نوشته ای که پیش رو داری حاصل ۱۲۰ روز درد و دل های خودم است با خودم؛
حاصل تمام نفرتم از جمعی چند که هیچگاه آنها و طرز فکرشان را درک نکردم،آنهایی که نیمی از حقیقت را میپذیرند و آنچنان چشمانشان را در مقابل نیمه دیگر حقیقت بسته اند که دیگر توان فکر کردن از آنها سلب شده است.
پدرم به من یاد داد که نگذارم دیگران با گفته هایشان حقیقت را برایم بسازند،گفت هرگاه خواستی به حقیقت نزدیک شوی به گفته های دیگران گوش کن و اگر میان گزینه هایت بودند فوری آنها را خط بزن،هیچگاه به حقیقت نمیرسی اما شاید بتوانی به آن نزدیک شوی.
اعتراضات اخیر و تناقض هایی که میان هر دو سمت موافقین و مخالفین دیدم،حقیقت گفته پدرم را چونان گوشت لخت به صورتم چسباند.
روزها گذشت و گذشت و من روز به روز سردرگم تر میشدم؛ حرف که را باور کنم؟چرا هر کس یک روایت جداگانه ای دارد؟ پر شدم از نمیدانم ها؛از خیلی ها پرسیدم هیچکس جوابی برایم پیدا نکرد.باز هم به رفقایم رجوع کردم شاید بتوانند کمی از عصبانیت و خشم من بکاهند:قلم و کاغذم
کل ماجرا برایم عجیب شروع شد،عده ای عدالت خواه به خیابان ها آمده بودند و در اعتراض به کشته شدن یک دختر بی گناه،شیشه ماشین های افراد بی گناه تر در خیابان را می شکستند و فریاد مرگ بر دیکتاتور سر میدادند.روزهای اول هیچ چیز عجیب نبود اما با گذشت زمان هیچ درکی از رفتار آنها نداشتم<گذشت و دقیقا از همان ها که مرگ بر دیکتاتور میگفتند دیدم،دیدم که اجازه اظهار نظر به هیچکس نمیدهند،دیدم که اگر یک نفر با آن ها مخالف باشد از او یک چهره کثیف می سازند،دیدم که میگویند اگر فلان بازیکن فوتبال بعد از گلزنی خوشحال کرد دیگر حسابش نکنید،فلان مغازه اگر فردا باز بود آن را به آتش بکشید،فلان میدان اگر بسیجی دیدید امانش ندهید،اگر فلانی خندید یا خوشحال بود بی شرف است،اگر او یلدا را جشن گرفت از مردم نیست...)
چیزی که از همه بیش مرا آزار میداد درک نکردن ارتباط رفتار و گفتار معترضان بود،برای مثال روز های آلوده کشور را هر روز صبح استوری میکردند و با تیترهایی مثل "برای این هوای آلوده" و "ایرانم دارد خفه می شود" به دود و غبار بیش از اندازه هوا واکنش نشان میدادند و حق هم داشتند؛اما وقتی مدارس یا دانشگاه ها یا هرچیز دیگری به خاطر آلودگی ها تعطیل میشدند عکس هایی از نیروهای سرکوبگر در مدرسه پخش میکردند و مینوشتند"هوای آلوده را بهانه نکنید،جمهوری اسلامی به آخر رسیده" یا "مدارس این روز ها بوی جوراب و پوتین سرباز ها را میدهد" و خب هیچکس هم حرفی نمیزد دلیلش را هم در بند دوم همین متن میتوانید بیابید:)
علی کریمی این روزها یک فرد معمولی نیست،او اکنون تبدیل به یک اسطوره بی بدیل در سراسر کشور شده است.
او خیلی چیز ها به من یاد داد؛یاد داد که برای اسطوره و قهرمان شدن نیازی نیست که بیایی در کنار مردم باشی و برای آزادی و آبادی کشورت تلاش کنی،یاد داد که با روزی سه توییت و سه تا استوری در اینستاگرام به راحتی میتوانی قهرمان مردمت شوی،یاد داد که اگر مخاطبانت دیگر قدرت تفکر نداشته باشند هرچه بگویی که باب میلشان باشد در دل آنها میروی و چگونه و چطورش مهم نیست.)
تو نه حق داری بخندی،نه حق داری مناسبتی را جشن بگیری،نه حق داری بعد از گلزنی در مهم ترین تورنمنت زندگی ات خوشحالی کنی؛
این روزها فاصله مزه تلخی و شیرینی بسیار به هم نزدیک است؛به نزدیکی دو پیام رسان،شاید اگر از ایتا به صفحه اول اینستاگرام بروی ناگه از اوج امید به قعر بدبختی میرسی،وقتی میگویم که آنها خودشان از همه بیشتر دیکتاتور هستند یعنی این؛یعنی تو برای اینکه چرا از تیم فوتبال کشورت حمایت میکنی باید توضیح بدهی،یعنی برای اینکه در عکس های منتشر شده قبل از جام جهانی بازیکن تیم خندیده است باید ببازد و تحقیر شود،یعنی اگر آنها سرود ملی خواندند باید ببازند،یعنی مهم نیست که بعد از تحقیر جلوی انگلیس من با پرچم حریف به خیابان ها آمدم و رقص به پا کردم،مهم این است که تو بعد از برد تیمت نباید ذره ای خوشحال باشی چرا که این روزها غم کشور را فراگرفته:)).این ها برش هایی از دیکتاتوری کسانی است که این روزها بیشترین اعتراض را به حکومت دیکتاتور دارند.)
نمیدانم اگر فردایی فرزندم از من بپرسد که مردم در سال ۱۴۰۱ برای انقلاب چه کردند چه دارم بگویم؟بگویم اگر بسیجی میدیدند بوق میزدند؟بگویم خلوت ترین مکان را پیدا میکردند و با اسپری رنگی شعار مینوشتند؟بگویم ارزشی را به جای الف با "عین" مینوشتند؟بگویم بانک هارا به آتش میکشیدند؟بخدا که من رویم نمیشود:))
بسیار خب،تا حدی درد و دل هایم در مورد معترضان را روی کاغذ تخلیه کردم؛اما اگر این چند را در مورد موافقان حکومت نگویم از لطف خالی است.
نمیدانم آن مردی که با ۴۰ کیلو اضافه وزن و با یک دست پر از انگشتر عقیق میآید و در مورد افتخارات جمهوری اسلامی مصاحبه میکند یا آن بانویی که لقب مقدس "استاد" را به نام او چسباندند و در دانشگاه از بدبخت شدن ۴۰ سال آینده اروپا و آبادانی ایران به دست این حکومت می گوید،چگونه خنده اش نمیگیرد؟از اینها گذشته،بعضی ها چگونه اینهارا میپذیرند؟خدای من
بله دقیقا با تو هستم،تویی که میگویی "اگر او کشته شده است حقش است،شما هم حجابتان را رعایت نکنید خواهید مرد" چگونه شب سرت را روی بالشت میگذاری؟چگونه وجدانت با تو کاری ندارد؟
یا تو که میگویی اگر او نمیتواند خانه بخرد یا ماشین شخصی خودش را داشته باشد از بی عرضگی خودش است چگونه میتوانی زندگی کنی؟گاهی خجالت میکشم که با تو همنوع هستم.
اگر قرار باشد هر ملت معترضی را خواهان تجزیه و هر جنبش اعتراضی را منتهی به تجزیه و جنگ نظامی بدانیم دیگر چه معنایی به اسم انقلاب وجود خواهد داشت؟سال ۵۷ خطر تجزیه وجود نداشت؟چرا آن موقع علت جنگ تحمیلی را انقلاب ۵۷ ندانستیم؟
من طرف هیچ گروهی را نمیگیرم و همیشه و در همه مسائل سعی میکنم وسط بوم بایستم،اما دیگر تاب حرف زدن با خودم را نداشتم و دوست داشتم حرف هایم را در گوش دیگران داد بزنم و از آنها بخواهم مرا قانع کنند.
بله،من هم اعتراض دارم؛به چین پیشانی مادرم،به مشغله های ذهنی بیش از حد برادر جوانم،به کمر خمیده پدرم زیر این مشکلات طاقتفرسا،به اینکه خواهرم خودش نمیتواند برای بدیهیاتش تصمیم بگیرد.
اما خوب میدانم که این اعتراضم را نباید با آتش زدن مغازه دیگر هموطنانم،با خراب کردن بانک و بیمارستان،با آتش زدن مسجد و یا با زیر پا گذاشتن عقاید دینی دیگران نشان دهم.
به امید روزی که همه کشورمان را دست لایقانش ببینیم.^^)