آفتاب گردون
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

آقای مسلمان من غلط کردم دلم برای شما سوخت


از آن بچه درس خوان ها بود،همیشه درس همان کلاس را پیشخوانی می کند و عاشق رشته ی مان نیز هست،میدیدم که کتاب را با فاصله ی بسیار کم از صورتش نگه می دارد،طوری که به زور جلوی خودم را می گرفتم که به او تذکر ندهم کور میشوی کمی دور تر بگیر.
یک بار اتفاقی شنیدم که مشکل بینایی دارد و حتی به همین دلیل سهمیه ی معلولیت داشته،البته با وجود این سهمیه رتبه ی کشوری اش زیر سیصد بود!
یک روز مبینا دیوانه بازی اش گل کرد و می خواست ماژیک را از آن سر کلاس به این سر بیاندازد توی سطل زباله.
آقای مسلمان هم در همان زاویه نشسته بود و سرش در سه سانتی متری کتاب خم بود.
با این زبان سرخم گفتم نکن مبینا ماژیکت به سر آقای مسلمان می خورد.
آقای مسلمان حتی سرش را بلند نکرد ببیند چه کسی قصد جانش را کرده اما از آن روز مبینای نامسلمان ول کن من نیست و هر جا مسلمان را میبیند به سلقمه ای میزند و او را نشان میدهد که حدیث آقای مسلمان🤦🏻‍♀
حدیث ناراحت نیستی فلان دختر کنار آقای مسلمان نشسته؟
حدیث که با آقای مسلمانه ما سینگل به گور میشیم😑
لعنت خدا بر زبانی که بی فکر باز شود.آقای مسلمان میشود بگویم غلط کردم؟می شود خودم ماژیک را بر فرق سرتان بکوبم؟

باز خوب است مسلمان است اگر کافر بود می خواست چه بشود.


اگر زرتشت علی(ع)را می دید می نوشت:گفتار علی،پندار علی،کردار علی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید