ما خودمون رو دوست داریم. ما عاشق خودمونیم.
اما چطور میشه که میتونیم دیگری رو هم دوست داشته باشیم؟
شاید فکر کنید خیلی راحت میشه دیگران رو دوست داشت.
خب پس یک سوال خیلی ساده میپرسم:
چی باعث میشه دوستش داشته باشی؟
وقتی دنبال این سوال بری، دوباره می رسی به خودت و میبینی تو فقط خودت رو دوست داری. اگر چهره اس، اگر اخلاقه، اگر مادی یا اگر معنوی هست، فرقی نمیکنه، تو فقط خودت رو دوست داری و بقیه جهان رو فقط در صورتی که جوری که تو میخوای باشن؛ دوست داری.
شاید همین الان داری توی ذهنت با من مخالفت می کنی و من رو به عنوان کسی که اومده زیبایی های جهان رو از بین ببره میبینی.
اما من میگم عشق یعنی ابزار بشر برای خواستن دیگران.
بگذارید از یک شکلات شروع کنیم. فکر کنم همه شکلات دوست دارن. فکر کن تو دلت شکلات میخواد و من به تو یه شکلات می دم. الان منو دوست داری؟ چقدر؟
به اندازه شکلاتی که بهت دادم؟ یا اصلا شکلات نبود؟! اصلا هر چی که بود!
اما الان من رو به اندازه چیزی که میخواستی دوست داری، نه؟ به همون اندازه، به همون شدت؟!
حالا کی کیو دوست داره؟ یا کی چیو دوست داره؟!
حس خوبی داشت یا حس بدی؟
الان از نوع بشر ناامید شدی؟
اما همین انسان کاری کرده که بتونه یکی دیگه رو به اندازه خودش دوست داشته باشه. اما چطوری؟!
وقتی چیزهایی رو برای هم تامین کردیم که به تنهایی قادر به تامین کردنش نبودیم؛ عاشق هم شدیم.
شدیم انسان؛ یک موجود اجتماعی. انسان هایی که با تامین نیازهای همدیگه، عاشق تر میشن.
انسان های خودخواهی که حتی میخوان توانستن رو هم خودشون بتونن، دارن عاشق میشن.
وقتی که از مرحله طلب کردن از دیگری به مرحله طلب کردن از خودمون می رسیم، انگار عاشق تر میشیم.
انگار الان دیگه هر چیزی رو که به دست میاریم بخاطرش مدیون کسی هستیم که برای تونستن کنار ما بود.
انگار وقتی خودمون میتونیم به دست بیاریم برامون لذتبخش تره.
یعنی عشق اینه که من بگم: جوری که من میخوام باش! یا چیزی که من میخوام رو به من بده؟!
یا عشق اینه که من بگم: باش تا من به چیزی که میخوام برسم. تو فقط باش!
توفقط باش... تو انقدر باش تا من بالاخره بفهمم به تو نیازی ندارم!!
و وقتی من بفهمم برای به دست آوردن هام به تو نیازی ندارم، اون موقع برای توانستن مدیون تو هستم.
و وقتی به دست بیارم و برسم، برای تمام توانستن هام و تمام به دست آوردن هام دوستت دارم.
شاید از اون به بعد؛ تو دیگه تمام بقیه منی...
از اون به بعد میتونم تو رو به اندازه تمام تخیل ام، به اندازه تمام قدرت ذهن ام، به اندازه ی تمام رویاهای ناتمامم دوست داشته باشم.