آفتاب گردون
آفتاب گردون
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

وقتی کتاب ها حرف می زنند...

وقتی سرو ها برگ می ریزند

درختم دلشوره دارد...

مرده ها در راهند.




سایه ی باد

شبی در زمستان

سایه ات را دنبال می کنم.




فردا و فردا و فردا
هر دو در نهایت می میرند

عروس ایران و عروس قریش...




مردی در تبعید ابدی،

اینطور مرد ها

مرد رویا ها هستند...



پسری که مرا دوست داشت

کاش بوی سگ مرده می داد🤷‍♀😬



+من مجردم خانم!

_خودتو به فنا نده آقا😉




هیس

زنی شبیه تهران

بازگشت...



+از کدام سو؟!

_آنجا که پنچر گیری ها تمام می شود؛همه چیز با تو شروع می شود...




در مغازه ی خودکشی

مرگ قسطی فروخته شد!

مرگ کسب و کار من است...





تولستوی و مبل بنفش مایل به لیمویی

پیش از آنکه قهوه ات سرد شود☕️

لبخند:)




بیمار خاموش!

الفبایم را جدی بگیر

با من حرف بزن





هایکوی کتابچالشکتاب
اگر زرتشت،علی(ع) را می دید می نوشت:گفتار علی،پندار علی،کردار علی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید