این روزها حس روزمرگی دارم. انگیزهام رو برای انجام دادن خیلی کارها از دست دادم. در همه حال خسته و بی حالم. خوابم به شدت زیاد شده و سردردهای مداوم رهام نمیکنه.
شاید براتون سوال باشه چرا پیش یه تراپیست نمیرم و ازش کمک نمیخوام.
ولی باید بهتون بگم بارها از این بابت تلاش کردم و راهی به جایی نبردم. هیچ مشاوری تا به حال نتونسته به من کمک کنه و من تو سن ۲۷ سالگی فهمیدم تنها کسی هستم که میتونم راهی جلوی پای خودم بذارم. ولی اینکه چطوری رو دیگه نمیدونم.
اینا رو گفتم تا بدونید با این روحیه دارم میجنگم و سعی میکنم به زندگی عادی ادامه بدم.
مثلا از مهم ترین کارهایی که براش تلاش میکنم اینه که بتونم وظایف شغلیم رو به خوبی انجام بدم. اما خیلی وقتا نمیتونم و شکست میخورم.
چون محیط کاری هر چقدر هم که فان باشه گاهی جدی میشه و تو باید بابت حقوقی که دریافت میکنی وظایفت رو درست انجام بدی و منظم باشی.
فکر کنم بتونید درک کنید که الان برای من این کار خیلی سخت و طاقت فرسا شده و همتون میدونید که محیط کار، خیریه نیست و برای حال بد تو تا یه جایی صبوری میکنن و باید بهشون حق داد که بعد از مدتی از بی نظمی تو ناامید بشن.
اما میخوام بدونید که من دارم تمام تلاشم رو میکنم تا قدم بعدی رو با انرژی تر بردارم.
در آخر مطمئنم که هر اتفاقی برام بیفته جز خیر نیست و من بابتش تسلیمم.