
صبح یکی از اون روزایی بود که همهچی معمولی شروع شد. نه خبری از هیجان خاصی بود، نه قراری با کسی، نه حتی یه مقصد مشخص. فقط خودم بودم و یه جادهی نیمهخالی. ولی نمیدونم چرا اون روز، بیشتر از همیشه دلم میخواست رانندگی کنم. بدون هدف، بدون فکر. یه جور ولگردی با ماشین.
موتور رو روشن کردم. اولش مثل همیشه بود. ولی همینکه پام رفت روی پدال گاز، صداش... یه صدای عمیق و نَرم که از ته موتور بالا اومد، از اگزوز رد شد و رسید به گوشم. یه صدای جدید. نه، بیشتر از گوش... رسید به یه جایی پشت قفسهی سینه. همونجا که آدم عاشق میشه.
اگزوز ماشینم همیشه صدا میداد، ولی اون روز فرق داشت. صدایی که انگار تازه شنیده میشد. نه شلوغی بود، نه صدای حرف زدن کسی، فقط صدای اون ماشین. یه صدای خالص. یه نعرهی نرم. انگار خود ماشین داشت حرف میزد، با زبونی که فقط ماشینبازا میفهمن.
برای ما که ماشین برامون فقط یه وسیلهی رفتوآمد نیست، صدای اگزوز میتونه همهچی باشه. یه هویت. یه حس. یه امضا. هر ماشینی یه لهجه داره؛ لهجهی فرانسویهای ریزنقش، لهجهی آلمانیهای منطقی، لهجهی آمریکاییهای سنگین و خشن. هرکدوم یه مدل حرف زدن، یه مدل فریاد.
فراریها؟ اون نعرهی نازک و کشیدهشون شبیه جیغ یه ویولننوازیه که تو دل شب داره تمرین میکنه. موستانگها؟ بم، خشن، خالص. یه چیزی که بیشتر از صدا، لرزشه. لرزش تا ته استخون. ژاپنیها؟ هوشمند، بازیگوش، پر از ترکیدن ناگهانی توربو.
و جالبه… آدم تو تنهایی، این صداها رو بهتر میشنوه. وقتی حرفی با کسی نداری، وقتی چیزی حواست رو پرت نمیکنه، تازه متوجه میشی ماشینت باهات حرف میزنه. صدای گاز دادن، صدای رها شدن، صدای پایین اومدن دور موتور... هرکدوم یه جملهست.
همینجوری بیهدف رانندگی میکردم که از دور، یه صدای دیگه شنیدم. یه صدای بم و خشن که داشت نزدیک میشد. یه داج چلنجر. صدای غرش V8ش اول فضا رو گرفت، بعد جاده رو، بعد خودمو. وقتی از کنارم رد شد، یه رد صدا موند تو هوا. مثل عطری که از یه آدم میمونه وقتی رفته.
اون لحظه، فقط یه چیز تو ذهنم بود:
ماشینهایی هستن که دیده میشن...
و ماشینهایی که شنیده میشن.
و اونی که شنیده میشه، هیچوقت فراموش نمیشه.
از اون روز، بیشتر از اینکه به مدل و رنگ و برند فکر کنم، گوش میدم. گوش میدم ببینم ماشین چی میگه. اگزوزش چجوری نفس میکشه. صداش شبیه آرامشه؟ شبیه خشمه؟ شبیه یه رقص؟ یا یه انفجار؟
و تازه فهمیدم چرا ما ماشینبازها هیچوقت از صدای موتور خسته نمیشیم. چون برای ما، این صدا فقط یه صدای مکانیکی نیست. یه حسه. یه خاطرهی متحرک. یه موسیقی که مختص ماست. یه دلیل برای رانندگی، حتی وقتی جایی نمیخوای بری.
خلاصه اینجوری شد که تصمیم گرفتم بیام اینجا و درباره ماشینا بنویسم، از حرف دلشون، از شخصیتشون، از جذابیتهاشون، از گذشتشون، از مشکلاتشون، از زندگی الانشون و ...
فقط برای شنیدن، حس کردن و زنده بودن.