صدات زدم نزدیکم . نزدیک تر از سُرمه به چشات ؛ خون به رگات ، من فقط گفتم نزدیکم ، نشنیدی . بلد نبودی ، نه نزدیکی و نه بودنو .
دفترام از تو سیاه شده .نوشته های بدون تاریخ و شناسه .انگار هر چی می نوشتم ازت ؛ بیشتر و بیشتر پاک می کردم ، اونقد که جای نوشتن ، پاک کردنو یاد گرفتم .. . ، اما این بار فرق می کرد ، دیوارا ترک خورده بودن , تیکه های پرده از دست باد دیگه کنار هم نبودن . شومینه خاموش بود . تو بودی و ردت ، یادت ، منم گهگاهی با فکرت قدم میزدم و کنارت غذا میخوردم . لبخندِ قاتلتَم
رو به روی من روی میز بود .
دیگه برام فرقی نمی کرد شهریور بود یا ابان ، فروردین بود یا اسفند . مات بودم ؛ هم ماتِ رفتنت ، هم برقِ چشای سیاهت . ماه سیاهی بود ، پرنده ها کوچ کرده بودن ، حتی پشه های دور لامپ که آزرده ی صدای نحسشون بودی . تماشاگر بودم فقط . تماشاگر رفتنی که آغاز همه رفتنا بود ، آغاز ِ رهایی از عادت به هر چیزی . ، تماشاگر ِمتعصبی که بلده نبودنتو فریاد بزنه .
اون فصل همه عاشقانه ها رو با نهال ِ بی قید و بند ِ جدایی پیوند زدن . رو دیوار نیمه اوار کوچه سنگی َ م یه دیپلم ردی با خط کج و معوجش نوشته بود ، کسانی از قلب ما رفتند که روزی تمام آن بودند . خوندمش و رفتم تا تهش ؛ که پیدات کردم .
. . .
#شب_نویس
#رِض
# تقدیم_به_ تو_ که_ نمیخوانی .