یادتونه؟!!!
ایکاش به زمانی برمیگشتیم که بزرگترین غم زندگیمان شکسته شدن نوک مدادمون بود...
کی گفته مسافرت در زمان غیرممکنه؟ خاطراتی که هنوز در ذهن مان باقی ماندن..
توی این نوشته میخوام راجب چند تا کارتن ، فیلم و سریال قدیمی و خاطره انگیز دهه 60-70 حرف بزنم که برای خودِ من خیلی خاطره دارن و هنوز هم که هنوزه، با دیدن عکسها و سکانس هایی از کارتن و سریال های قدیمی حالم خوب میشه. این لیست کوتاه رو تقدیم میکنم به تمام بچه های ایران و تمام کسانی که در آن زمان تلاش
می کردند دوران کودکی برایمان شیرین تر بشه. یاد اونهایی که در میانمان نیستند هم همیشه سبز باشد. اگه شما هم به لیست علاقه مندی های من نگاهی بندازین خوشحال میشم.
خب بریم سراغ گوشه ای از لیست دوست داشتننی من از دهه 60- 70
اول از همه بریم سراغ یادآوری از تیزر قدیمی با صدای وگ وگ وگ وگ وگ که نشون میداد بچه ها هر کاری دارین بیخیال بشین و بیایین که برنامه کودک داره شروع میشه .این تیزر با راه رفتن یک پسر بچه ای روبروی پرده قرمز تلویزیون شروع میشد که وانمود می کرد داره انتظار چیزی رو میکشه بقیمون هم به تقلید از اون بچه جلوی تلویزیون راه میفتادیم و و از روی تیزر تقلید می کردیم
برنامه کودک با اجرای دلنشین ،مهربون و صمیمی خانم گیتی خامنه و خانم رضایی که همراه همیشگی دنیای کودکی ما بودن پخش می شد.
علی کوچولو تو قصه ها نیست – مثل من و تو اون دو دورا نیست. نه قهرمانه،نه خیلی ترسو،نه خیلی پر حرفه نه خیلی کم رو..خونشون در داره در خونشون کلون داره-حیاط داره ،ایوون داره- اتاقش طاقچه داره،حیاطش باغچه داره و...
هممون هم علی کوچولو و مادر علی کوچولو رو دوست داشتیم. تازه اون موقع به اصرار من اسم برادر کوچکترم هم علی شد از بس که این کارتن رو دوست داشتم
عروسکااااااااا،عروسکاااااا کجایید ؟کجایید؟
مادربزرگ،هادی ،هدی بیایید بیایید-عروسکای خوبیم –از نخ و میخ و چوبیم- پدر کجاست ؟من اینجا،مادر کجاست؟همین جام- عروسکای نازیم ،قصه رو ما می سازیم- بیایین،بیایین...
تام گربه ای که همیشه دنبال خوردن جری موش بود اما هیچوقت موفق نشد و من همیشه طرفدار تام بودم چون خیلی بدشانسی میاورد و همیشه از جری کتک می خورد... من هنوز هم عین اون روزای بچگی ام از دیدن صحنه هایی از تام و جری خنده ام میگیره
یادتونه بچه مثبت ها دست به سینه می نشستند سر کلاس ؟ ماجرای مبصر و مبصر بودن و انواع تهدید ها و وعده ها به مبصر یادتونه؟ این مبصر هم هر دفعه که میشمرد فکر می کرد هر آدمی تو دستاش یازده تا انگشت داره و ما هم هر سری باهاش می خوندیم و انگشتای دستمون رو میشمردیم..
یکی از اعصاب خوردکن ترین کارتن های زمان ما بود...هاچ هر جا پاشو میذاشت تازه مادرش از اونجا رفته بود..آخر سر هم نفهمیدیم هاچ مادرش رو پیدا کرد یا نه؟!
یادش بخیر ...چقدر کارتن دوست داشتنی بود و چقدر با هر صحنه خودمون رو جای اونا تو جزیره میذاشتیم و اون موقع توی کارتن مدام آووکادو می خوردن و ما نمی دونستیم آووکادو چیه و بجاش جلومون خربزه میذاشتن که همونه بخور
و باز هم داستان خانواده ای که از اروپا به سمت استرالیا مهاجرت کردن و تو این مسیر با اتفاقهای ناخوش دست و پنجه نرم می کنن...لوسی می،کلارا،کیت،آقای پتی بل با اون سگ بدجنسش و..
دخترکی با موهای قرمز کهبرای رسیدن به موفقیت تلاش های بسیاری می کرد و هیچوقت نا امید نمیشد و اون زمان الگوی دخترهای هم سن و سالش شده بود
تو کارتن مادر حنا در یک کشور دیگه ای زندگی می کرد و چون جنگ شده بود نمی تونست برگرده و پول هم نداشت که برای حنا بفرسته... حنا از ده سالگی برای امرارمعاشش تو یک مزرعه ای شروع به کار کردن می کنه و...
جودی ابوت دختر سرزنده و شادی که با حمایت مالی شخص ناشناسی که جودی اونو بابا لنگ دراز می خواند موفق به راهیابی به مدرسه شبانه روزی میشه و در آخر هم عاشق بابا لنگ دراز میشه و با هم ازدواج میکنن اما اون زمان این قسمت آخرش از کارتن ما سانسور شده بود
یادتونه یه مدت همه تب رفتن به ژاپن گرفته بودند... سال های دور از خانه مجموعه تلویزیونی ژاپنی است که در سال ۱۹۸۳ ساخته شده بود و در دهه 60 زمان بمباران پخش میشد. شخصیت اصلی این داستان، زنی است که «اوشین تانوکورا» نام داشت و در سنین پیری خاطرات زندگی سختش را از زمان کودکی تا بزرگسالی برای نوه اش تعریف میکرد. اوشین دختر فقیری که با سختی های زندگیش مبارزه کردبالاخره روزی صاحب بزرگترین فروشگاه زنجیره ای در ژاپن شد..البته این سریال هم با کلی سانسور پخش میشد و حتی کار اصلی اوشین رو سانسور کرده بودن !!!
سریال داستان مردی به نام گورو است که پس از جدایی از همسرش همراه با دخترش هوتارو و پسرش جون از توکیو به زادگاه گورو در جزیره شمالی ژاپن، هوکایدو برگشته و زندگی جدیدی را شروع میکنند. سریال با نامههایی که پسر به همکلاسی سابقش، دختری به نام کیکو، در توکیو مینویسد و با خواندن نامهها توسط خود جون دنبال میشود. پس از مدت کوتاهی، خاله فرزندان گورو، زن تحصیلکرده ای به نام یوکیکو، به آنها ملحق میشود. امروزه دهکدهای که این سریال در آن ساخته شدهاست تبدیل به نمایشگاهی برای بازدید عموم شدهاست.
فیلم سینمایی بود که تو سینماها اکران شد و چقدر استرس کشیدیم تا گلنار از دست خرسها نجات پیدا کنه.. خلاصه داستان از این قرار بود گلنار با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی میکرده . یک روزی به کنار چشمه میره تا آب بیاره باد دستمال آبی او را، که یادگار مادرش هست رو با خود میبره ؛ گلنار در پی دستمال به جنگل میره و راه را گم میکنه و گرفتار خاله خرسه میشه .خرسها او را برای انجام کارهای روزانه و پختن کلوچه پیش خود نگه میدارن ؛ پدربزرگ و مادربزرگ گلنار هم با کمک اهالی به دنبال گلنار میگردند...
یک مجموعه تلویزیونی که در سال ۱۳۷۵ چهارشنبه شبها از شبکه ۲ پخش میشد.
داستان این مجموعه در مورد ساکنین یک خانه است که همه با هم فامیل هستند و در کنار یکدیگر ماجراهای گوناگونی را تجربه میکنند. خانواده آقای صباحی..