیم، تا حدودی دیر شروع شدن فیلم هم کمتر قابل ایراد است. اما شاید سردرگمیهای ۲۰ دقیقه اول کمی بیش از معرفی شخصیتها و اتمسفر فیلم است و خستهکننده و خمیازهآور است. اما به محض ورود طناز طباطبایی، فیلم به ریتم مناسب خود باز میگردد و به خوبی تا پایان، ریتم مناسبش را حفظ میکند. نگاه طلبکارانه و یکجانبه طناز طباطبایی در ابتدای ورودش به مجموعه ویلاها با روندی منطقی به همزاد پنداریاش با خانم خیری (که در ابتدا در سمت دیگر طیف فکری مقابل با او ایستاده است) میرسد. فیلمنامهنویس در این مسیر اما سعی کرده تا حد خوبی از نمایشیشدن تغییرات شخصیت بپرهیزد و تا حد قابل قبولی نیز در این امر موفق بوده است. فیلم به خوبه توانسته است از تهییجهای اغراقآمیز مخاطب به واسطه قراردادن مداوم صحنههای درگیرکننده احساس مخاطب، فاصله بگیرد و به قصهاش بپردازد. تنوع در نحوه کارگردانی فیلم در سکانسهای تعلیقدار که به تناوب در فصلهای مختلف فیلم به کار گرفتهشدهاند نیز تا حد قابل قبولی موفق شدند تا مانع از انتقال حس تکرار به مخاطب شوند. از این نظر فیلمساز اگرچه سعی در همراه نگهداشتن مخاطب داشته است اما بیش از اندازه نیز به او باج نمیدهد و صرفا برای تنوع بخشیدن به تعلیق و کارگردانی فیلم در جهت افزایش جذابیت آن، قصه را فراموش نمیکند. همچنین ماجرای قصه عزیز و رزمندهای است که او را با مادر واقعیاش در بیمارستان اشتباه گرفته است و پایان همین قصه است که البته بیشترین تعلیق به نوعی کاذب فیلم را رقم میزند و میتواند محل انتقاد از فیلمنامه نیز باشد. هرچند تعلیق این صحنه کاذب است اما اولا حاصل کاشت دراماتیک فیلمنامه (شروع قصه عزیز و رزمنده مجروح در بیمارستان در نیمه اول فیلم که تقریبا تا یک سوم پایانی فیلم آن را فراموش میکنیم) و ثانیا در جهت استفاده ثانویه در دیالوگهای فصل پایانی طنازطباطبایی و خانم خیری است.
اگرچه حتی نام برخی از شخصیتهای فیلم را نمیدانیم اما در بازشناختن آنها و قصه مربوط به هریک دچار اشتباه نمیشویم. فیلمنامهنویس به خوبی تفاوت فضاسازی با تعدد شخصیتها را در پیشبرد قصه درک کرده است. تعداد شخصیتها در اینجا بیشتر از خانه کوچک آباجان است، اما در آن فیلم، بیش از ۳۰ دقیقه طول میکشد تا نسبتهای بیربط و با ربط شخصیتها با یکدیگر و قصه اصلی را –که تقریبا وجود ندارد- متوجه شویم. حضور شخصیتهای زنِ دیگر و فرزندانشان مانع از تمرکز ما روی داستان یا دو سه داستان مهم فیلم نمیشود.
بصورت کلی در پایان فیلم اگرچه بازهم همچون ابتدای فیلم، (ماشین حامل خبر) به ویلاییها سر میزند اما باز هم مشخص نمیشود که خبری از داود حکیمی آورده است یا نه. از این نظر که پرسش ظاهری قصه فیلمنامه (زنده بودن یا نبودن داود حکیمی) بدون پاسخ میماند، فیلم دارای پایان باز است. اما همسر داود حکیمی در این مسیر به درک جدیدی از واقعیت جنگ دست یافته است. این نتیجهگیری حتی اگر به باور مخاطب تبدیل نشده باشد اما باز هم میتواند یک پایان باز باشد. ویلاییها در کارگردانی پختهتر از فیلمنامه و تدوین عمل کرده است و البته در هر سه سطح یک با یک فیلم کاملا استاندارد و با کیفیت مواجه هستیم. شروع منیر قیدی در مقام کارگردان و فیلمنامهنویس با ساخت ویلاییها، میتواند نویدبخش حضور یک فیلمساز موفق زن باشد.)
پایان???