آفتاب گردون
آفتاب گردون
خواندن ۵ دقیقه·۹ ماه پیش

این "سال" میره تو گونی!

باز هم ماه اسفند رسید و وقت فکر کردن شد.یه سال دیگه از عمر گرانمایه رفت و بجاش چی بدست آوردیم؟

همه چی،حتی گاهی مرگ هم قابل بازگشته اما زمان،این واژه ی ۴ حرفی که میشه هزاران حرف از دلش بیرون کشید تنها چیزیه که هیچ راهی برای بازگشتش نداریم.حتی یه لحظه یه ثانیه و نگاه کردن به گذشت سال ها با این حس خیلی وحشتناکه.

یک سال، سی صد و شصت و پنج روز، 8,760 ساعت و 525,600 دقیقه(که حتی حوصله ندارید دقیق عددشو بخونید) و میلیون ها ثانیه از عمر رفت.دیگه بر نخواهد گشت دیگه این روز ها،این جوانی و خیلی چیز های دیگه تکرار نخواهد شد...

هر سال یک سال از عمری که خدا برامون تعیین کرده کم میشه،چوب خط من ۱۷ رو پر کرده چوب خط شما چنده؟

شاید با فکر کردن به اینا، بررسی دستاورد ها و از دست رفته های سالی که آهسته آهسته داره نفس های آخرش رو می کشه غیرقابل تحمل باشه،ترجیح بدیم خودمون رو عذاب ندیم و اینکارو نکنیم،اما این خیلی تصمیم غلطیه.اگر یک سال کامل و اون میلیون ها دقیقه رو به طور کامل بر باد دادید هم میدونید که دیگه برنمی گرده باید درد بکشید درد لازمه،لازمه تا درس بگیرید.تا سال بعد به جای ۳۶۵ روز فقط ۳۰۰ روز رو به باد بدید سال بعدش ۲۵۰ روز و اگه خدا فرصت داد هر سال بهتر بشید،شاید هم خیلی بهتر از این اما بررسی و نگاه به چیزی که پشت سر گزاشتیم حقیقتا حیاتیه!




۱۴۰۲ در یک نگاه:

همیشه اول سال رو یادمون میره،همیشه لحظه های آخر بیشتر تو چشمه،یادتون نره شروع هر حادثه الهام بخش ترین لحظه است...

سال ۱۴۰۲ با ماه میهمانی خدا آغاز شد،روز های اواخر فروردین و ماه رمضان که با حجم سنگین درسی گره خورده بود بسیار طاقت فرسا بود،روزه داری توانی برای مطالعه باقی نمی گذاشت.

کم کم اردیبهشت رسید،از اردیبهشت چیز زیادی در خاطر ندارم جز اینکه حال خیلی خوبی داشتم،پر از انرژی،پر از شکرگزاری و... اما این دوران هم گذشت و خرداد اومد،امتحانات پایان ترم،شروع یک آغاز...

خرداد یعنی آخرین زمانی که قبل از ورود به دوره ی سرنوشت ساز کنکور فرصت استراحت داشتم،ازش استفاده کردم.

توی سه یا نهایتا ۴ ماه اول سال حداقل ۱۲ تا کتاب خوندم میانگین یک کتاب برای هر ماه،که برای مطالعه ی کنکور نمی تونستم بخونم.

از اواسط تیر ماه درس خوندن شروع شد.از آخر تیر به طور جدی خوندم و تا آخر تابستون به درس و درس و درس گذشت...

اما نتیجه ی آزمونی که حاصل کل تابستون رو رقم میزد اصلا باب میل نبود،من رسما خراب کرده بودم و حالم اصلا خوب نبود اصلا!!!

وسط تابستون تنها اتفاق غیردرسی برجسته،دعوای بزرگ من و ha و قطع ارتباطمون تا امروز(و احتمالا تا همیشه)بود،به شکل ناراحت کننده ای این اتفاق دو سال پیاپی روز تولدم افتاد...

آغاز مهر و بوی مدرسه حال بدی بود،می ترسیدم همه ی دستاورد هام از چنگم در بیاد،می ترسیدم مراوده با دیگران منو از اهدافم دور کنه،می ترسیدم ۸ ساعت مدرسه اونقدر خستم کنه که نتونم کیفیت مطالعه رو حفظ کنم.

من ترسیدم اما به ترس هام غلبه کردم،من شب ها از شدت خستگی روی کتابتم خوابم برد،من آدم شب درس خوندن نبودم،من سحر خیزی رو یاد گرفته بودم،من تابستون صبحا بار اصلی درس رو حمل می کردم اما مجبور شدم با شرایط کنار بیام،من انسانم ذات انسان سازگاریه...

با شروع آبان و کم کم آذر همه چیز عادی شد و دی ماه ماهی که در اون اوج گرفتم،سرشار از انگیزه،سرشار از تلاش،امید و ساعت مطالعه های غیرقابل باور من شدم چیزی که هیچ وقت فکر نمی کردم بشم.

بهمن با یه سراشیبی عجیبی تموم شد و حالا اواسط اسفنده،من دوازدهمو تموم کردم و سخت مشغول انتخاب راهبرد مناسب برای سه هفته ی باقی مونده...

۱۴۰۲ می تونه نقطه ی عطفی تو زندگی من باشه،یه سال استثناعی و تکرار نشدنی،سال کنکور برای همه یه سال خاصه،چه از نظر درس و دانشگاه و... چه از نظر ورود به اجتماع و سن هیجان انگیز ۱۸ سالگی!با اینکه ۹ ماه از سال ۱۴۰۲ درس خوندم و زحمت کشیدم ولی از اونجایی که همه میدونیم کار را آن کرد که تمام کرد،نتایجی که بدست بیاد قراره به اسم ۴۰۳ ثبت بشه،سالی که توش خونه پرش سه ماه برای کنکور درس خواهم خواند...




از ۱۴۰۲ چی یاد گرفتم؟

  • خیلی چیزا،یکی از مهم ترین چیزایی که یاد گرفتم اینه که آدم خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو می کنه قدرتمنده و می تونه تبدیل به آدمی بشه که نه تنها بقیه حتی خودش هم فکر نمی کرد بتونه...
  • دومین چیزی که یادگرفتم قدرت سازگاریه،یه روز فکر می کردم اگه تا ۱۰.۳۰ درس بخونم از خستگی بیهوش میشم اما یه شب تو دی ماه تا ساعت۱۱.۳۰ درس خوندم و تازه وقتی برا شام صدام زدن فهمیدم ساعت چنده!!!آدم موجود پیچیده ایه که با هر شرایطی خودشو سازگار می کنه.


  • معجزه ی سحرخیزی رو هم درک کردم،حس اینکه ساعت ۱ ظهر تو ۷ ساعت درس خوندی در حالی که بعضیا ۱۱ تازه بیدار شدن بی نظیره.من هر روز توی تاریکی بیدارم و بدون اینکه بفهمم خورشید پشت سرم طلوع می کنه،با این وجود من هنوز طلوعشو ندیدم
خورشید توی مشتمه
خورشید توی مشتمه





چی قراره تو ۴۰۲ جا بمونه؟

سه تا ویژگی بد دارم که واقعا دوست دارم از شرشون خلاص بشم.

۱.غرور

۲.دعوای بیخودی با خواهر کوچیکم

۳.پرحرفی

این سه تا اگه درست بشه خیلی از مشکلاتم حل میشه.




سال دیگه این موقع می خوام کجا باشم؟

دانشگاه😐

همینو فعلا داشته باشید جزئیاتو ان شاءالله تابستون بهتون میگم الان که خودمم نمیدونم.


پ.ن.۱برف خیلی زیاد شده و وضع خیابونا خرابه،یه حسی بهم میگه قراره شبیه پارسال بشه که یکی دو هفته همه جا تعطیل شد.

پ.ن.۲ تورو خدا عکسا بانمک نبود؟ من که عاشقشون شدم!

پ.ن.۳ چند تاتون بدون خوندن متن اومدید پایین؟🔫😐


خدایا شکرت بابت حال خوبمون

خدایا شکرت که محول الحول و مقلب القلوبی

خدایا شکرت که سالی که از عمرم رفت به بطالت نرفت

خدایا شکرت که به زمان در پایان این سال و سال آینده برکت میدی.

خدایا میدونم زمانو نمیشه برگردوند پس به تو میشفروشمش،تنها معامله ی سودمند همینه من برای تو و بنده هات زمان بدم تو بجاش بهم عشق به خودت!پ

خدایا شکرت که حال تغییر کردنو دارم

برای همه ی چیزایی که دارم،ندارم،قراره داشته باشم،یه روزی داشتم،هرگز نخواهم راشت،عزیزانم دارن و چیزی که به مخیله ام هم نمی گنجه شکرت!!!!!

سال ۱۴۰۲کوله پشتیکنکوراز دی که گذشت باید ز او یاد کنیور نه فردا باید بشینی فریاد کنی
اگر زرتشت،علی(ع) را می دید می نوشت:گفتار علی،پندار علی،کردار علی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید