لعیا رسولی
لعیا رسولی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

من و دوچرخه


بخش اول ؛منو بابا و دوچرخه: من از بچگی حس خیلی خوبی به دوچرخه سواری داشتم به خصوص وقتایی که ترک دوچرخه بابام می نشستم و برای خرید بیرون می رفتیم اما متاسفانه وقتی به کلاس سوم ابتدایی رسیدم با اوج گرفتن بیماری دیسک کمر بابا دیگه از این تجربه لذت بخش محروم شدم

بخش دوم؛خودم و دوچرخه، تنهایی :همیشه کودکی را اینجوری به یاد میارم که بعد از نوشتن مشق(مشق‌های نجومی بچه های دهه شصت) و خواندن درس سوار دوچرخه ام میشدم و دور تا دور حیاط ساعتها بازی می کردم.موقع دوچرخه سواری تو حیاط انگار که از دنیای اطراف جدا میشدم و می رفتم تو دنیای خیالی بچگانه ام گاهی تو خیال خودم پلیس میشدم گاهی آتش نشان گاهی کارآگاه میشدم و همراه شرلوک هلمز!معمایی را حل می کردم و...

بخش سوم؛من و آرزوی دوچرخه سواری تو خیابون:یادمه تو دهه هفتاد که من ابتدایی و راهنمایی بودم مرتب تو روزنامه ها گفته میشد دوچرخه سواری بانوان آزاد است اما کمتر کسی یا به جرات بگم تو اصفهان هیچکی جرات نمی کرد سوار دوچرخه بشه ما دهه شصتی ها یه جورایی بدجور محافظه کاریم.برای همین هم از جسارت دهه هفتادی ها خوشم میاد که لااقل تو اصفهان اونا بودن که دوچرخه سواری دخترها را باب کردن و حتی با دوچرخه رفتن مدرسه کاری که من همیشه آرزو داشتم انجام بدم ولی هیچوقت جسارتشو نداشتم که با ناظم مدرسه سر دوچرخه سواری سرشاخ بشم.از همینجا میگم دهه هفتادی ها دمتون گرم که راهگشا بودین

رکاب سفید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید