آفتاب گردون
آفتاب گردون
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

اندر احوالات "کف خیابون"

حدود سه سال قبل اتفاقب و با ترس و مکافات کتابی به نام حیفا را مطالعه کردم.

این رمان مستند درباره ی زنی بود که از سوی اسرائیل مامور به آموزش و تشکیل گروهک تروریسم داعش شده بود و توسط همان اسرائیل هم کشته شد!!

به دلیل مطالب دلخراش ،سن حساس خودم و شهرت نه چندان خوب نویسنده در انظار عمومی در برابر خواندن کتاب دیگری از او مقاومت کردم تا اینکه چند وقت پیش در طاقچه اتفاقی به کتاب دیگری از او برخوردم که گویا مشهور و محبوب ترین کتابش نیز هست.کتابی با "عنوان کف خیابان" درباره ی لایه های زیرین فتنه ی ۸۸!


پیش از آنکه درباره ی کتاب چیزی بگویم مختصری درباره ی شهرت نویسنده می نویسم.

ایشان با وجود تولید محتوای جذاب و جالب از دو سو با مشکل مواجه است.

  1. بخش عمده ای از انقلابیون که از این گونه محتوا ها استقبال می کنند با توجه به تم جنسی و شرح مسائلی که بلا استثنا در کتب ایشان مطرح می شوند گله دارند و از رو به دلیل همین بخص از محتوا قید این رمان ها را می زنند و به دیگران توصیه نمی کنند.
  2. عده ای دیگر که خب به طبع در مقابل گروه بالا قرار دارند و به همه چیز با دیده ی شک و ناباوری مینگرند هم از اصل این محتوا ها راضی نیستند و معتقدند اینها توهمات یا اغراق های ساخته و پرداخته ی ذهن نویسنده می دانند
  • من اما احساس می کنم که این ماجرا ها چیزی خلاف ذهن نیست(گروه دوم)و واقعا امکان این حجم از فتنه گری ها زیر پوست کشوری که تا این حد در جهان حواشی و دشمن دارد طبیعی است.و درباره ی ایرادی که گروه اول مطرح می کنند احساس می کنم در اکثر مواقع نویسنده تمام تلاش خود را می کند تا یش از اندازه وارد جزئیات نشود و تنها برای آگاه شدن مخاطب شرح ما وقع را بگوید اما همین عامل باعث می شود که کتب ایشان به رنج سنی خاصی توصیه نشود.


نام:کف خیابون
نویسنده:محمد رضا حدادپور جهرمی
ژانر:امنیت ملی و مستند


احساس عجیبی نسبت به این کتاب داشتم.حسی توام با اضطراب و هیجان.با وجود آنکه خود از پایان ماجرا باخبر بودم حس اینکه توان پیش بینی اوضاع را ندارم هم کمی لذت بخش بود و کار به جایی رسید که در میانه های راه به خود یاداوری کردم که امروز درسال۱۴۰۲ بیش از ده سال از آن ماجرا می گذرد...


کتاب درباره ی ماجرا هایی که حول محور انتخابات و اوضاع و احوال سال۸۸ پیش آمده است.ماجرا از جوانی شروع می شود که خودکشی کرده و علت خودکشی اش (برای اسپویل نشدن نمیگم!)باعث باز شدن پرونده ای در سازمان امنیت و اطلاعات می شود که هیچ کس فکرش را هم نمی کرد که کار به انتخابات،قاچاق انسان و هزار ماجرای دیگر مربوط باشد!

نیرو های اطلاعاتی به تدریج در روند ابن پرونده متوجه اتفاقاتی می شوند که بوی خوشی نمی دهند. در آستانه ی انتخابات عده ای زن معلوم الحال مرتبا در طول هفته ها به شهر قم منتقل می شوند تا با آرایشی غلیظ اما با چادر و روسری(به قول نویسنده بی حجاب های چادری)در کوچه و خیابان های منتها به حرم عشوه گری کنند.(با خواندن این بخش واقعا منظور کسانی که می گویند برخیادر می پوشند و زیر آن هزار کار دیگر هم می کنند را فهمیدم)و دو هدف بسیار دور از ذهن را دنبال می کنند.هدف اول آنها جذب طلبه های تحت آموزشی که در حرم به سازمان ها و گروهک های ضد نظام! و هدف دوم مشغول کردن ذهن علما و مردم شهر با مسئله ی حجاب و به قولی پرت کردن حواس آنها از مسئله ی انتخابات بوده است!!!



وقتی بیشتر پیگیری می شود متوجه میشوند که کار بیش از اینها بالا دارد و در شهر تهران چندین باغ وجود دارد که در هر کدام حدود دویست،سیصد نفر را برای درگیری های خیابانی تعلیم می دهند!

چند هزار نفر از ایرانیان ساکن در کشور های مختلف که به شکلی با فرد خاصی در ارتباط بوده اند وارد خاک ایران می شوند و هدف آنها در پرده ای از ابهام قرار دارد.

اگر بدانید چه کسانی به چه جاهایی نفوذ کرده اند دلتان خون می شود!


و در آخر چیزی که حالم را دگرگون کرد قتل یک زن به شیوه ای وحشیانه در خیابان بود!میلگرد،وسیله ای که حتی لرای جا به جایی و تکه کردن اجسام سخت از آن استفاده نمی شود،چرا که باعث ایجاد تکه های نا مساوی جسم می شود وسله ی وحشت ناکی است که به وسله ی آن سر از تن یک زن شجاع،مادر دو فرزند کوچک و همسر یک مرد،جدا می شود.



این کتاب بار دیگر نشان داد که زیر پوست این کشور چه می گذرد،چه کسانی چه چیز هایی می گویند و چگونه می توان از آب گل آلود ماهی گرفت!



این کتاب را به افراد بالای ۱۵ سال پیشنهاد می کنم و افرادی که دل نازک اند هم بدانند به جز بخش کوچکی که به آن اشاره کردم چیزی برای دل سوزاندن نیست(البته اگر بلایی که بر سر کشورمان می آید را نبینیم.)شاید محتوای این کتاب واقعی نباشد اما اینکه با زادیه و احتمالات دیگری که تنها ممکن است وجود داشته باشد آشنا شوید ارزشش را دارد.

معرفی کتابفتنه ۸۸حال خوبتو با من تقسیم کن
نادان تر از چیزی هستم که فکر می کردم...
بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ مِنَ الله وَ إِلَى اللَّهِ وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ ‌رَسُولِ اللَّهِ/// به نام "او" از سوی "او" به سوی "او" در سوی "او" و بر آیین رسول "او" «اینجا مطالبی با حال و هوای مذهبی( دلنوشته/عقلنوشته/تاریخی/معرفی کتاب و...) قرار داده میشه»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید