«عشق را از تو آموختم»
عشق ، فریاد ِ رسوایی من بود . اینکه إِذعان کردم منِ عاشق پیشه ، اَکنون خودم را به تو باخته ام . یا اینکه همه بدانند نیمِ دیگری از من، در تو خلاصه می شود .
عشق را از مو هایت آموختم
که زنجیر وار به تو وابسته اَند ، حتی زمانی که از کِش رها می شوند .
و همینطور از چشمانت ،
که جهان را خجالت زده می کند از تماشای خود .
لبانت را که نگویم ، نگویم که لبانت متضادِ حقیقی همه تلخی هاست . بی انصافی است اگر از تو نپرسم که چگونه لبانت با تمام زیبایی های جهان ، به تنهایی می جنگد؟
عشق را از تو آموختم ، اَز تو که نمی دانستی
راه و رسمش را .