اگه بخوام مورد عتاب رئیس نباشم ، باید ساعت شش از خواب پاشم
به عبارتی دنیا برای من از ساعت شش صبح شروع میشه با صدای آلارم گوشی که احتمال ریکورد صدای یک زنه عصبانیه از خواب میپرم و بعد یادم میره که باید این آلارم و عوض کنم تا شش صبح فردا ...
شش تا شش ونیم دنیا رو دور تند شروع به حرکت میکنه ، یه لیوان آب سرد ، یه دوش سریع ، بستن ساندویچی که شب قبل واسش تنبلی کردم و مرتب کردن تخت خواب ...کلیدا رو برمیدارم میزنم بیرون و دم در یادم میاد نخل مرداب و آب ندادم ، اینجا نقطه ی شروع ورزشه ؛ دراوردن کفشام کارسختیه و کنار اومدن با وجدان وسواسم سخت تر ؛با این منطق بی منطق که یه پا اشکال نداره شروع به لی لی میکنم به سمت نخل مرداب ...
منتظر اتوبوس بودن از اون کاراست که هیچوقت باهاش کنار نیومدم ،اولین اتوبوس با هرمقصدی رو سوارمیشم و همین دلیل تاخیر داشتنمه...
صندلی کنار پنجره ، صندلی ریاست منه ...شروع میکنم به انجام کاری که دوسش دارم ؛ خوندن کتاب
این یک ساعت که معمولا با رد شدن از ایستگاه موردنظر همراهه میگذره ...
اینارونگفتم که خاطره تعریف کرده باشم ؛به هرحال این لایف استایل حتما الگوی خوبی برا بقیه نیست
کتابی که این روزا میخونم از روانشناس بزرگ جان بارگه
بارگ میگه بخش ناهوشیار ذهن ماست که خیلی از رفتار و اعمال مارو مدیریت میکنه و ما حالیمون نیست
سعی میکنه بین بخش هوشیار و ناهوشیار ذهن ارتباط برقرار کنه تا اینقدر مستقل از هم عمل نکنن ...
قرار نیست من تمام کتاب و براتون بگم ، اما بدم نیست بدونی هرکلمه ای که میشنوی یا چیزی که احساس میکنی روی تو تاثیر میذاره بیشتر از اونی که فکرشو کنی ...
یه روابط نانوشته ی عجیبی حاکمه به دنیا ، مثلا تحقیق کردن و فهمیدن بین انزجار و هوش اقتصادی یه ارتباط عمیقی وجود داره
چه ارتباطی؟
یه آزمایش کردن و توی اون آدما رو به دو گروه تقسیم کردن :
به یک گروه عکس یه توالت کثیف رو دادن و خواستن اونو نگاه کنن ، به یک گروه هم عکسی ندادن
بعد به همه یک ماژیک دادن و خواستن اونو بفروشن ، جالب این بود که آدمایی که عکس توالت کثیف رو دیده بودن هم قیمت کمتری برای فروش اون اعلام میکردن و هم پول کمتری برای خرید اون ماژیک پرداخت میکردن...
میدونی میخوام چی بگم ؟؟؟؟
میخوام بگم نفرت و انزجار باعث میشه چیزهای دور وبرت به چشمت بی ارزش بیان ...
چشاتو رو توالت کثیف ببند ، قیمت این زندگی خیلی بیشتر از ایناست رفیق ....