" اَعوذُ بِااللهِ مِنَ الشَّیطانِ رَّجیم "
آقا شما که آمدی گلوله باران کردی ، مردم نفرت پیدا میکنند از شما !
مهم نیست ما که دنبال اقبال عمومی نیستیم ، ما دنبال دو چیز هستیم .
یک ؛ میگن بین این ها چند نفر ترسو هستند جابزنند . ببینید نبرد ، نبرد رسانه هست ، هرکی بترسه بیشتر شایعه رو پخش میکنه ، از راه ترس ! بالاخره یک عده ای میترسند .
آن وقت آن ها مخاطبان رسانه های ما خواهند شد . ما با ترس ، قدرت خودمون رو تحمیل میکنیم ؛ مرغوب ما خواهند شد . در روانشناسی میگویند ؛
هر که را قدرتمند بدانی حرفش را منطقی میدانی .
انسان های پست و پلشتی که انگلیس خبیث رو قدرمتند میدانند ، از بی بی سی هرچه بشنوند منطقی تر میدانند .
او دنبال محبوبیت نیست او می گوید نفرتت باشه ، من یک مشت آدم ترسو میخوام . این یک ؛ ))
دومین فایده ای که دنبالش هست اینه ؛
میگه من این آشوب و ناامنی را ایجاد میکنم ، اینقدر با این تک مضراب ، حرکت های ایذایی ؛ حالا به قول ملت شریف ، مضبوحانه ، علامت استیصال دشمن ، ولی میگه اینقدر این ضربات کوچک رو میزنم خسته بشید ، که مردم بیان بگن خسته شدیم دیگه کوتاه بیایید بزارید آروم زندگی کنیم !
این شیوه های آشوب را ببینید در شهرها ، دنبال ترساندن و خسته کردن !
چند شب پیش ، یک جوان را گرفتند اینقدر شکنجه کردند ، فیلمش رو خودشون رو پخش کرند .
خب میگی این جنایته که !
میگه عوضش یسری ها میترسن ! جووناشون رو نمیفرستن برای دفاع از امنیت ؛
یه عده هم خسته میشن ؛
یه عده هم ابوموسی اشعری وار میان وسط ؛
از دو طرف میخواهیم خشنونت را مسیر خود قرار ندهند ، از خشنوت پرهیز کنند .
دیدید، اخیرا چند روحانی عمامه به سر ، از سیاسیون ناباب این کشور ، خیانت کارانه مدل ابوموسی اشعری ! حق بین امیرالمونین و معاویه رو ندیدن !
جبهه حق و باطل را کاری نداشتن ، ابوموسی هم هی افه صلح مطلق میامد . میگفت ؛
تو رو خدا
خشونت را کنار بزارید
مردم ؛ مرگ بر منافق ، مرگ بر منافق ، مرگ بر منافق
آی عمامه بسری که کور بودی ندیدی ، بسیجی دست به سلاح نبرد ، کتک خورد شهید شد ! اما خشنوت نکرد و برای این امنیت ، امنیت مردم جان داد !
لعنت خدا بر تو باد که میگویی ؛ طرفین نباید دست به خشنوت بزنند ، مرگ بر تو باد ، که خدا در سوره منافقین مرگ بر تو را فریاد زده ! و مقصود مردم از این مرگ بر منافق ، شما هستید
مرگ بر منافق ....
به اندازه کافی ، اون بسیجی که ، اون دانش آموزی که پایه دهم هست به پدر مادرش میگه من فرصت پیدا کردم ، برم حرم ، یه سلام بدم و برگردم ؛
پدر میگه ، برو پسرم ؛
میاد حرم ، ضریح رو ببوسه و برگرده .....