آیا زشتی بیماری است؟[1]
این ساختار جامعه است که بیمار است، نه افراد جامعه.
چیز عجیبی در پزشکی آمریکا دارد اتفاق می افتد. دیگر پزشکی صرفاً برای درمان بیماری به کار نمی رود، بلکه امروزه برای جستجوی شادکامی نیز از پزشکی استفاده می شود. در آمریکا، قبل از خواب وایاگرا (Viagra) و قبل از کار ریتالین (Ritalin) مصرف می کنیم. ما بوتاکس (Botox) را به ابروهای چروکیده خود تزریق می کنیم و روگین [محلول ضد ریزش مو] (Rogaine) را روی سرهای طاس خود می مالیم؛ پاکسیل (Paxil) را برای کمرویی، فلوکستین (Prozac) را برای اندوه، و بوسپار (Buspar) را برای اضطراب می بلعیم. برای پیشگیری از «اضطرابِ اجرا در مقابل مخاطب» از مسدود کننده های بتا (beta blockers) استفاده می کنیم. برای رفع سرخ شدگیِ صورت و تعریقِ زیاد، جراحی آندوسکوپی می کنیم. ما از جراحان میخواهیم که بینیهای ما را کوتاه کنند، چربیهای ران ما را بیرون بکشند، ما را از مرد به زن تبدیل کنند، حتی دستها و پاهای سالم ما را برای رسیدن به خود واقعی (به باور عده ای) قطع کنند. بیست سال پیش، اکثر پزشکان می گفتند نه. اما امروزه بسیاری از پزشکان نظرشان تغییر کرده است.
البته اینها موارد جدیدی نیستند. جراحان زیبایی حدوداً از دهۀ 1930 شروع به کار کردند، و داروهای ضدافسردگی و اضطراب نیز حدوداً بیش از 50 سال است که وجود دارند. همۀ این به اصطلاح «تکنولوژی های توان افزا» (enhancement technologies) صرفاً پیشرفت و ترقی نیستند. داروهای ضدافسردگی را می توان به غیر از درمان افسردگی شدید، برای «بهتر» کردن حالِ افراد سالم نیز استفاده کرد. با این حال، در هیچ زمانی در تاریخ، آمریکاییها چنین مصرفکنندگان مشتاق این قبیل تکنولوژی ها نبودهاند. به راستی چه اتفاقی افتاده است که چنین تغییر شگرفی ایجاد شده است؟
یکی از دلایل این پدیده بازار است. در دو دهۀ گذشته ایالات متحده دائماً به سمت سیستم بهداشت و درمانِ مبتنی بر بازار پیش رفته است و صنعت داروسازی نیز در این سیستم به قدرت مالی بی سابقه ای دست یافته است. از اوایل دهۀ 1990، صنعت داروسازی با حاشیۀ سودِ بیش از 18 درصد، سودآورترین صنعت آمریکا بوده است.
بی شک سود نیز با قدرت همراه است. در دورۀ انتخابات 1999-2000، صنعت دارو بیش از هر صنعت دیگری، حتی بیش از صنعت نفت و گاز، دخانیات، و صنعت بیمه یا خودرو، برای لابی گریِ سیاسی هزینه کرد. صنعت دارو هزینه-کردهای خود را برای پزشکان نیز به تدریج افزایش داده است. تعداد نمایندگان دارو که جهت ترغیب و تبلیغات مستقیم برای پزشکان به کار گرفته شدند، در دهۀ 1990 با 57 درصد افزایش به مجموع 88000 نفر در پایان این دهه رسید. و شايد از همه مهمتر، صنعت دارو در حال حاضر، 40 درصد از هزینۀ آموزش مداوم پزشكي در دانشکده های پزشكي آمريكا را تأمين ميكند.
از آنجا که «تکنولوژی های توان-افزا» معمولاً از جنس مداخلات پزشکی هستند، آنها باید توسط پزشکان تجویز یا انجام شوند، نه به منزلۀ «بهسازی»، بلکه به منزلۀ «درمانِ» رنج های روانی یا جسمی. اما با افزایش سود صنعت دارو، تعداد اختلالات پزشکی جدید نیز افزایش یافته است، از اختلال اضطراب اجتماعی و اختلال ملال پیش از قاعدگی گرفته تا اختلال نعوظ و سندرم رودۀ تحریک پذیر. این صنعت، داروها را با فروش ناخوشی هایی که خودشان آنها را درمان می کنند به فروش می رساند.
اما این صنعت چگونه ناخوشی-فروشی می کند؟ همان طور که دیوید هیلی (David Healy)، روانپزشک ایرلندی، اشاره کرده است، آنها با تأمین مالی گروه های حمایت بیماران، حمایت مالی از کمپین های آگاهی عمومی، تأمین بودجۀ گردهمایی ها و شماره های مجلاتِ اختصاص داده شده به اختلالاتی که داروهایشان درمان می کنند، و نیز با حمایت مالی از «آموزش حرفه ای» پزشکان این کار را انجام می دهند. هنگامی که محدودیتهای تبلیغاتِ مستقیم به مصرفکننده (direct-to-consumer) در ایالات متحده در سال 1997 برداشته شد، صنعت دارو بینندگان تلویزیون و خوانندگان مجلات را با تبلیغاتِ داروهای خود بمباران کرد. در سال 2001، شرکت داروسازی گلاکسواسمیتکلاین (GlaxoSmithKline) برای تبلیغات داروی پاکسیل (پاروکستین) و «اختلال اضطراب اجتماعی»- که به تازگی این دارو برایش تجویز شده بود- نسبت به شرکت تولید محصولات ورزشیِ نایکی (Nike) برای تبلیغات کفش های درجه یک خود، هزینۀ بیشتری کرد.
مسئله صرفاً مربوط به صنعتی نیست که ناخوشی های بی پایه جعل می کند. زیرا رنجی را که این مداخلات علاج می کنند، اغلب واقعی است. اما بسیاری از آنها به وضوح با نوع رنج ناشی از مشکلاتِ پزشکی متعارف متفاوت است. این رنج ها اغلب (گرچه نه همیشه) ماهیت اجتماعی دارند. مثلاً اگر شما دیابت یا بیماری قلبی دارید، صرف نظر از اینکه چه کسی به شما نگاه می کند یا چگونه شما را برانداز می کند، از آنها رنج می برید. اما رنجی که مثلاً از زشتی، کوتاهی قد، خجالتی بودن یا کوچکی بیش از حد سینه به وجود می آید، با طرز نگاه سایر افراد جامعه به این ویژگی ها ارتباط دارد، و همین که بتوان مسائل اجتماعی را با تکنولوژی های پزشکی درمان کرد، این مسائل در شمار مشکلات پزشکی قلمداد می شوند و پزشکان در درمان آنها بسیار راحت تر عمل می کنند.
نمونه ای از این نوع تغییر را می توان در چرخش اخیر سازمان غذا و داروی ایالات متحده (FDA) در خصوص استفاده از هورمون رشد مصنوعی انسان برای کودکان کوتاه قد مشاهده کرد. هورمون رشد ده ها سال است که برای کودکان بسیار کوتاه قد تجویز می شود، زیرا بدن آنها هورمون رشد کافی تولید نمی کند. اما سازمان غذا و داروی ایالات متحده هرگز آن را برای کودکانی که به دلایل معمول کوتاه قد هستند تأیید نکرده بود. در اوایل دهۀ 1990، سازمان غذا و داروی ایالات متحده حتی تحقیقاتی را در مورد شرکت جننتک (Genentech)، یکی از سازندگان هورمون رشد مصنوعی، به دلیل تلاشهای آشکارش برای جذب کاندیداهای احتمالیِ هورمون رشد، با اهدای مالی هنگفت به گروهی موسوم به «بنیاد رشد انسان» (Human Growth Foundation)، که از کمپین های آگاهی عمومی در مدارس و مراکز خرید برای درمان کوتاهی قد حمایت مالی می کرد، آغاز کرد.
با این حال، در ماه جولای، سازمان غذا و داروی ایالات متحده عملاً تغییر موضع داد و هورمون رشد مصنوعی را برای کودکان کوتاه قد معمولی تأیید کرد. این نهاد به مطالعاتی استناد می کند که نشان می دهد اگر به یک کودک کوتاه قد معمولی برای یک دورۀ چند ساله هورمون رشد تزریق شود، ممکن است در بزرگسالی چند سانتی متر بلندتر شود. مهم هم نیست که بسیاری از مطالعات نیز نشان داده اند که کودکان کوتاه قد از نظر روانی به اندازۀ کودکان بلندقدتر سالم و شاد هستند. بسیاری از متخصصان اطفال (و شاید بسیاری از والدین) اصرار دارند که کوتاه قد بودن برای کودک چنان نقص جدی است که سزاوارِ درمان پزشکی است. یکی از تحلیلگران در مجلۀ New England Journal of Medicine، وضعیت کوتاه قدی شدید را ضعفی نامیده است که «به لحاظ روانی ناتوان کننده» است.
همین تغییر و دستکاری در ظاهر- از مداخله در زیبایی تا درمان پزشکی- به جراحی زیبایی کمک کرده است تا جای پای خود را در بازار پیدا کند. در روزهای اولیه، این کار عمدتاً در حیطۀ کار شارلاتان ها و کلاهبرداران بود و جراحان مشهور از این کار اجتناب می کردند. اما در دهههای 1930 و 1940 تغییری رخ داد و جراحی زیبایی صعود مداوم خود به حُسن شهرت پزشکی را آغاز کرد. به گفتۀ مورخی به نام الیزابت هایکن، در کتاب خود حسادت ونوس: تاریخ جراحی زیبایی[2]، دلیل اصلی این تغییر مفهوم روانشناختی «عقدۀ حقارت» (inferiority complex) بود. اگر فردی به دلیل احساس خودکم بینی ممکن است دچار مشکلات روانی شود و این احساس حقارت منتج به خانه نشینی او شود، در آن صورت عمل جراحی برای خانه نشینیِ کمترِ او دیگر صرفاً جنبۀ زیبایی و آرایشی نداشت؛ بلکه این عمل نوعی درمان پزشکی- یا به تعبیر هایکن «روانپزشکی با چاقوی جراحی»- برای عقدۀ حقارت بود.
امروزه برنامۀ زندۀ تلویزیونی جدید و داغ آمریکا، برنامۀ «نهایت زیباسازی» (ABC Extreme Makeover) است. در این برنامه جراحان پلاستیک با مشاوران مد، مربیان بدنساز، آرایشگران مو و دندانپزشکان زیبایی همکاری می کنند تا ظاهر فیزیکی داوطلبان آمریکایی را تغییر دهند.
آیا واقعاً این تکنولوژی ها، مادامی که ایمن و مؤثر باشند، اشکال دارند؟ شاید، اما آسیب های تکنولوژی های توان-افزا معمولاً ظریف و نامحسوس هستند و مانند وضعیت هایی که این تکنولوژیها درمان میکنند، اغلب ماهیت اجتماعی دارند. منتقدان داروهای ضدافسردگی نگران عواقب درمان دردهای وجودی در قالب مشکلات پزشکی هستند. منتقدان جراحی زیبایی بدین نکته اشاره می کنند که جراحان زیبایی از ایده آل های نژادپرستانۀ زیبایی سوءاستفاده می کنند و روش هایی را برای اصلاح «چشم های آسیایی» یا «بینی یهودی» ارائه می دهند.[3]منتقدان هورمون رشد انسانی برای کودکان کوتاه قد نیز بیان می کنند که شاید همۀ افراد بخواهند قد بلندی داشته باشند، اما برای اینکه آنها قد بلندی داشته باشند باید افراد کوتاه قد هم وجود داشته باشند!
باری، شاید آنچه در مورد تکنولوژی های توان افزا بسیار قابل توجه است، زبانی است که مردم اغلب برای توصیف آنها استفاده می کنند. به نظر می رسد مردم به سمت زبانِ هویت (identity) و خودشکوفایی (self-fulfillment) کشیده شده اند. آنها دربارۀ این تکنولوژی ها نه صرفاً به عنوان شیوه ای برای خودبهبودبخشی، بلکه به منزلۀ شیوه ای برای شکل بخشیدن به هویت شان سخن می گویند. حتی زمانی که مردم دستخوش شدیدترین تغییرشکل های قابل تصور میشوند- از فرد خجالتی گرفته تا دختر اهل پارتی، از کتابخوان گرفته بدنساز- آنها این تغییرشکل را از جنسِ تبدیل شدن به خود واقعیشان توصیف میکنند. ساموئل فاسل (Samuel Fussell)، سردبیر مجله ای که بعدها به بدنساز تبدیل شد، دربارۀ خود می نویسد دلیل مصرف استروئیدهای آنابولیک (anabolic steroid) [جهت تحریک رشد عضله] این بود که «من خیلی ناراحت بودم که خودم نبودم.» افراد خواهانِ قطع عضو- همان کاندیداهای قطع عضو سالم- اغلب خود را با افراد تراجنسی ای مقایسه میکنند که در بدن های اشتباهی گرفتار آمدهاند. یکی از افرادی که به دنبال قطع پای سالم خود بود، به مصاحبهکنندۀ بیبیسی گفت که پای او «اشتباهی است، این پا بخشی از هویت من نیست.» این تصویر تکان دهنده ای است. در هر مورد، «خود واقعی» همانی است که تکنولوژی پزشکی تولید می کند.
اما چرا مردم باید به سمت چنین زبانی کشیده شوند؟ بخشی از پاسخ این پرسش، در یک آرمان اخلاقی با ریشه هایی عمیق در فرهنگ غربی نهفته است که چارلز تیلور فیلسوف کانادایی، آن را «اخلاق اصالتمندی» (ethic of authenticity) می نامد. بسیاری از افرادی که در عصر مدرن متأخر زندگی می کنند، انتظار ندارند که با توسل به خدا، حقیقت یا هر چارچوب اخلاقی بیرونی دیگر، معنای زندگی خود را بیابند. آنها هویت خود را اعیان ثابت های (fixed entities) نمی دانند که به واسطۀ جایگاه شان در سلسله مراتب اجتماعی تعیّن می یابد و به تصویب خدا و طبیعت می رسد.
در عوض، آنها انتظار دارند با نگاه به درون خود معنای زندگی خویش را بیابند. در اینجا موضوع صرفاً درکِ زندگیِ درونی و شخصی شما نیست، بلکه موضوعِ به رسمیت شناختن اجتماعی شما در میان است. همانطور که چارلز تیلور اشاره می کند، امروزه ما از مردم انتظار داریم که نوعی هویت تولید کنند، و این هویت نیز باید هویت فردی باشد. این بخشی از اخلاق اصالتمندی است. به رسمیت شناختن امر بسیار مهم و حیاتی است، زیرا تلاش برای تولید هویت چه بسا با شکست مواجه شود. دیگران می توانند از به رسمیت شناختن هویت شما امتناع کنند، یا از اعطای موقعیت اخلاقیِ برابر به هویت شما امتناع کنند، یا اصرار داشته باشند که شما را به گونه ای غیر از زاویۀ دیدی که خود می بینید، ببینند. آنها ممکن است اصرار کنند که شما مرد هستید، حتی اگر احساس کنید زن هستید.
دلیل خوبی وجود دارد که تیلور این را «اخلاق» می نامد. زندگی اصیل نوعی زندگی بهتر دیده می شود. درک احساسات، خواسته ها و آرزوهای درونی خود برای زندگی در مقام انسانی کامل، به امری ضروری تبدیل شده است. زندگی ناتمام، زندگیِ با اصالتِ کمتری است، زندگی ای که نتوانسته است وعدۀ یک زندگی انسانی را برآورده سازد. زمانی که واقعاً یک زن هستید همچون یک مرد زندگی می کنید؛ زمانی که باید واقعاً پایۀ مهمانی باشید همچون یک سرخ رویِ خجالتی زندگی می کنید، زمانی که احساس می کنید باید «کری گرانت» باشید، همچون وودی آلن زندگی می کنید. اگر ماجرا را از این منظر بنگرید، متوجه می شوید که تکنولوژیهایی مانند کپسول فلوکستین، ریتالین، جراحی زیبایی، هورمون رشد و جراحی تغییر جنسیت تنها راه هایی برای به نظر رسیدن و احساس بهتر نیستند، بلکه آنها ابزار خودشکوفایی هستند.
دلیل این احساسات جورواجوری که بسیاری از ما در مورد تکنولوژی های توان افزا داریم همین است. این تکنولوژیها، زمانی که در مقابل آینۀ اجتماعی می ایستیم، در ما حس کرامت ایجاد می کنند یا این حس را تقویت می کنند. این آینه برای هویت ما بسیار مهم است. بسیاری از ما میتوانیم با شرمی که یک فرد احساس میکند وقتی جامعه تصویری موهن یا تحقیرآمیز به او منعکس میکند، عمیقاً همذات پنداری کنیم.
اما وجه دیگر شرم، پوچی و بیهودگی است. چراکه ممکن است شما به آن آینۀ اجتماعی وسواس پیدا کنید، ساعت ها وقت خود را در مقابل آن بگذرانید، خود را بزک کنید و جلوی آن ژست بگیرید، عضله دوسر بازوی خود را خم کنید و موهای خود را تحسین کنید. ممکن است آنقدر وقت خود را جلوی آینه بگذرانید که جدا از تصویری که می بینید، هر حسی نسبت به شخصیت خود را از دست بدهید.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
این مقاله ترجمه ای است از:
[1]. Is ugliness a disease?, Carl Elliott, 2003 (https://www.theguardian.com/lifeandstyle/2003/aug/26/healthandwellbeing.health1)
[2]. Venus Envy: A History of Cosmetic Surgery, Elizabeth Haiken
[3]. رجوع کنید به مقالۀ «بالاخره روزی دماغ طبیعی هم «زیبا» خواهد شد»، سکاچی کول، ترجمۀ محمد معماریان، ترجمان علوم انسانی؛
همچنین ر.ک. مقالۀ «زشتها نابود میشوند»، جانی تاکار، مترجم: حمیدرضا محمدی، ترجمان علوم انسانی-- م.