خنیاگر خیس..
خنیاگر خیس..
خواندن ۲ دقیقه·۱۱ روز پیش

در باب درد عاشقان..

بنام او..


گویند که چون باران می آمد، دیوانه ای در خیابان ها حضور می یافت، گویند دلش پر خون بود، دو مروارید گریان در چشمانش حاضر.. گام هایش استوار بود و لبخند بر لبش مانا.. آوازی در سکوت میخواند و در پس کوچه های شهر قدم میزد، خنیاگری بدون لب گشودن را خوب میدانست، تنش از سیل اشک فلک می آراست.. او خنیاگری خیس بود در زیر باران..

آن روز هم باران زده بود، اولین قطرات، پیغامبران پاییز بودند که برای بنی آدم پیغام عشق را می آوردند، مردمان باز هم می گریختند، همانطور که در جاده ی ابریشمی تاریخ همواره از پیغام های آسمانی گریخته اند، و اما دیوانگان همواره در زیر باران حاضر بوده اند..

شهر عاری از دیوانه بود، خنیاگر، تنها پرسه زن هق هق شب های محزون آسمان بود، هرکجا که باران می بارد وطن عاشقان است و حال این چه زمانیست که عاشقان همگی وطن فروشی می کنند، در پس کوچه ها می دوند! می دوند و می گریزند از مبشران عشق... شهر عاری از دیوانه بود..

خنیاگر باز هم تنها مانده بود، سیلی از اشک داشت که باید به تنهایی بر پشت می کشید، حریفان هر یک به سویی گریخته بودند و تازیانه های عشق را به تنهایی متحمل بود..

در این گردش بارانی به باب درد پرداخته بود، به باب درد عاشقان، به راستی که مضافُ‌الیه عشق برازنده ی مضاف درد است و اما چرا؟ لزوم تازیانه زنی عشق چیست که عاشقان را چون بردگان بی دفاع در زیر خشم خود به زانو می آورد؟

باران شدید تر شده بود، گویی که با باران می اندیشید که حال که باران شدت میگرفت در اوج تامل بود، دیگر قدم هایش را نمی شمرد، در بحر طوفانی افکارش به دنبال دانه الماسی بود، امواج یکی بلندش میکرد و دیگری بر دیگری می کوفتش، گاهی تعمق و تفکر، بسیار رنجنده تر از بار بری های بی حساب است..

و در نهایت، سکون...

آسمان آرام گرفت، گویی که برای اشک هایش تنها همدمی می خواست، آنکه در برش بنشیند و با قدم هایش نوازشش کند و هرگاه که بارید باشد و آواز عشق سر دهد... به دنبال خنیاگری خیس می گشت..

و اما در نهایت، به پاسخی در ژرف دریا رسیده بود، پاسخ درد عاشقان چرایی جز شکست ندارد، گر عاشق عاشق است، رام معشوق بودن را دانستنش الزامیست..

باید بشکند تا که قداست معشوق خود را بیاموزد، باید که سختی رجعت را بداند، چرا که در جهانی ترد شده تا که در نهایت معشوقی بیابد و آنگاه که در آغوش اوست آرام گیرد..

چرا که عاشق بندگی باید بیاموزد... بندگی معشوق خود..


-خنیاگر خیس آبان ماه ۱۴۰۳


درد عاشقانبحر عشقخنیاگر خیسخنیاگر
آوازه خوانی که در زیر باران خیس شد.. عاشقی که می سراید، برای آنان که تفکر میکنند در آنها، دارای انبوهی از ذوق ادبی و دانشی اندک در زمینه ادبیات کلاسیک :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید