Dorsa  Barati
Dorsa Barati
خواندن ۱۰ دقیقه·۱ ماه پیش

تبدیل یک ایده به واقعیت


تصور کنید در عرض ۷۲ ساعت باید ایده‌ای که به ذهن‌تان رسیده را از صفر به یک محصول عملی تبدیل کنید. نه وقت زیادی دارید، نه منابع بی‌پایانی در دسترس است. تنها چیزی که دارید، تیمی از افراد پرانرژی و اراده‌ای پولادین است. این چالش همان چیزی است که یک هکاتون می‌تواند برای شما به ارمغان بیاورد. در این بلاگ، داستان من از یکی از فشرده‌ترین و هیجان‌انگیزترین هکاتون‌هایی که در آن شرکت کردم را خواهید خواند؛ جایی که ایده‌ها به واقعیت تبدیل می‌شوند، اما نه بدون مبارزه!
۷۲ ساعت تا ساخت یک کسب‌وکار
ایده‌پردازی همیشه جذاب است، اما وقتی قرار باشد در ۷۲ ساعت یک ایده را به چیزی ملموس و قابل ارائه تبدیل کنی، داستان کاملاً متفاوت می‌شود. ما این چالش را پذیرفتیم، وارد مسیر شدیم و حالا این روایت، تجربه‌ی من از یکی از فشرده‌ترین و هیجان‌انگیزترین رویدادهایی است که تا امروز در آن شرکت کرده‌ام.
همه چیز از یک پیام شروع شد
۱ بهمن، اولین پیامی که از تیم روبیکمپ دریافت کردم نشان داد که ماجرا جدی است: هکاتون از ۳ تا ۵ بهمن برگزار می‌شود. اما این فقط یک مسابقه‌ی معمولی نبود؛ این بار، ما با یک مشکل واقعی و اجتماعی روبه‌رو بودیم که نیاز به یک راه‌حل خلاقانه داشت.
مشکلی که برای ما تعریف شده بود، چیزی بود که شاید همه‌ی ما به نوعی تجربه‌اش کرده بودیم: احساس تعلق به یک گروه!
احساس تعلق می‌تواند باعث شکوفایی ابعاد منحصر‌به‌فرد افراد شود. اما با شهری‌شدن و گسترش فضای مجازی، نوجوان‌ها هرچند به‌صورت آنلاین دوستان زیادی دارند، اما پیدا کردن دوستان امن و هم‌ارزش به‌صورت حضوری، چالشی بزرگ برای آن‌ها و والدینشان در تهران و شهرهای بزرگ شده است.
شهرداری تهران از نوجوان‌های روبیکمپ خواسته بود تا راه‌حلی برای این چالش پیدا کنند. سوال بزرگ این بود: چطور می‌توانیم حس تعلق را در نوجوان‌ها تقویت کنیم و به آن‌ها کمک کنیم که ارتباطات معنادارتری در دنیای واقعی بسازند؟
تشکیل تیم؛ اولین گام به سوی حل مسئله
این مسئله، چیزی نبود که بتوانیم تنهایی از پسش بربیاییم. اولین و مهم‌ترین قدم، انتخاب تیمی قوی بود. خوشبختانه، با توجه به شناختی که از قبل از بچه‌ها داشتم، خیلی سریع به ترکیب تیم رسیدم. باید افرادی را انتخاب می‌کردم که علاوه بر مهارت، بتوانند در شرایط فشار و کمبود زمان همراه باشند، افرادی که نه تنها ایده‌پرداز باشند، بلکه توان اجرایی بالایی هم داشته باشند. بعد از کلی سبک‌وسنگین کردن، تیم نهایی تشکیل شد. حالا فقط یک چیز مشخص نبود: چه ایده‌ای را قرار است بسازیم؟
شروع هکاتون؛ ورود به ماراتن فشرده
۳ بهمن، روزی که همه چیز رسماً آغاز شد. اولین جلسه‌ی همگانی برگزار شد و نگار، لیدر هکاتون، در مورد روند کار توضیح داد. یک نقشه‌ی کلی داشتیم، اما هنوز باید مسیر خودمان را مشخص می‌کردیم. چند ساعت بعد، دوباره جلسه‌ای همگانی داشتیم، اما در این فاصله‌ی کوتاه باید ایده‌ی اصلی را پیدا می‌کردیم.
بحث‌های زیادی داشتیم، ایده‌های مختلفی مطرح شد، اما زمان زیادی نداشتیم و باید زودتر به جمع‌بندی می‌رسیدیم. بالاخره بعد از چندین ساعت فکر کردن، به یک ایده‌ی جذاب رسیدیم. به نظرمان همه چیز منطقی بود، هم امکان اجرا داشت، هم پتانسیل رشد. مطمئن بودیم که مسیر درستی را انتخاب کرده‌ایم.
اسم ایده‌مون شد "گجت"، چطور؟
وقتی همه درگیر جستجو بودند، یکی از بچه‌ها گفت: "وای مثل کاراگاه گجت شدیم!" کاراگاه گجت؟! چه ایده خوبی! ما می‌آییم کارگاه برگزار می‌کنیم و اسمش رو می‌ذاریم کارگاه گجت.
اما...
لحظه‌ای که همه چیز تغییر کرد
بعد از انتخاب ایده، سعید و نگار منتورهای هر گروه را معرفی کردند. این یک فرصت عالی بود. داشتن کسی که از بیرون به ماجرا نگاه کند، می‌توانست کمک کند تا در مسیر درستی حرکت کنیم. منتور تیم ما، امیرعلی، شد و با او جلسه گذاشتیم.
جلسه‌ای که قرار بود تأییدیه بگیریم و با قدرت جلو برویم، کاملاً خلاف انتظارمان پیش رفت. امیرعلی ایده‌ی ما را به طور کامل رد کرد! یعنی نه اینکه فقط چند ایراد بگیرد یا بخواهد کمی اصلاحش کند؛ نه، کلاً گفت این ایده به درد نمی‌خورد.
حس بدی داشتیم. انگار تمام زحماتی که تا آن لحظه کشیده بودیم، به باد رفته بود. ما که فکر می‌کردیم بهترین مسیر را انتخاب کرده‌ایم، حالا باید از صفر شروع می‌کردیم. در واقع، فیل شده بودیم.
یک تصمیم عجیب برای برگشتن به بازی
لحظه‌ای که جلسه تمام شد، همه‌چیز سنگین بود. خستگی، ناامیدی و اضطراب به وضوح توی چهره‌ی همه دیده می‌شد. هیچ‌کس چیزی نمی‌گفت، انگار ذهن همه‌مان قفل کرده بود. بعد از چند دقیقه سکوت، یکی از بچه‌ها گفت: "بچه‌ها یه آهنگ بزنیم، یه کم حال و هوامون عوض شه؟" همه با هم موافق بودیم. لپ‌تاپ باز شد، اسپیکرها آماده، و یک پلی‌لیست تصادفی شروع شد. آهنگ که پخش شد، انگار حال و هوای اتاق عوض شد. اول فقط با ریتمش سر تکان می‌دادیم، بعد کم‌کم صدای بچه‌ها دراومد، و بعدتر حتی شروع کردیم با ریتم آهنگ دست زدن و خندیدن.
چیزی که جالب بود، این بود که همین استراحت کوتاه، همان چیزی بود که لازم داشتیم. ذهن‌هایمان دوباره روشن شد، استرس فروکش کرد و کم‌کم برگشتیم سر کار.
نبرد با زمان؛ میان خستگی و انگیزه
وقتی انرژی‌مان برگشت، دوباره با تمرکز بیشتری شروع کردیم به فکر کردن. این بار سعی کردیم منطقی‌تر و واقع‌بینانه‌تر به ایده‌های جدید نگاه کنیم. باید سریع به یک ایده‌ی جایگزین می‌رسیدیم، مدل کسب‌وکار را می‌ساختیم، بازار را تحلیل می‌کردیم، نمونه‌ی اولیه‌ای طراحی می‌کردیم و ارائه‌ای آماده می‌کردیم که بتواند داوران را قانع کند.
ساعت‌ها گذشت، و بدون اینکه متوجه شویم، ۲ بامداد شده بود. چشمانمان از خستگی می‌سوخت، اما هنوز کلی کار باقی مانده بود. بالاخره تصمیم گرفتیم چند ساعت استراحت کنیم. چهار ساعت خواب برای ریکاوری کافی نبود، اما همین که ساعت ۶ صبح دوباره بیدار شدیم و برگشتیم سر کار، نشان می‌داد که انگیزه‌مان بیشتر از خستگی است.
روز دوم هکاتون؛ بازگشت به ایده‌ای که رد شد!
۶ صبح، روز دوم هکاتون، درحالی‌که شب قبل حسابی درگیر ایده‌پردازی بودیم، باید وارد فاز جدی‌تری می‌شدیم. ۱۵ تسک مشخص شد و قرار شد که هرکدام از بچه‌ها ۳ تسک برای خودش انتخاب کند تا کارها سریع‌تر پیش برود. تا ساعت ۹ صبح، تمام ۱۵ تسک انجام شده بود و حالا منتظر بودیم تا نظر امیرعلی، منتور تیم، را درباره‌ی مسیر جدیدمان بشنویم. اما نظر او چیزی نبود که انتظارش را داشتیم.
یک شوک بزرگ؛ گجت دوباره زنده شد!
منتور ما گفت که ایده‌ها هنوز خام هستند، اما مسیر خوبی را پیش گرفته‌ایم. او شروع به راهنمایی و جمع‌بندی نظراتش کرد و درست در همین لحظه بود که فهمیدیم… او دقیقا داشت گجت، همان ایده‌ی اولیه‌ی ما را توضیح می‌داد!
بله! همان ایده‌ای که شب قبل رد شده بود، حالا از زبان خود منتور به‌عنوان یک ایده‌ی خوب مطرح می‌شد! یعنی مشکل از ایده نبود، بلکه ما نتوانسته بودیم به‌درستی آن را به امیرعلی توضیح دهیم.
همه‌ی بچه‌ها خوشحال شدند، چون دوباره می‌توانستیم به گجت برگردیم! اما یک چالش بزرگ هنوز سر راه ما بود: ما اصلِ مسئله را به‌درستی درک نکرده بودیم و ایده‌ی ما در راستای چالش اصلی نبود.
درک بهتر مسئله؛ جست‌وجو، فکر کردن، تحلیل کردن
برای اینکه این بار دچار اشتباه نشویم، قرار شد که هرکدام از اعضای تیم در مورد چالش اصلی تحقیق کنند، فکر کنند و برداشت خودشان را از آن توضیح دهند. بعد از کلی بررسی و تحلیل، همه‌ی ما به یک درک مشترک رسیدیم.
پس حالا وقت آن بود که ایده‌ی گجت را بهتر کنیم و آن را در راستای چالش اصلی قرار دهیم.
کارها دوباره از سر گرفته شد، تسک‌ها یکی‌یکی انجام شدند، و در نهایت، ما توانستیم پیچ‌دک نهایی را آماده کنیم و به موقع ارسال کنیم.
ساعت ۱۲ شب، گروهمان خاموشی رفت و بعد از ۶ ساعت خواب، صبح روز سوم هکاتون دوباره با انرژی از خواب بیدار شدیم.
این تازه آغاز مرحله‌ی نهایی بود…
شروع روز سوم، روز پر استرس و هیجان‌انگیز، چرا؟
چون امروز روز آخر بود؛ روزی که همه‌چیز معلوم می‌شد، روزی که قرار بود نتیجه‌ی تمام تلاش‌ها و ساعت‌ها کار فشرده‌ی ما مشخص شود. همه‌چیز به این روز بستگی داشت. چه استرس‌هایی داشتیم و چه هیجان‌هایی، از ۶ صبح شروع کردیم به نوشتن متن ارائه، بهبود اسلایدها و انجام تحقیقاتی بیشتر و بیشتر تا تمام جوانب ایده‌مان دقیقاً در قالبی ساختارمند و شفاف قرار گیرد. می‌خواستیم همه‌ی باگ‌ها و ایرادها را برطرف کنیم و تمام آخرین تغییرات لازم را در همه‌ی بخش‌ها اعمال کنیم تا هیچ چیزی از قلم نیفتد.
همه‌ی تیم، با تلاش فراوان، متن‌های مختلفی برای ارائه نوشتند و بعد از یک همکاری تیمی و با هم‌آمیختن این متن‌ها، نهایتاً به یک متن خوب و جذاب با چاشنی طنز رسیدیم. اینجای کار دیگر احساس می‌کردیم که می‌توانیم با اطمینان کامل به ارائه‌مان بپردازیم. در این میان، یک جلسه همگانی برگزار کردیم تا نکات کلیدی و مهم ارائه دادن را بررسی کنیم، تصمیم گرفتیم چگونه بهترین اثر را از خود به نمایش بگذاریم.
حالا دیگر وقت ارائه دادن به افراد مختلف روبیکمپ رسیده بود. با این که تمرین زیادی کرده بودیم، به هر حال نگرانی و استرس هنوز وجود داشت. پس ۳ بار برای خودمان، بعد برای منتورمان، سپس برای سینا و در نهایت برای نگار ارائه دادیم. از هر کدام از این جلسات فیدبک‌های زیادی گرفتیم، هم مثبت و هم منفی، اما همه به این فیدبک‌ها به چشم فرصتی برای بهبود نگاه کردیم.
پس، با دقت به نکات منفی گوش دادیم و تمام تلاش‌مان را کردیم که این نقاط ضعف را اصلاح کرده و به فرصت تبدیل کنیم. دوباره با هم یک دور ارائه کردیم و احساس کردیم که حالا دیگر همه‌چیز مرتب است.
دقیقا وقتی که داشتیم ویدیو ارائه‌مان را ضبط می‌کردیم تا برای تیم روبیکمپ ارسال کنیم، فهمیدیم که این ارائه به صورت آنلاین برگزار می‌شود و داوران به صورت زنده و از راه دور آن را مشاهده خواهند کرد. آیدا، مسئول ارائه تیم، بشدت شوکه شد. بعد از کمی فکر کردن، تصمیم گرفتیم که نیازی به نگرانی نیست و چون زمان کافی برای تمرین داریم، می‌توانیم به بهترین نحو عمل کنیم.
با این حال، چون هنوز فرصت داشتیم، دوباره جلساتی برگزار کردیم و تسک‌های جدیدی برای خود تعریف کردیم تا همه‌ی اعضا مسئولیت‌هایشان را بهتر انجام دهند. هر کس ۲ تسک برداشته بود و به این ترتیب همه‌ی وظایف به خوبی تقسیم شد.
بالاخره زمان ارائه رسید. ما تیم سوم بودیم و احساس می‌کردیم زمان خیلی سریع می‌گذرد. وقتی نوبت به ما رسید، احساس کردیم همه‌چیز آماده است، پس شروع کردیم و ارائه‌مان را انجام دادیم. بعد از آن هم با دقت به دیگر تیم‌ها گوش دادیم و نظراتشان را مورد بررسی قرار دادیم.
حالا نوبت به تصمیم‌گیری داوران رسید. در این لحظات، همگان در حالت تعلیق بودند؛ داوران وارد فاز تصمیم‌گیری شده بودند. در این فاصله، سعید عزیز با پخش موسیقی، از ما پذیرایی کرد و این لحظات آرامش‌بخش توانست خستگی چند روز اخیر را از تن‌مان درآورد.
و بالاخره وقت اعلام نتایج فرا رسید! بعد از کلی استرس و گمانه‌زنی، تیم ردیشبلک با ایده‌ی "اکیپتو" به عنوان برنده معرفی شد.
آن لحظه، ما خیلی ناراحت شدیم. چرا؟ چون همه‌چیز برای ما در حول و حوش ایده‌ی "گجت" می‌چرخید. ما به این ایده وابسته شده بودیم و آینده‌اش را دیده بودیم. اما آن لحظه، فهمیدیم که باید در کنار تمام این برنامه‌ریزی‌ها، روحیه‌مان را حفظ کنیم.
بعد از اعلام نتایج و گفت‌وگوهای کوتاه با گروه منتخب، من هم در مورد ایده و ارائه‌مان با سعید جان صحبت کردم. و متوجه شدم که نظر مثبتی در مورد ارائه‌مان داشتند. تا آخر شب، با تیمم نشستیم و در مورد تجربه‌ها و احساسات‌مان صحبت کردیم، سعی کردیم یکدیگر را دلداری بدهیم و حال‌مان را بهتر کنیم تا کمتر از حس بدی که تجربه کرده بودیم یاد کنیم.
در نهایت، این چالش ۳ روزه به پایان رسید. با کوله‌باری از تجربه و یادگیری، این مسیر را پشت سر گذاشتیم و از اینکه چنین فرصتی داشتیم، بشدت خوشحالم.
و یکی از مهم‌ترین درس‌هایی که از این تجربه گرفتم این بود که، مسیر به اندازه نتیجه مهم است. نباید تمام تمرکز خود را صرف نتیجه کرد، بلکه باید از مسیر لذت برد، یاد گرفت، تجربه کرد و این‌طور بود که دیگر هیچ اشتباهی را تکرار نخواهیم کرد.


ایدهفضای مجازینقاط ضعفکسب و کارهکاتون
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید