بسم الله الرحمن الرحیم
( کتاب حیدر) ، رمانی مستند ، سرشار از احساس و عاطفه ، که در آن حوادث واقعی تاریخی صدر اسلام با حریری از لطافت و ذوق نویسنده همراه و به رشته تحریر در آمده است
هرچند محوریت این کتاب همانگونه که از اسم آن پیداست ، حول شخصیت امیرالمومنین علی (ع) می باشد ، اما فقط به آن بخش از این حیات پر برکت اشاره دارد که با حضرت زهرا (س) زیسته است.
بدین صورت که ماجرای کتاب از خواستگاری امیرالمومنین از دختر رسول خدا آغاز و به شهادت بانوی دو عالم ختم میگردد.
از مهمترین ویژگی های این کتاب که آن را نسبت به رمان های هم موضوع ، شاخص و برجسته میسازد، این هست که تمامی مطالبی که ذکر شده با ارائه منبع میباشد.
به طوری که شما موقع خواندن کتاب کاملا متوجه میشوید کدام بخش دقیقا اتفاق افتاده و کدام بخش ذوق نویسنده میباشد.
ویژگی دیگر این کتاب، بیان لحظات عاشقانه ی زندگی امیرالمومنین با حضرت زهرا ، با وجود تمام فراز و نشیب ها، سختی ها ، جنگ ها و اتفاقاتی که در صدر اسلام رخ داده اند میباشد.
همچنین اشاره به حضور و همراهی داعمی رسول گرامی اسلام در کنار این پیوند مبارک و برخورداری زوج آسمانی کتاب ما از اندرزها ، راهنمایی ها و دلسوزی های این وجود پر خیر و برکت از نکات مهم دیگر در این کتاب میباشد.
حضور پر رنگ پیامبر متصل به وحی در سرتاسر این زندگی ( از کیفیت و کمیت جشن ازدواج ، تا تقسیم کارهای خانه ، نام گذاری فرزندان و.... ) به طور عینی مشهود است و الگوی بسیار خوبی در مسایل زندگی به خواننده میدهد.
حضرت محمد بعد از ازدواج امیرالمومنین و حضرت زهرا دائما به این خانه سرتاسر نور سر می زنند و این دو بزرگوار را از راهنمایی ها و ارشادهای خود بهره مند می کنند چه در زمینه تقسیم کار منزل چه در زمینه برکت وقت نامگذاری فرزندان و سایر موارد.
در بخشی از کتاب که مولا به معرفی خودشان میپردازند میخوانیم :
با نخلستان مأنوس بودم. گاهی همان جا سر زمین، غذا میخوردم. خوراکم نان سبوسدار جو بود. گاهی هم گندم. زیاد اهل گوشتخواری نبودم. معتقدم نباید معده را قبرستان کرد. سرکه یا نمک، خورشتهایی بودند که اغلب با نان میخوردم. هیچوقت دو خورشت را باهم نمیخوردم. استدلالم این بود که باید نفس را به قناعت عادت داد، و الّا کار بهجایی میرسد که چیزی بیشتر از نیازش را طلب میکند. برای تنوع، گاه گیاهان دارویی را هم به سفرهام اضافه میکردم. بعضی وقتها شیر شتر و خرمای عجوه میخوردم یا حلوای خرمایی که مادرم برایم میگذاشت. هیچوقت یک دل سیر غذا نخوردم، بیشتر پول روزمزدی که در میآوردم را به نیازمندها میبخشیدم و از گرسنگی به شکمم سنگ میبستم.
لباسهایم اگر پاره میشد، با تکه پوستی یا لیف خرمایی وصلهشان میزدم تا مجبور نباشم در آن شرایط لباس جدیدی بخرم.
این پست را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.