ویرگول
ورودثبت نام
آفتاب گردون
آفتاب گردوناگر زرتشت علی (ع) را می‌دید می‌نوشت:گفتار علی، پندار علی، کردار علی...
آفتاب گردون
آفتاب گردون
خواندن ۷ دقیقه·۷ روز پیش

ماجراهای من و استاد محبوبم دکتر فـ (۲)

در پست قبلی تنها بخشی از ماجرای خودم و استاد را گفته بودم اما برجسته‌ترین اتفاقی که میان ما افتاد را در این پست مفصلا شرح می‌دهم. اگر آنرا نخوانده‌اید بد نیست قبلا از این پست سری به آن‌هم بزنید.

اواسط ترم دو بودم که تحقیق درباره دروس ترم بعدی را شروع کردم تا ببینم چه استادی کدام درس را تدریس می‌کند.

فهمیدم درس با اهمیت «روش تحقیق» ترم گذشته توسط فردی بی‌تجربه تدریس میشده و من که یک درس دیگر را با او داشتم بسیار وحشت کردم چراکه این استاد دوسوم کلاس را به حرف‌های بیهوده میگذراند.

آنجا بود که فهمیدم تا دوسال قبل دکتر فـ این درس را تدریس می‌کرده و اینجا بود که چراغی در ذهنم روشن شد.💡

اولین بار سر کلاس خودمان به استاد گفتم که چرا دیگر روش تحقیق برنمی دارید، با ما روش تحقیق بردارید و قص‌ علی هذا.

واکنش های ایشان را دقیقا بخاطر ندارم اما همیشه من دم در اتاق ایشان یا در راهرو کمین میکردم و به محض دیدن دکتر میگفتم خواهش می‌کنم با ما روش تحقیق بردارید 🥲

آن زمان فکر میکردم مسئله آن استاد بی تجربه است که بجای استاد اخیرا تدریس کرده.

اوایل که استاد کلا میگفت نه نمیتوانم، کم‌کم به من گفت فکر می‌کنم و از اینجور حرف‌های دست‌به سر کننده😅

برای اینکه محکم‌کاری کنم یک متن درخواست رسمی از مدیرگروه نوشتم و امضای چهل نفر از دانشجویان را جمع کردم تا درخواستم جدی‌تر به نظر برسد.

نامه را قبل از تحویل به مدیرگروه به خود دکتر فـ نشان دادم، ایشان و یک استاد دیگر باهم در اتاق نشسته بودند و اول خودشان نامه را خواندند و امضا هارا شمردند و با خنده گفتند: کی اینو نوشته؟😄

گفتم:من

آن استاد دیگر پرسید: چی نوشته.

دکتر فـ خاشعانه گفتند: زیادی تعریف کرده. خودت بخون😂

آن استاد دیگر که خواند گفت تایید کن و با موافقت مدیر گروه درس را بردار🥹

دکتر فـ گفت باشه و من خوشحال از نتیجه دادن تلاش‌هایم درحال پرواز بودم اما..‌‌.

واکنشم اگه پسر میبودم
واکنشم اگه پسر میبودم

هفته بعد دنیا آوار شد😕 کارشناس گروه که جدیدا باهم دوست شده بودیم به من گفت دکتر فـ گفته به علاقه بند بگو دیگر پیگیری نکند🫠قلبم ترک خورده بود.

سر کلاس بعدی هم طاقت نیاوردم و دوباره گفتم استاد خانم فلانی گفت شما مرا قانع کرده اید اما من که قانع نشدم😭

خلاصه که آنقدر بهانه آورد که قطع امید کردم‌.

ترم بعدی سرش شلوغ بود و بیشتر از حد نرمال هم کلاس داشت و نمی‌توانست درس سه واحدی دیگری هم بردارد.

آخرین روز کلاس به آخرین ریسمان هم چنگ زدم و گفتم ترم بعدش که سرتان خلوت میشود برنمیدارید؟ من درس را نگه میدارم تا با شما پاس کنم🥲 ایشان آب پاکی را بر دستم ریخت و گفت نه🙅🏻 درست را بردار. بعد برای دلگرمی من گفت تو خودت فلان کتاب را بخوان و اگر سوالی داشتی بیا یپرس.

من که میدانستم دکتر اصلا خارج از کلاس پیدا نمیشود گفتم استاد جدی میاما گفت بیا، گفتم منو میشناسید واقعا میام. گفت بیا🙇🏻‍♀

تابستان باوجود جنگ و عقب افتادن امتحانات کتاب یادشده را خواندم و سوالاتم را نوشتم زمان انتخاب واحد که شد دیدم عه، دوتا از درس‌هایم باهم تداخل دارند🫠 روش تحقیق و درس دیگر. یکی از جلسات روش تحقیق که هفته درمیان بود با درس دیگرم تداخل داشت.

این اتفاق باعث شد امید دوباره در من شکوفه بزند که درس را نگه دارم شاید ترم بعدی دکتر فـ تدریس کند.

بااین وجود به ریسکش نمی‌ارزید و در زمان حذف و اضافه گفتند برو پیش استاد راهنمایت اگر او اجازه دهد میتوانی هردو را باوجود تداخل برداری و هفت جلسه غیبت از بیست جلسه اشکالی ندارد‌.

استاد راهنمایم باکمال مسرت خود دکتر فـ بود😁 هنوز مسئله را مطرح نکرده بودم که گفت این کار را نکن و درس ها هردو مهم است و اینطور نمیشود.‌‌.. این حرف برای خودش گران تمام شد😆چون آغازگر دور دوم پیگیری‌های من بود.

اواسط ترم دوباره سراغش رفتم و گفتم ترم بعدی برنامه شما سبک تر است میتوانید بردارید. گفت: نه میخوام زبان بردارم🤕

می‌دانستم زبان رشته دیگری را می‌خواهد بردارد و گفتم استاد رشته خودمان واجب تر است😭

گفت زبان فقط حرف میزنی اما روش تحقیق دردسر دارد🤯

من تسلیم نشدم و هر هفته یک بار به موضوع اشاره کردم.

یک بار گفتم استاد این ترم هم امضا جمع می‌کنم اما برام سخت تره چون باید از کسایی که نه من اونارو میشناسم نه اونا منو امضا جمع کنم درحالی که ترم پیش همه همدیگر را می‌شناختیم.

استاد گفت تو دیوونه ای😁 و آرزو کرد همیشه همینقدر با انگیزه بمانم

اما این اشتباه عجیب من بود...

هفته بعد که خواستم امضا جمع کنم همه افرادی که ابتدا موافق بودند با دیدنم راهشان را کج میکردند و می‌گفتند پشیمان شده‌اند😐

پیگیر که شدم فهمیدم استاد سر کلاسی که با اینها داشته تهدیدشان کرده اگر برگه را امضا کنند ترم بعدی پدرشان را سر این درس در می‌آورد و نمره نمی‌دهد. حتی گفته بود هرکسی که امضا کرده برود و امضایش را پس بگیرد😭

من از فهمیدن این ماجرا شگفت‌زده شدم. استاد به خودم نگفته بود امضا جمع نکن اما بچه هارا تا این حد ترسانده بود.

بعضی از دوستانم میگفتند چون میدانسته حریف تو نمی‌شود کاری کرده بچه ها مخالفت کنند تا زبانت کوتاه شود. بعضی دیگر میگفتند تورا دوست دارد و نمیخواسته دلت را بشکند غیرمستقیم مانع شده.

به هرحال اندوه زیادی در قلبم خانه کرد و نامه ای که نوشته بودم آینه دق شد🥺

همه دوستانم از اول میگفتند امید نداشته باش، قبول نمی کند اما من میگفتم خدا با امیدواران است و برایشان داستان آن گناهکاری را که به سمت جهنم می‌برندش اما لحظه آخر با امید برگشت و پشت سر را نگاه کرد و خدا او را برای همین امید بخشید تعریف کردم.

برای این خواسته نذر کرده بودم چهارده هزار صلوات بفرستم و چهل روز نماز اول وقت بخوانم.

تقریبا ناامید شده بودم و تنها به فرستادن صلوات های نذر شده‌ام و خواندن نماز اول وقت ادامه می‌دادم...

در آخرین کلاسی که با استاد داشتیم دیگر به موضوع اشاره نکردم و بعد از کلاس هم درحالی که استاد هنوز توی کلاس بود و کنار میزش بچه ها ایستاده بودند، من از او فاصله گرفتم و داشتم با دوستان خودم صحبت می‌کردم که ناگهان یکی از بچه ها از کنار استاد فریاد زد حدییییث حدییییث دکتر فـ قبول کرد😱

من با برگ‌های ریخته شده به سمت میز استاد دویدم و دوستانم هم با ناباوری به آن سمت آمدند.

با ذوق گفتم استاد من چهارده هزار صلوات نذر کرده بودم که شما قبول کنید.

فوری پرسید: ثورابش به کی میرسه 😁

گفتم: به رفتگان شما‌

نامه معروف به نامه فدایت شوم را هم همانجا نشانش دادم تا از پشیمانی احتمالی جلوگیری کنم و او با خواندنش خندید.

بعدا از دوستم پرسیدم که چی شد فهمیدین قبول کردن؟

گفت ترم بالایی ها داشتند میگفتند استاد ترم بعدی با ما فلان درس را بردارید و استاد هم گفته: نه می‌خوام روش تحقیق بردارم.

هنرنمایی هوش مصنوعی😬😑
هنرنمایی هوش مصنوعی😬😑

در پوست خودم نمیگنجیدم و همانجا قول شیرینی خفنی را به دوستانم دادم 😁

جدی جدی صلوات ها جواب داده بود اگر نه چطور بی دلیل ناگهان نظر استاد عوض شد؟🥲

هرکس خبر را میشنید حیرت میکرد. همه می‌خواستند من را پشیمان کنند اما من موفق شده بودم💪

هرچند هنوز هم میترسم استاد با این جواب خواسته همزمان من و ترم بالایی ها را دست به سر کند 🤐

این نامه ای است که برای استاد نوشته بودم...

بسمه تعالی

با سلام و احترام

استاد گرامی، دکتر فـ

ما دانشجویان روانشناسی، با اشتیاقی فراوان، این سطور را به حضورتان تقدیم می‌کنیم. در آستانهٔ شروع مسیر پژوهشی خود، بر این باوریم که درس روش تحقیق کلیدی برای گشودن درهای دنیای علم به رویمان خواهد بود.

شنیدن دانشجویان تجربه ترم‌های بالاتر، از تدریس پربار شما، ما را به این باور رساند که در سال‌های اخیر شما از بهترین اساتید این درس بوده‌اید و این امرشوقی در دل‌هایمان افکنده تا نخستین گام‌های این مسیر مهم را با راهنمایی شما برداریم.

به خوبی آگاهیم که برنامه‌ریزی زمانی برای شما چالش‌برانگیز است، اما اشتیاق ما برای یادگیری زیر سایهٔ تجربه و دانش شما، سبب شد تا با شوقی بیشتر، این درخواست را تکرار کنیم. با این امید که اشتیاقمان بی‌پاسخ نماند.

اگر این فرصت را به ما بدهید، با تمام کوشش، در مسیر یادگیری عمیق و فعال در کلاس‌های شما خواهیم کوشید.

با سپاسی بی‌کران،

جمعی از دانشجویان مشتاق روانشناسی

نتیجه اخلاقی: خدا با امیدواران است‌.

استاددانشجواستاد راهنماپیگیری
۱۷
۲۸
آفتاب گردون
آفتاب گردون
اگر زرتشت علی (ع) را می‌دید می‌نوشت:گفتار علی، پندار علی، کردار علی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید