اکثر ما انسانها خوشحالی را به اتفاقی در آینده گره میزنیم. میگوییم اگر فلان اتفاق رخ دهد ، آن زمان من شاد خواهم بود.
از کودکی این روال بوده است و ما در مدرسه ، پشت آن نیمکتهای چوبی، جای اینکه درس زندگی در لحظه و خوشحال بودن را بیاموزیم ؛ یاد گرفتیم که ایکس را پیدا کنیم . آیا به کمکمان آمد؟ آیا توانستیم به کمک آن زندگی شادی برای خود بسازیم؟ جوابش واضح است.
حال بیایید برگردیم به موضوع اصلی ، که از کودکی چطور در این چرخه گیر افتادیم. زمانی که کودک بودیم ،خوش حالیمان به خریدن یک اسباب بازی یا وسیله بود. بزرگتر که شدیم دلمان میخواست، تکالیفمان زودتر تمام شود تا بعد از آن احساس خوشحالی کنیم .نوجوان که شدیم در هوای سرد زمستانی، دعا میکردیم که مدارس تعطیل شوند. در جوانی هم به دنبال کاری بودیم که بتوانیم زندگی خود را پیش ببریم؛ و باز هم ، همه اینها برای احساس راحتی و شادی بود. البته که در این موارد، پشیمانی زیادی ندارم ؛زیرا به هرحال شادی را تجربه کردم.
ما افرادی هستیم که روز را منتظر شب، هفته را منتظر جمعه، ماه را منتظر آخر آن و سال را در انتظار عید هستیم. این چرخه ادامه خواهد داشت تا زمانی که ما آن را بشکنیم .
چرا یاد نمیگیریم که باید از مسیر لذت ببریم و در همین ثانیه چشمان خود را به جهان واقعیت ،چیزی که الان در آن قرار داریم باز کنیم؟
خوشحالی واقعی از نظر ما، زمانی بود که معلم امتحان را لغو میکرد یا زمانی که در گرمای تابستان ، جلوی کولر استراحت میکردیم یا در شبهای زمستان با خانواده در زیر کرسی ،گرم صحبت میشدیم. شاید خوردن بستنی بعد از استخر یا حتی یک آغوش بعد از دلتنگی هم بود ؛که در اصل شادی همین است .
ما باید هر لحظه را به اتفاقات به یاد ماندنی تبدیل کنیم ؛چرا که ما لایق شادی وصف ناپذیر هستیم:)