ویرگول
ورودثبت نام
sodi
sodi
sodi
sodi
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

روزی که آتیش چهره‌م رو عوض کرد

آخرین روز سفرمون به شمال بود.

هوا ابری بود، نم‌نم بارون می‌بارید، و تصمیم گرفتیم قبل از برگشت به تهران، توی جنگل آتیش درست کنیم و جوجه بزنیم.

همه‌چیز عادی و حتی قشنگ بود. صدای بارون، بوی چوب نم‌خورده، خنده‌هامون… هیچ‌چیز خبر از فاجعه نمی‌داد.

همسرم زغال‌ها رو ریخت و من جلوی آتیش روی تنه‌ی درخت نشسته بودم.

چون بارون می‌اومد و آتیش سخت روشن می‌شد، از اون مایع‌های آتیش‌زا استفاده کرد.

همین‌که مایع رو ریخت، در عرض چند ثانیه شعله‌ها زبانه کشیدن و به صورتم رسیدن.

همه‌چیز خیلی سریع اتفاق افتاد.

حرارت، فریاد، شعله… فقط می‌خواستم تموم بشه.

دست‌هام رو روی صورتم گرفتم و دویدم سمت آب، اما دیگه دیر شده بود.

بعدش فقط یادمه صدای گریه و سردی آب بود.

نمی‌فهمیدم دقیقاً چی شده، فقط می‌دونستم صورتم می‌سوزه و موهام از بین رفته.

اون لحظه یه چیزی درونم شکست — نه فقط پوست صورتم، یه تکه از وجودم هم سوخت.

امروز که دارم اینو می‌نویسم، هنوز جای اون روز روی صورتم هست.

اما تصمیم گرفتم سکوت نکنم.

می‌خوام از اون روزها بنویسم؛ از درد، از درمان، از ترس آینه، و از مسیر طولانی پذیرش.

شاید اگر کسی اینو بخونه، بفهمه که بعد از سوختگی هم می‌شه ادامه داد.

که ظاهر فقط یه بخش از ماست، نه همه‌چیزمون.

ما هنوز زنده‌ایم، هنوز می‌تونیم بخندیم، هنوز می‌تونیم امید داشته باشیم.

سوختگیدرمان سوختگی
۳
۰
sodi
sodi
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید