
یه وقتایی آدم فقط وایساده. نه جلو میره، نه عقب. فقط وایساده.
نه اینکه نخواد حرکت کنه، نه اینکه تنبله.
فقط نمیدونه از کجا باید شروع کنه.
من بارها اونجا بودم.
انگار وسط یه اتاق شلوغ وایسادی و هرچی دور و برت نگاه میکنی، نمیدونی کدوم در خروجیه، کدوم راهیه، کدوم فقط یه تابلوی فریبندهست.
اما یه چیزی رو فهمیدم...
مهم نیست از کجا شروع میکنی. مهم اینه که شروع میکنی.
ممکنه اشتباه بری، مهم نیست. تجربه میکنی.
ممکنه راه طولانی باشه، مهم نیست. راه میافتی.
ممکنه بقیه بخندن، مهم نیست. تو داری زندگی خودتو میسازی.
همیشه دنبال بهترین لحظه بودم. اون لحظهای که همه چی درست باشه، انگیزه بیاد، شرایط عالی شه.
ولی اون لحظه هیچوقت کامل نیومد.
در عوض، من هر وقت یه قدم کوچیک برداشتم، دیدم راه خودش جلو میره.
پس اگه نمیدونی از کجا شروع کنی،
یه کار کوچیک بکن.
یه صفحه بنویس. یه تماس بگیر. یه ایده رو یادداشت کن. یه دو دقیقه قدم بزن.
شروع کن... کوچیک، ساده، همین الآن.
چون جادوی واقعی، بعد از حرکت شروع میشه، نه قبلش.
> تو چی؟ تا حالا توی نقطهی بلاتکلیفی بودی؟ چی باعث شد بالاخره شروع کنی؟
برام بنویس :)