》ارزیابی ماجرای نیمروز و رد خون》
در «ماجرای نیمروز» کاراکترها را از زمان ورود منافقین به فاز مسلحانه تا هدف قرار دادن خانه تیمی اصلی منافقین در زعفرانیه و کشته شدن موسی خیابانی پیش برده و پرورش داده و نزد تماشاگر نسبت به آنها سمپاتی به وجود آورده است. مهدویان با پیش فرض اینکه تماشاگر «ماجرای نیمروز 2: رد خون» قسمت اول را دیده، تلاش چندانی برای پرورش کاراکترها به جز تکرار چند دیالوگ نظیر «من موسی خیابانی را زدهام» به کار نمیبرد.
همان گروه اطلاعاتی این بار قرار است با ورود به یک عملیات نظامی، عناصر اصلی منافقین را دستگیر کند یا از پای درآورد و در این میان، همچون یک قسمت اول یک رابطه عاطفی نیز تعریف میشود که این بار به مراتب قویتر از قسمت اول است؛ به حدی که اساساً حضور این تیم اطلاعاتی در عملیات مرصاد تحت الشعاع این رابطه قرار میگیرد و سرنوشت تلخی را پیش روی آنهایی قرار میدهد.
اشارهای واضح به کاراکترهایی که در پی رد خونهای ریخته شده توسط منافقین و شناسایی آنها هستند. قرار است در خاک عراق به منافقین ضربه زده شود و این مجدداً «کمال» با بازی هادی حجازی فر برای این عملیات که در نهایت فرجام مورد انتظار را ندارد، در نظر گرفته میشود اما ماجرا پیچیدهتر از اینها شده و «کمال» خود به «سوژه» تبدیل میشود.
این حال مشکل صرفاً در فیلمنامه خاص میشود؟ قطعاً چنین نیست و بخش بخش این فیلم به مراتب عقبتر از قسمت نخست آن است؛ انگار کارگردان دکوپاژ بلد نیست یا مسأله دیگری در میان است!
کارگردان به دنبال خلق قهرمان و ضدقهرمان بود اما واقعیت آن است که در این زمینه موفق عمل نکرده است.
این فیلم سوای رویکرد مضمونی و ساختاری که شاید تدبیر کارگردان برای آشنازدایی از منافقین با اقداماتی نظیر نکشتن کودکان در حمله به شهرها بوده، اساساً ربطی به قسمت نخست ندارد. روابط عاطفی یک داستان فرعی در ماجرای نیمروز نخست و در حاشیه یک داستانی پلیسی-جاسوسی است اما در ماجرای نیمروز 2، رویاروییهای جاسوسی و نظامی بستر پرداختن به بزنگاههای احساسی و عاطفی است و کارگردان تمرکز کمتری در طراحی فضای جنگی داشته است.
در نهایت تنها نقطه قوت قابل اتکاء که نباید از کنار آن گذشت، بازی جواد عزتی است که همچون قسمت اول سخت و غیرقابل نفوذ نشان میدهد و وظیفه را قربانی احساسات نمیکند