ویرگول
ورودثبت نام
گل علم
گل علم
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

گرما


نیمه‌ی تیر است و آفتاب تموز فقط یکی دو درجه با قائمه فاصله دارد. خورشید پرتوهای نورش را بر سر من نشانه گرفته است. با این خیال که نمیگذارم در ملاج من کانونی شوند؛ گام‌های بزرگتری را به سمت محل پارک ماشین برمی‌دارم. در ماشین را که باز می‌کنم؛ هرم گرما به صورتم می‌زند. روی صندلی پادشاهیم، دقیقا پشت رل، نزول اجلال می‌‌کنم؛ سوئیچ را می‌چرخانم و قاعدتا اولین کار پائین دادن شیشه‌ها‌ست و بعد، حَرِکَت!

عرق مثل شبنم صبحگاهی روی صورتم جا خوش کرده و پشت گردنم هم کاملا خیس شده است. مسیر امروز زیاد طولانی نیست؛ حداکثر نیم ساعت. هنوز یک فرسخ در بزرگراه پیش نرفته‌ام که سراب را با همین دو چشمان نه چندان شهلایم دیده و سپس دو راهی در برابرم ظاهر می‌ شود.

الان، درست همین لحظه، زمان اینست که باید یکی از تاثیرگذارترین تصمیمات زندگی‌ام را بگیرم. بودن یا نبودن، مسئله اینست: شیشه را بالا بدهم و کولر را روشن کنم یا پائین بماند؟ شیشه می‌ تواند با ناز و کرشمه بالا برود؛‌‌ من دکمه کولر را بزنم و هوای خنک بهاری را نفس بکشم و البته، به طور طبیعی، طبق قانون دوم ترمودینامیک، نفس های بعدی تمام موجودات زمین و نیز خودم، گرم و گرمتر از قبل و آن چه میتوانست و میبایست، می‌‌شود؛ یخچال‌های قطب شمال زودتر آب می‌شوند؛ دمای جو بالا می‌رود؛ برگ درختان به‌نا‌هنگام زرد می‌شوند؛ پرنده‌ها، گربه‌ها و دیگر حیوانات از گرما تلف می‌شوند و قس علی هذا... .

و من مانند هزاران دفعه قبل، همان تصمیمی را می‌گیرم که در اولین شوفری، بعد از پاس کردن درس ترمودینامیک با نمره‌ی ده، گرفتم: شیشه ها پائین می‌ماند و مولکول‌های هوا با لبخند به من سلام می کنند؛ سلام !

علم فیزیکترمودینامیکنویسندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید