امسال هم برای من یادآور آن جمله شد، که:( هیچ چیز همیشگی نیست). لحظات شادی یا غم، سختی یا استراحت، همگی میگذرد.
امسال برای بعضی از افراد ،سال اول زندگیشان، و برای برخی پایان نقششان در زندگی بوده است.
زود گذشت. نمیشود کمی بماند؟ شاید به آن عادت کرده بودم.
احساس میکنم تمام آن لحظات خوشی که با دوستان و خانواده،زمانی که قلبهایمان از دوستی و محبت پر شده بود،یا آن چالشهای سختی که در راهم قرار میگرفت ،همگی به یکباره از جلوی چشمم رد میشود؛ متوجه میشوم که زندگی هموار نیست و پر از فراز و نشیب است .
اشتباهاتی که در این سال داشتم یا دستاوردهایم، همه برایم تجربه شد. اگرچه نتوانستم از برخی اتفاقات درس بگیرم؛اما خوشحالم که حسرت انجام ندادنش در دلم باقی نماند.
اجازه ندارم خودم را سرزنش کنم،چرا که من هم اولین بار بود ،که در این فصل از زندگی میزیستم .
به یاد میآورم محبت خود را برای کسانی خرج کردم که مانند این بود :گلی را در باغچه کسی که به آن رسیدگی نمیکند بکاریم.
احساساتم حرفهایی برای گفتن دارند؛ اما زبانی برای بیان کردنشان پیدا نکردم.
از خداوند مهربان سپاسگزارم برای تمامی لحظاتی که مرا تنها نگذاشت و هیچ گاه باعث نشد که خود را ببازم .
از خودم ممنونم که برای بهتر شدنم تلاش کرد و سبب لبخند بر روی لبانم شد.
خوشحالم که توانستم،افراد اطرافم را شاد کنم و رفتاری داشته باشم که باعث شد ،آنها از دوستی با من احساس رضایت کنند. رفتارهایی که دوست داشتم ،آن گونه با من رفتار میشد .
امسال ، در حال جمع کردن کوله بارَش است؛ اما همانند سالهای دیگر، قصد بردن خاطراتش را ندارد .
اکنون، از این نسیم بهاری میخواهم که ناامیدی و اندوه را با خودش ببرد و با آوردن شکوفههایش امید و نور را به زندگی ام ببخشد .