ویرگول
ورودثبت نام
حانیه زُهراب
حانیه زُهراب
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

هنر جنگ (دانشگاه سوهانک) استاد علی اکبر حسنوند

《ماجرای نیمروز:ردخون》

ادامه‌ی یک فیلم جنجالی؛ این توصیفی دقیق و البته ژورنالیستی از فیلم است: «ماجرای نیمروز» فیلمی بود درباره‌ی یک برهه‌ی حساس در تاریخ ایران و البته تاریخ انقلاب اسلامی. اثری درباره‌ی تبدیل شدنِ یک گروه سیاسی و شبه‌نظامی از قالب اپوزیسیون قانونی به گروهکی تروریست و غیرقانونی.
اینکه به جای یک قهرمان فردی، با یک تیم روبه‌رو بودیم، بیشتر صحنه‌های درگیری و جدال حذف شده بود و تأثیرِ خشونتِ یک طرف مقدمه‌ی نبردی تمام‌عیار می‌شد. اجرای مهدویان، با دوربین ناآرام، لنز‌های تله و رنگ‌های خاکستری و مرده، فضای فیلم را سرد کرده بود.
مهدویان تلاش کرد کل فیلم را شبیه یک گزارش مستند روایت کند.

مهدویان دوباره سراغ همان تیم امنیتی «ماجرای نیمروز» رفت که قبل‌تر یک مأموریت مهم، برخورد با موسی خیابانی، نفر دوم سازمان مجاهدین خلق (منافقین) را به سرانجام رسانده بود. «ماجرای نیمروز: رد خون» تفاوت‌های عمده‌ای با «ماجرای نیمروز» دارد: اول اینکه هفت سال از آن واقعه گذشته، برخی از اعضای گروه شهید شده‌اند و برخی دیگر، جزئی از آن تیم اطلاعاتی و عملیاتی نیستند. حالا در آستانه‌ی آتش‌بس بین ایران و عراق، برخی اعضای اطلاعاتی درگیر کار‌های سیاسی شده‌اند. این گروه، اعضای تازه‌ای دارد با قصه‌های جدید که این‌بار قرار است دقیق‌تر با آن مواجه شویم. دوم اینکه بر‌خلاف فیلم اول، دنباله‌ی «ماجرای نیمروز» متمرکز روی یک طرف درگیری نیست و دوربین را به جبهه‌ی دیگر هم می‌برد. شاید دلیل آن خود قصه‌ی فیلم است: «ماجرای نیمروز: رد خون» به عملیات مرصاد می‌پردازد، عملیاتی که منافقان به آن «فروغ جاویدان» می‌گفتند و بعد از آتش‌بس شروع شد. فیلم گروه اطلاعاتی و عملیاتی را وارد این معرکه می‌کند.

اگر یادتان باشد در فیلم اول، یک قصه‌ی عاشقانه‌ی کمرنگ هم در پس پشت ماجرا دیده می‌شد، قصه‌ی عشق یک مأمور به دختری که به سازمان پیوسته بود و مأمور انتظار داشت که او «برگردد» و اصلاح شود. این‌بار همچنین قصه‌ای هست، اما نه به آن اندازه خفیف و کمرنگ. در «ماجرای نیمروز: رد خون» دو داستان اصلی کنار هم جلو می‌روند و تماشاگر را در دو سطح درگیر می‌کنند. اما وقتی دوربین به آن طرف درگیری هم اشاره می‌کند ناچار است که شخصیت‌ها را هم معرفی کند. اینکه فیلم دنباله‌ی فیلم اول است به او کمک کرده تا از برخی شخصیت‌های آن قصه کمک بگیرد. مثلا عباس زریباف که در قسمت اول از تله‌ی مأموران گریخت، در این فیلم سروکله‌اش پیدا می‌شود و نقش مهمی در داستان دارد.
به دلیل تفاوت‌های دراماتیک این فیلم با اثر قبلی، این‌بار برخی شخصیت‌ها پررنگ‌تر شده‌اند و نشانه‌هایی از بروز قهرمان فردی هم در آن به چشم می‌خورد. پس قهرمان و ضدقهرمانن مقابل هم قرار می‌گیرند.

این فیلم به تاریخ وفادار نیست‌.
فیلم جواب برخی سؤالات را نمی‌دهد، سرنوشت برخی شخصیت‌های واقعی را کامل دنبال نمی‌کند، از برخی آدم‌های واقعی می‌گذرد و به برخی روایت‌های مشهور بی‌توجه می‌ماند. بپذیرید که با «مستند» طرف نیستید و «قصه» و چارچوب دراماتیک و حتی احساسی آن است که انحراف از واقعیت را توجیه می‌کند؛ بنابراین این فیلم ، تمام‌وکمال «واقعی» و «دقیق» و «مستند» نیست اگرچه کم‌وبیش بیشتر روایت‌های پذیرفته‌شده درباره‌ی مرصاد را در خود دارد. این گذر از واقعیت البته یک ویژگی مهم است، چون فیلم «دروغ» نمی‌گوید و با روشی که برای جواب ندادن به سؤال‌ها طرح می‌کند، می‌تواند از مهلکه‌ی «صداقت» هم عبور کند. پس «ماجرای نیمروز: رد خون» داستانی است درباره‌ی یک گروه اطلاعاتی-امنیتی که درگیر مبارزه‌ی گسترده‌تری با منافقین می‌شوند، اما این درگیری در سطوح شخصی و حرفه‌ای ادامه پیدا می‌کند.

رد خون
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید