محسن خادمی
محسن خادمی
خواندن ۳۱ دقیقه·۳ سال پیش

زبان، بازی­ های زبانی و سبک ­های زندگی

زبان، بازی­ های زبانی و سبک­ های زندگی

پیتر هکر[1]

تقریر و ترجمه: محسن خادمی

چکیده:

این مقاله شامل چهار بخش است. نویسنده در بخش اول مقاله به تفاوت­های میان انسان و حیوان می­ پردازد و با برشمردن ممیزات متعددی که خاص انسان است، نتیجه می­ گیرد که تفاوت انسان با حیوان، در زبان ­اوست. به تعبیر دیگر انسان حیوان صاحب­ زبان است: اما نه به تعبیر ارسطوییِ آن، یعنی صرفاً تأکید بر نقش ابزاري زبان، بلکه به معنای ویتگنشتاینیِ آن: یعنی زبان نه صرفاً ابزاری برای انتقال مفاهیم و تفکرات آدمی است، بلکه زبان در تکوین معنا، اندیشه و رفتار انسان مدخلیت دارد و نقش محوری ایفا می ­کند.

در بخش دوم، نویسنده دربارۀ «ارتباط زبانی» سخن می­ گوید؛ ارتباطی که در پرتو «رفتار جامعۀ زبانی» شکل می­ گیرد و معنا می ­یابد. نویسنده در اینجا بیان می­ کند که یادگیری زبان انجام یک کار گسترده و بی­ پایانی از کلمات، نمادها، حرکات و ایما و اشارات مختلف است. حتی آهنگ اداکردن کلمات و جملات، حالات چهره و حرکات دست، و تمام بیانات بالأشارۀ ما همگی مقوّمات زبان ما هستند. بنابراین، زبان چیزی بیش از دایرۀ تنگ کلمات و جملات گفتاری ما هستند و لذا برای یادگیری و تسلط بر زبان، تنها باید عضو مشارِک یک فرهنگ شد و در طیف گسترده ­ای از بازی­ های زبانی آن درگیر شد. در ادامۀ همین بحث، نویسنده با مروری گذرا بر سیر تاریخ تأملات فلاسفه و منطق­دانان (از قرن هفدهم تا بیستم) نشان می­ دهد که چگونه اندیشۀ «تقدم منطق بر زبان» تثبیت گردید و چندین قرن، بحث منطق­دانان حول همین پیش­ فرضِ مسلّم شکل گرفت.

در بخش سوم «معنا»، نویسنده به بیان انواع گوناگون معنا (طبیعی، بیانی، قراردادی، لغوی، و غیرلغوی) می­ پردازد و نشان می ­دهد که معنا با نشانه، دلالت و منظور گوینده پیوند تنگاتنگی دارد. در ادامه نیز به بیان تمایز میان «معنای لغوی جمله» و «منظور گوینده» می ­پردازد و توجه ما را به این نکته جلب می­ کند که معنای جمله، صدق/کذب­ بَردار نیست و فقط دربارۀ حکم می­ توان صدق/ کذب (یعنی انطباق یا عدم انطباق آن بر امور واقع facts) را قابل ­اطلاق دانست. در پایان نیز با ذکر سه دلیل، نظریۀ تقلیل ­گرایانۀ پُل گرایس در مورد مقاصد ارتباطیِ گوینده را طرد و تخطئه می­ کند.

در بخش چهارم «معنا و کاربرد»، نویسنده با ذکر تاریخ مختصری از بحث دربارۀ معنا، بیان می ­کند که در حوزۀ معناشناسی فلسفی، اکثر فلاسفه و منطق­دانان، خصوصاً در دهۀ 60، همّ خود را مصروف «ارتباط بین معنا و صدق» کردند و نتیجۀ غالب این بود که با تعیین شرایط صدقِ جمله می ­توان به معنای جمله پی ­برد.اما نویسنده در ادامۀ مقاله، که حجم بیشتر مقاله هم بدان اختصاص یافته، به نقد و طرد این دیدگاه می ­پردازد و نشان می­ دهد که معنای یک جمله با تعیین شرایط صدق آن مشخص نمی­ شود، بلکه «معنا» در یک بافت و شبکۀ زبانیِ درهم­ پیچیده ­ای شکل می­ گیرد. معنا با توضیح معنا مشخص می­ شود و توضیح مربوط به معنا، رویه­ ای برساختی-هنجاری است، نه ذاتی-تجویزی. به عبارت بهتر، توضیح معنا در دل زبان مندرج است. نویسنده در ادامه، به توضیح دیدگاه ویتگنشتاین در باب ربط و نسبت «معنا و کاربرد» می­ پردازد و بیان می­ کند که «معنا» و «کاربرد» ملازم یکدیگرند و پرسش از «معنا» همان پرسش از «کاربرد» است و لذا توضیح معنای کلمه، همان توضیح نحوۀ کاربرد آن است. نویسنده با این توضیحات و تمهیدات، با پنج دلیل، رابطۀ میان «معنا» و «شرط صدق» را مخدوش می ­کند و به باطل­ بودنِ آن حکم می ­دهد. در پایان نیز با یک جمع­ بندی از کل مطالب، آموزه ­های ویتگنشتاین در باب «معنا» را به اختصار بیان می ­کند و آنها را در زمرۀ بدیهیات مفهومی (conceptual truisms)- و نه نظریه ­ای فلسفی در باب معنا- می­ شمارد که در پرتو آن، می ­توان بسیاری از خلط­ ها و خطاهای پیشین را مرتفع ساخت.

1. حیوان بکاربَرندۀ زبان

انسان موجودی دارای قدرت عقلانی است که به واسطۀ آن می­ تواند رفتارهای زبانی متفاوتی (نسبت به سایر حیوانات) از خود بروز دهد. به بیان دیگر، دامنۀ بیان رفتاری انسان (behavioral expression) دالّ بر افق اندیشۀ اوست. و چون مجموعۀ رفتارهای زبانی انسان بسیار بیشتر از سایر حیوانات است، افق اندیشۀ او نیز بسیار فراخ­تر از دیگر حیوانات است. ما موجوداتی تاریخمند و دارای عقبه ­ای فردی-اجتماعی هستیم. احساس هویّت و شکل فرهنگیِ زندگی ما با داستان­ها، اسطوره ­ها و برساخت­هایی از حال و گذشتۀ ما گره خورده است و همین­ ها زندگی و ارزش­های اجتماعی ما را شکل می­ دهند. ما می­ توانیم دربارۀ وقایع تاریخی گذشته و حتی دربارۀ آینده ­های معدوم بیندیشیم و صحبت کنیم. ما می­ توانیم در مورد هویات انتزاعی بیندیشیم، و حقایق عقلی (حساب، هندسه و منطق) را درک کنیم و آنها را برسازیم و با مشاهده و آزمایش، در پی کشف قوانین کلی طبیعت باشیم. ما از قدرت تخیل خلاق، بازنمایی تصویری، درک زیبایی­ شناختی و شوخ­ طبعی برخورداریم. ما می­ توانیم به شناخت خیر و شر دست یابیم. ما وجدان داریم، احساس تعهد داریم، و نسبت به احساس گناه، شرم و پشیمانی حساس هستیم. ما مسئول اعمال خود هستیم. ما موجودات خودآگاهِ مختاری هستیم؛ یعنی می­ توانیم نگرش ­ها و عواطف، دلایل و انگیزه­ ها، ویژگی­ های شخصیتی و روابط با دیگران را مورد تأمل قرار دهیم. ما موجوداتی عقلانی هستیم که قادریم از دانسته­ ها و مقدمات خود به نتیجۀ دلخواه خود استدلال کنیم. البته استنتاج­ کردن از شواهد موجود یا نتیجه­ گیری از مجموعه ­ای از مقدمات، فرایندهای ذهنیِ گام ­به­ گام نیستند. استنتاج اولاً و بالذات یعنی تفکر، و آنگاه نتیجه ­گیریِ یک گزاره بر اساس گزاره­ های مؤیَّد و موجَّه دیگری که در ذهن داریم. در حقیقت، استدلال­ کردن، درک «بنابراین-ها» و «به دلیل اینکه-ها» بین شواهد و نتایج، بین قضایا و نتایج منطقی آنها، از امتیاز ویژۀ کاربران زبان است. درست است که یک حیوان می ­تواند یاد بگیرد که «ب» مرتباً به دنبال «الف» می ­آید، و لذا با دیدن «الف» خود را برای «ب» آماده کند. درست است که یک حیوان می­ تواند یاد بگیرد که مثلاً «الف» باعث وقوع «ب» می­ شود و «ب» هم باعث وقوع «ج» می­ شود، در نتیجه اگر بخواهد «ج» محقق شود، دست به فعل «الف» می­ زند. اما این­ها استدلال­ گری از مقدمات به نتیجه نیستند. این­ها نه معلول قدرت استنباط، بلکه ناشی از شرطی­ شدن ذهن آنهاست. در میان حیوانات، تنها ما هستیم که با چنین توانایی ­هایی متولد می­ شویم.

به علاوه، مهارت صحبت­ کردن نیز یکی دیگر از ممیزات ویژۀ آدمی است. ما در سالهای اولیۀ زندگی خود این مهارت را فرا می ­گیریم و رفته­ رفته به یک زبان تسلط می­ یابیم. این تسلط باید ما را قادر سازد تا بتوانیم با استفاده از زبان ارتباط برقرار کنیم و به زبانی که دیگران از آن استفاده می­ کنند واکنش نشان دهیم، استدلال و انتقاد کنیم. اما، علیرغم دعاوی زبان­ شناسان نظری و فیلسوفان زبان (از جمله خود ویتگنشتاین در تراکتاتوس)، تسلط به یک زبان، دانستن مجموعه قواعد زبان یا دستور زبان زایشی (generative grammar)[2] یا داشتن معرفت ضمنی به واژگان و دستور زبان عمیق آن زبان، یا داشتن فرهنگ لغت ذهنی نیست. بلکه بنا به آموزه ­های ویتگنشتاین متأخر، تسلط به یک زبان، یعنی آموختن طیف وسیعی از فعالیت­ها، کنش­ها و واکنش­ها به گفتارها، نوشتارها و واکنش به شرایطی که مقوّم سبک زندگی آدمی است. بدون تسلط بر یک زبان و بدون اینکه یاد بگیریم که صحبت کنیم و در فعالیت­های بی ­پایان موجوداتِ ب­کاربَرندۀ زبان درگیر شویم، حیواناتی عقلانی نخواهیم بود، استدلال نخواهیم کرد، فکر نخواهیم کرد، احساس نخواهیم داشت و از قدرت متمایز عقل و ارادۀ منطقی برخوردار نخواهیم بود و تجارب ادراکی-احساسی ما سرشار از مفهوم و معنا نخواهد بود.

2. ارتباط زبانی

یادگیری زبان، یادگیری مجموعۀ غنی و بی­ انتهای اعمال و رفتارهای بسیار متعدد و متفاوتی است که در پرتو «رفتار جامعۀ زبانی» ما یکپارچه می ­شود و معنا می ­یابد. یادگیری زبان انجام یک کار گسترده با کلمات، نمادها، حرکات و ایما و اشارات مختلف است. یادگرفتنِ درخواست، استدعا و خواهش، موافقت یا امتناع، گله و شکایت، بیان نیات خود، ابراز محبت، عقیده، آمال و انزجار، لذت و درد، پرسش و پاسخ، حدس و فرضیه ­زنی، توصیف گذشته، حال و آینده، و هزاران کنش کلامی و غیرکلامی دیگری است که ما از بدو تولد از جامعۀ زبانی خود آموخته­ ایم. فعالیت­ هایی که بدین ترتیب می ­آموزیم، فقط در شبکۀ درهم ­تنیدۀ زندگی انسان قابل­ درک و معنادار است. زیرا زبان یک امر جمعی است. در یک کلام، یادگیری یک زبان به معنای عضویت در یک فرهنگ است.

دستیابی به تسلط بر یک زبان، یادگیریِ درگیرشدن در طیف گسترده ­ای از بازی­های زبانی است؛ این بازی­های زبانی بخشی از سبک زندگیِ فرهنگی­ ای است که فرد در آن متولد شده و در آن زیست کرده است. یادگیری یک بازی زبانی، درست مثل یادگرفتن حرکات یک بازی است. و لذا بکاربردن یک جمله، درست به معنای انجام حرکات در یک بازی است. حجم زیادی از معرفتِ پیش­ زمینۀ مشترک ما، و پیش­ فرض ­های مشترک ما دربارۀ نظم­ های موجود در طبیعت، چارچوبی برای ما فراهم می ­آورد تا بتوانیم در بازی­های زبانی مشترکی درگیر شویم. در غیاب این چارچوب، هیچ­ گونه ارتباط زبانی برقرار نخواهد شد. و همان­طورکه یک بازی زبانی مشخص، فقط در بستر یک سبک زندگی مشخص انجام می­ شود و معنا می­ یابد، یک واژه و مفهومِ مشخص نیز فقط در متن یک جملۀ مشخص معنا می ­یابد.

لذا این تصور اشتباهی است که زبان را فقط به «زبانِ متکی به واژگان» (word-language) محدود کنیم، زیرا بسیاری از نمادها، رمزها و اشاراتی که در ارتباطات انسانی دخیل هستند، چیزی بیش از صرف کلمات را به هم می­ پیوندند و معنایی با خود به همراه دارند. آهنگِ ادا کردن کلمات و جملات، حالات چهره و حرکات دست، و تمام بیانات بالأشاره (ostensive explanations) همگی جزو بازی­ های زبانی ما هستند. اینها بخش جدایی ­ناپذیر زبان و اعمال ارتباطی ما هستند. از این مهمتر، حتی در فرهنگ­ های بسیار باسواد و پیشرفته، مانند فرهنگ ما، از ویژگی­های خاص و قراردادهای مربوط به خواندن و نوشتن نباید غافل شد. ابداع خط، تمدن ما را دگرگون کرده است؛ اما نه به این دلیل که اصوات گفتاری را با خطوط خاصی نشان داده است، بلکه بدین دلیل که طیف گسترده­ ای از امکان­ها و فعالیت­ های زبانی جدید را فراروی ما نهاده است و بر غنای بازی­های زبانی ما افزوده است: ثبت رویدادها، فهرست ­کردن، حساب­ کتاب کردن، نشانه­ گذاری، برچسب­ گذاری، انواع تابلوهای راهنما، کدگذاری قوانین، ثبت دادگاه ­ها، تولید و انتقال متن، مکاتبات و صدها هزار امکان دیگر را برای ما میسر ساخته است. بنابراین، زبان پدیدۀ ذوبطون و پیچیده ­ای است و هرگونه تلاش برای توصیف تسلط و استفاده از زبان، و نظریه ­پردازی در مورد زبان و معنای زبانی ­ای که این واقعیت­ها را نادیده بگیرد، ناقص و بی ­فایده خواهد بود.

فلاسفه در گذشته، زبان را صرفاً ابزاری برای بیان و انتقال اندیشه می­ دانستند و اندیشه را مستقل از زبان قلمداد می­ کردند که هیچ‌گونه مدخلیتی در شکل‌گیری آن ندارد. این تلقیِ کلاسیک دربارۀ زبان بود که از فلاسفۀ بزرگی چون افلاطون و ارسطو تا تجربه­ گرایانی چون لاک، بارکلی و هیوم همگی در آن هم ­نظر بوده ­اند. این تصور غلط، مشخصۀ بارز تأملات فلسفی از زمان باستان تا قبل از ویتگنشتاین متأخر بوده است. اما در نگرش جدید و با ظهور آراء ویتگنشتاین متأخر، زبان در تکوین معنا محوریت یافت. در حقیقت، با آراء ویتگنشتاین متأخر، یک چرخش زبانی (linguistic turn) بسیار مهمی پدید آمد: یعنی تغییر نگرش ابزارانگارانه نسبت به زبان، به نگرش هستی‌شناسانه نسبت به آن. با این چرخش زبانی، زبان دیگر ابزار بیان و انتقال اندیشه محسوب نمی‎ شد، بلکه خود اندیشه قلمداد می­ شد.

باری، این تلقیِ اشتباه در مورد «تقدّم منطق بر زبان»، و تأکید بر سویۀ ابزاری زبان و سنجشِ صدق گزاره­ های زبان، ریشه در تفکرات دو دورۀ طولانی­ مدت منطق­دانان داشته است:

اولاً به دلیل وجود آثاری چون کتاب ­درسی تأثیرگذارِ قرن هفدهم به نام منطق پورت رویال۱۶۶۲ (Port Royal Logic) و گرامر (Grammar) و نیز کتاب کلاسیک جان لاک «رساله ­ای در باب فاهمۀ بشری» که اندیشۀ فیلسوفان قرن هفدهم را سخت تحت تأثیر قرار داد و نظریه ­پردازی دربارۀ زبان را به مدت دو قرن بعد از خود شکل داد. مثلاً دو کتاب فرگه یکی «برداشت و مفهوم نوشتار» و دیگری «قوانین اساسی حساب» در قرن نوزدهم مصداق بارز این تلقی است. همچنین کتاب «اصول ریاضیات»، اثر مهم وایتهد و راسل و حتی کتاب «تراکتاتوس» ویتگنشتاین در قرن بیستم نیز مصداقی بودند که از این حیث کم از کتب پیشین نداشتند.

سرچشمۀ دوم این تصورات غلط در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم بوجود آمد. این تصور ریشه در ابداع سیستمِ نظریِ مبتنی-بر-کارکردِ (function-theoretic system) منطق ریاضی مدرن داشت. این ابداع، توسط مخترعین آن، یعنی فرگه و راسل، نه فقط به عنوان یک «حسابگر یا استدلال­گر حسابی» (calculus ratiocinator)، بلکه به عنوان یک زبان صوری، یعنی یک «زبان ویژه و اختصاصی» (به تعبیر فرگه) یا به عنوان یک «زبان منطقاً بی­ نقص» (به تعبیر راسل) ارائه شد. البته نه فرگه و نه راسل هیچ­کدام ادعا نکردند که زبان­های طبیعی بر اساس اصول زبان­های منطقی آنها ساخته شده ­اند. بلکه از نظر آنها، زبان­های طبیعی، برخلاف زبان­های مصنوعی و ابداعیِ آنها، از نظر منطقی معیوب ­اند. اما ویتگنشتاین در تراکتاتوس، استدلال کرد که چون منطق یک شرط استعلایی بازنمایی است، هر زبان ممکن باید دارای دستور زبان عمقی از چنین حسابی (calculus) باشد. اما کارنپ و پیروان وی انکار کردند که هر زبان ممکن باید دارای همان گرامر منطقی-نحوی باشد و در عوض از «اصل تساهل یا رواداری در منطق» حمایت کردند. اما آنها نیز به همین ترتیب معتقد بودند که یک زبان باید سیستمی از قوانین منطقی_نحوی و یک واژه ­نامه از نام­ هایی باشد که بر چیزهایی (مثل اشیا، خصوصیات و روابط) که تمام جملات درست­ ساخت (well-formed sentences) را می ­توان از آنها به وجود آورد، دلالت داشته باشد. چنین ایده­ هایی، که با تأملات تارسکی در مورد مفهوم صدق برای سیستم ­های صوری تقویت شد، پنجاه سال بعد با ایدۀ نظریۀ معناداری (theory of meaning) برای زبان طبیعی که توسط دیویدسون و (تا حدودی) دامت در دهه 1970 ارائه شد، به بار نشست. تصور آنان بر این بود که نظریۀ معناداری برای یک زبان، نظریه ­ای قیاسی است که معنای هر جملۀ درست ­ساختِ زبان را از طریق مجموعه ­ای از معانیِ مصطلحِ واژگان بوجود می­ آورد. همچنین تصور بر آن بود که معنای یک جمله یا گفته، باید با تعیین شرایط صدق آن در مدل T-جملاتِ تارسکی (T-sentences) مشخص شود. این تلقی از نظریۀ معناداری، به جملۀ خبری و به مفهوم صدق تقدّم می­ بخشید.

3. معنا

مفهوم کلی معنا از جهات مختلف با مفهوم نشانه، دلالت و مضمون پیوند دارد. مثلاً ابرهای بارانی از آنجا که نشانه­ های استقرائی باران هستند، به معنای باران هستند: یعنی منطقاً (و استقرائاً) می ­توان از حضور ابرهای بارانی، باران را استنباط کرد. این معنای یک پدیدۀ طبیعی است. اما رفتارهای بیانیِ حاکی از درد، عصبانیت، ترس، تعجب و غیره از سنخ دیگری هستند. رابطۀ بیانی میان رفتار و معنای آن امری غیراستقرایی است. این رفتار همان چیزی را به نمایش می­ گذارد که بر آن دلالت دارد (در حالی که ابرهای بارانی، باران را به نمایش نمی­ گذارند، چه رسد به بیان آن). باز، معنای امور قراردادی ما از جنس دیگری هستند. این امور می­ تواند کلامی یا غیرکلامی باشند. معنای متعارف غیرکلامی نیز به نوبۀ خود می ­توانند نمادین، شمایلی یا توأم با حرکات و اشارات چهره باشد. علائم تصویری و قراردادی ما نیز می­ توانند نشانه ­هایی برای بیان معنای متفاوت دیگری باشند. به عنوان مثال تابلوهای مغازه، آیکون­ های کامپیوتر، یا علائم اجازه/ منع ورود؛ یا علائمی برای انجام کاری مثل توقف در پشت چراغ قرمز، همگی از جنس متفاوتی هستند. بنابراین همانطورکه ملاحظه می ­شود معنا ربط وثیقی با علائم، نشانه­ ها و در کل بافتِ شبکۀ زبانی ما دارد که می­ تواند به شکل طبیعی، بیانی، قراردادی، لغوی، و غیرلغوی خود را نشان دهد و از طریق این روش­ها (و البته بسیاری روش­های دیگر)، معنا با نشانه، دلالت و منظور گوینده پیوند می­ یابد. هکر، در اینجا (در کتاب دیگر خود)[3] نمودار درختی زیر را آورده است که می­ توان آن را چکیدۀ خوبی برای این بخش دانست:

تمایز میان معنی لغوی جمله و منظور گوینده: معنی یک کلمه، جمله و گفته، همگی به هم پیوند خورده ­اند و نمی ­توان برای معانی جملات، صرفاً بر تک­ تک واژگان تکیه کرد یا فقط به فرهنگ لغات مراجعه کرد. گاه گویندۀ کلام هدف خاصی در ذهن دارد، گاه با بیان جملاتی که لحن استفهام انکاری یا استفهام تقریری دارد، مراد خود را بیان می ­کند. گاه با استفاده از اشارات مرجع­ دار (anaphoric reference) یا عبارات نمایه ­گون (indexicals) (مثل «اینجا/آنجا/ در سمت چپ» یا «امروز/ فردا» یا ضمایر شخصی «من/ تو ...») به بیان منظور خود می­ پردازد. (مثلاً منظور یک نفر از عبارت «تو آنجا هستی!» می­ تواند اشاره به «علی» باشد، یا مراد وی از جملۀ «بیایید یک نوشیدنی قبل از غذا بخوریم»، نوشیدنی آپریتیف [یک نوشابۀ الکلی] باشد). ما می ­توانیم با بسط و دقت در اشارات ضمنی کلام گوینده، بیشتر توضیح دهیم که وی چه چیزی مراد داشته است. همچنین می­ توانیم از قصد ذهنی و ناگفتۀ فرد سخن بگوییم. مثلاً می­ توانیم بگویيم كه منظور وی مثلاً جدي بوده است نه شوخی.

نکتۀ مهم در اینجا این است که معنای یک جمله نمی ­تواند صادق یا کاذب باشد، بلکه آنچه با استفاده از یک جمله گفته می­ شود (یعنی حکم)، می­تواند صادق یا کاذب باشد. به عبارت دیگر، صدق و کذب نه ناظر به معنای جمله، بلکه ناظر به حکمی است که در تطابق با واقع (fact) می­توان صدق و کذب آن را سنجید. بنابراین، نه جملۀ «دارد باران می ­بارد» و نه حتی بیان آن، هیچ­کدام به معنای باریدن باران نیست که صدق ­وکذب ­بَردار باشد. بلکه آنچه می ­تواند به معنی بارش باران باشد، صدای تق­ تق باران روی شیشه­ های پنجرها است؛ و البته مراد گوینده از این گفته می­ تواند چیزهای متفاوتی باشد؛ مثلاً اینکه «ما باید قبل از اینکه خیس بشویم هر چه زودتر اینجا را ترک کنیم.»

نکتۀ دیگر اینکه، بیان جمله و مقصود گوینده از جمله، دو فعل منفک از هم (یعنی گفتن و مراد داشتن) نیست، بلکه در حقیقت یک عمل واحدند. به عبارت بهتر، مراد کردنِ چیزی از یک جمله، به معنای همراهی و تلازم بیان شما با یک عمل ذهنی دیگر نیست. از این مهمتر، مراد شما از یک کلمه/ جمله، نمی ­تواند چیزی خارج از دایرۀ زبان متعارف باشد. لذا نمی ­توان کاری کرد که کلمات/ جملات، معنای بسیار متفاوتی داشته باشند. مثلاً شما نمی ­توانید از عبارت «اجی مجی لاترجی» دندان ­درد را مراد کنید. (ویتگنشتاین، پژوهش ­های فلسفی، ش. 665) پس آنچه شما مي­ توانید از کلمه ­ای كه مي­ گویيد مراد کنید، معناي متعارف و قراردادی آن را پيش­ فرض می­ گیرد و نمی ­تواند براي توضيح معنایش به خود آن استناد کرد.

ویتگنشتاین جوان، و خیلی بعدتر پُل گرایس، به اشتباه تلاش می­ کردند که معنای زبانی را با ارجاع به نیّات گویندگان روشن سازند. به بیان دیگر، پُل گرایس معتقد بود که معنی جمله را باید در ذهن گوینده جستجو کرد و معنای زبانی را بر حسب اهداف ارتباطی گوینده توضیح داد: یعنی بر حسب مراد گوینده. اما سه دلیل اساسی برای رد توسل به مراد گوینده (utterer’s meaning) در ایضاح مفهوم «معنای زبانی» وجود دارد:

اولاً، مقاصد ارتباطیِ گوینده که نظریۀ تقلیل­ گرایانۀ گرایس مطرح کرده، پیچیده هستند. مقاصد ارتباطی در اصل متضمن سه قصد پنهان است:

(1) اظهار شما با جمله ­ای مثل s، باید باورِ p را در ذهن مخاطب القا کند؛

(2) باور p، باید در مخاطبی القا شود که قصد اولیۀ شما را در اظهار جملۀ S متوجه می ­شود؛

(3) بخشی از دلیل مخاطب برای اعتقاد به باور p، باید همان درک وی از قصد شما باشد.

اما مشکل اینجاست که برای داشتن قصد در القای یک باور در شنونده، باید از قبل معنای جملۀ مدّ نظر خود را بدانید. به عبارت دیگر، معنای یک جمله، مقدم بر قصد گوینده است و بدون تبلور معنا در ذهن گوینده، قصدی هم در ذهن او شکل نخواهد گرفت. همین امر در مورد مخاطب هم صادق است. زیرا شما از مخاطب خود می­ خواهید که کلماتی که به زبان می­ آورید را همان­طور که خود می­ فهمید، بفهمد. در غیر این صورت نمی­ توان به شما گفت كه قصد دارید به صرف اظهار کلماتی، فلان باور را در مخاطب خود القا کنید.

ثانیاً، این تحلیل تقلیل ­گرایانه از معنا بر حسب نیات ارتباطی گویندگان، زمینه ­محور (context-bound) نیست؛ یعنی در پرداختن به این پرسش که در چه شرایطی، نسبت­ دادن نیات خاصی به یک فرد، معقول و خردپسند است، عقیم و ناتوان است. باید این اصل کلی را به ­خاطر داشته باشیم که حد مقاصد یک فرد با محدودیت­ های بیان رفتاریِ ناظر به مقاصد وی انطباق دارد. و چون هر زبانی محدودیت­ های خاص خود را دارد، مقاصد گوینده نیز دارای محدودیت خاص خود می­ باشد؛ و گوینده نمی­ تواند هر قصدی را در ذهن بپرورد و بر زبان آورد: خود زبان سدّ راه اوست. لذا برای اینکه گوینده بخواهد با گفتۀ خود، باوری را به مخاطب القا کند، و از مخاطب نیز انتظار فهم گفتۀ خود را داشته باشد، باید هر دو طرف از پیش، کاربر زبانی بالغی باشند که مفهوم باور، فهم، قصد و دلیل باور را در آن زبان آموخته­ اند. بنابراین مقاصد ارتباطیِ پیشنهادی گرایس، از قبل، تسلط بر بخش بسیار پیچیده ­ای از زبان را پیش ­فرض می­ گیرد و لذا از عهدۀ اثبات مدعای خود برنمی ­آید.

ثالثاً، نظریۀ تقلیل­ گرایانۀ گرایس پیش ­فرض می ­گیرد که منظور شما از گفتۀ «الف» عیناً همان چیزی است که شما می­ خواهید به مخاطب خود القا کنید و او نیز بدان باور خواهد داشت. اما این تصور اشتباهی است. شما می­ توانید جملۀ «الف» را بر زبان بیاورید و از آن «ب» را مراد کنید، در حالی که کاملاً مطمئن هستید که شنوندۀ شما «ب» را باور نخواهد کرد. در حقیقت آنچه برای برقراری ارتباط مهم است، این نیست كه مخاطب به اظهارات شما باور داشته باشد، بلكه باید گفته­ های شما را بفهمد. به هرحال، نظریۀ تقلیل­ گرایانۀ گرایس دربارۀ معنای زبانی، معنای زبان­شناختیِ متعارفِ کلماتی که شما بر زبان می­آورید را پیش ­فرض می­ گیرد.

4. معنا و کاربرد

در طول نیم قرن گذشته، فلاسفه و به خصوص منطق­دانان، در حوزۀ معناشناسی فلسفی، بیشتر همّ خود را مصروف «ارتباط بین معنا و صدق» کرده، و بدین نتیجه رسیدند که معنای یک جمله با تعیین شرایطِ صدق آن مشخص می­ شود، و معنای یک کلمه نیز عبارتست از نقش آن در تعیین شرایط صدق هر جمله­ ای که آن کلمه در آن وجود دارد. این تلقی، اولویت تحلیلی را به «صدق» و به «جملات خبری» می­ دهد. در واقع، منبع الهام برای نظریۀ معناداری برای زبان طبیعی را باید در سیستم ­های منطق ریاضی فرگه دانست که در پیِ فروکاستن حساب به منطق ناب، آن را پی افکنده بود. البته در دهۀ 60، دو مورد دیگر نیز در تحریک و تقویم تأملات بعدی در مورد نظریۀ معناداری نقش بسزایی ایفا کردند: یکی پاسخ به چگونگیِ فهم جملاتی که هرگز تاکنون نشنیده ­ایم و دیگری تبیین توان منطقی جملات بر حسب صورت­ های منطقی. البته این مسیری نبود که ویتگنشتاین متأخر بدان معتقد بوده باشد. وی هیچ­گونه اولویت تحلیلی برای ارتباط میان صدق و معناقائل نبود. در عوض، او تار و پود معنا، توضیح معنا و فهم معنا را شرح داد و مؤلفه­ های آن­ها را برشمرد.

در ادامه، می­ کوشیم با برشمردن مطالبی دربارۀ معنا، قاعده، کاربرد و شبکۀ مفهومی، بستری مهیا کنیم تا در پرتو آن بتوان دلایلی در ردّ دیدگاه «التزام معنا به شرایط صدق» مطرح کنیم.

(1) درست است که در زبان و معنای زبانی جنبه ­های زیادی وجود دارد که باعث خلط مفهومی می­ شود. اما برای ایضاح مشکلات مفهومی، لزومی به وجود یک نظریۀ ترکیبیِ معنادار نیست که برای هر جملۀ درست­ ساختِ زبان، تعیین معنای آن را در قالب شرایط صدق آن ارائه دهد. بلکه آنچه لازم است بررسی زمینۀ مفهومی گفتمان معنایی است. در حقیقت آنچه باید مورد توجه قرار گیرد، شبکۀ ارتباطی میان مفهوم معنا و مفاهیم مرتبط آن است. مفهوم معنای مصطلح کلمه، با گروهی از مفاهیم مجاور خود پیوند خورده است و یک «مفهوم» در یک بافت و شبکۀ مفهومیِ درهم­ پیچیده معنادار است. معانی، چیزهایی الحاقی و چسبیده به کلمات نیستند، آنها نه درون سَر نه بیرون سَرند. به عبارت دیگر، «معنی­ داشتن» نباید موجب شیءانگاری (reification) شود، آنگونه که برخی از نظریه­ پردازان زبان، مانند دامت، از پیوستن معنی به کلمه صحبت کنند و پاتنم از معانی داخل یا خارج سر انسان سخن می­ گوید.

(2) معنای یک کلمه (یا عبارت) با توضیح معنای آن مشخص می­ شود. البته توضیح معنا می ­تواند اَشکال مختلفی داشته باشند. اما توضیحی که از زمان سقراط تاکنون بیشترین جذابیت را برای فیلسوفان داشته است، تعریف تحلیلی ­ای است که در آن، شرایط لازم و کافی برای کاربرد یک کلمه به وضوح بیان می­ شود: یعنی یا به صورت «تعریف به حد» (یعنی تعریف به ذاتیات) یا «تعریف به رسم» (یعنی تعریف بر اساس احکام و عوارض آن). اما انواع دیگری از تعریف تحلیلی نیز وجود دارد، مانند تعریف مبتنی بر زمینه و بافت (contextual)، تعریف بازگشتی و غیره. یک شکل کاملاً متفاوتی از توضیح معنا، تعریف یا توضیح بالأشاره است که در آن با حرکات اشاره­ای، توضیحی تلویحی از یک چیز به مخاطب خود ارائه می ­دهیم. اما شکل متداول دیگر در توضیح معنای کلمه، «بیان دیگرِ» (paraphrase) عبارت مورد نظر است. یک مورد دیگر نیز بازگوییِ مقایسه ­ای (contrastive paraphrase) است. همۀ اینها (تعریف تحلیلی، بازگشتی، مبتنی بر بافت و زمینه، بالأشاره و ...) مواردی هستند که نشان می­ دهند معنا با توضیح معنا پیوند وثیقی دارد و برای فهم معنا می­ توان به توضیح معنا متوسل شد.

(3) توضیحات مربوط به معنا، هنجاری هستند. به­طور کلی، آنچه به اصوات، نشانه ­ها، کلمات و جملات یک زبان معنا می­ بخشد، رویۀ هنجاری استفاده از آنهاست. بنابراین توضیح معنای کلمات، هنجاری هستند نه چیزی ذاتی و مطلق، زیرا آنها معیارها، یا به عبارت بهتر هنجارهایی، برای استفادۀ صحیح کلمات به دست می­ دهند. آنها توضیح می ­دهند که چگونه باید از کلمات یا عبارات استفاده کرد. مثلاً می­ توان توضیح داد که «ویکسن (vixen)» «یک روباه ماده است». بنابراین هر حیوانی که هم «روباه» و هم «ماده» باشد را می­ توان به عنوان یک «ویکسن» توصیف کرد. حتی می­ توان به نحو بالأشاره توضیح داد که «این ☜ رنگ سیاه است». لذا هر چیزی که این ☜ (اشاره با انگشت اشاره) رنگ است، می ­تواند به منزلۀ سیاه ­بودن قلمداد کرد.

(4) ابهام جزء لاینفک زبان است و تلقی رفع ابهامِ تمام زبان، تصور کاملاً اشتباهی است. این نکتۀ مهم را باید همواره به خاطر داشت که معمولاً زمانی توضیحات ضرورت می­ یابند که عدم­ فهم یا سوءفهم در میان باشد، نه اینکه تصور کنیم ما همیشه باید به دنبال ایضاح تمام مفاهیم خود باشیم. تصور اینکه همۀ مفاهیم باید به دقت تمام تعریف می­ شوند- آن­گونه که فرگه می­ گفت[4]- تصور غلطی است. عبارات بسیار زیادی در زبان ما مبهم ­اند، و این ابهامات هم ابداً به زبان آسیبی نمی ­زنند. ما باید «بنگریم و ببینیم» که چگونه از کلمات استفاده می ­کنیم و مفاهیم خود را چگونه توضیح می­ دهیم. نه تنها بسیاری از مفاهیم ما به دقت تمام تعریف نمی ­شوند، بلکه ما اغلب اوقات هم نمی­ خواهیم مفاهیم کاملاً مشخصی داشته باشیم. همان­طور که ویتگنشتاین اظهار داشت که «من از او چاقوی نان­ بُری خواستم، و او یک تیغ ریش ­تراش به من داد، چون تیزتر است.»

(5) مفهوم یک قاعده برای استفاده از یک کلمه، که با توضیح معنا مشخص می­ شود، به نوبه خود با مفهوم یک «رویه یا عملِ ممارست ­آمیز» (practice) پیوند می­ خورد. زیرا یک قاعده، در چارچوب یک دسته از اعمال (acts) هویت می­ یابد. اینکه مثلاً فلان تابلوی راهنما به معنی «گردش به راست» است، یا فلان علامت راهنما به معنی «توقف» است، با ممارست در استفاده از آن تعیّن می ­یابد. چرخش به سمت راست همان چیزی است که ما به آن می گوییم «پیروی از تابلوی راهنما». پس، قواعد فقط در رویه­ ها و اعمال ممارست ­آمیز زنده ­اند: یعنی در متن تمام فعالیت­ های ما.

(6) توضیحات مربوط به معنی در دل زبان ما مندرج و بدان همبسته است. بنابراین این تصورِ خطایی است که گمان کنیم باید «از زبان» خارج شویم تا کلمات را با چیزهایی که معنی آنها است، مرتبط سازیم. زیرا معنی کلمات در خود چیزها مندکّ و مندرج است و نمی ­توان آنها را از هم جدا کرد، جداکردن آنها به معنی بی­ معناکردن زبان است: معنی کلمات همان­قدر با کلمات مرتبط و همبسته است که کاربردها با ابزارها.

(7) «معنا» و «کاربرد» پشت و روی یک سکه ­اند. آنها ملازم یکدیگرند. ویتگنشتاین در «رساله» معتقد بود که معنای هر واژه در مطابقت با شیء خارجی شکل می­ گیرد و لذا معنای هر واژه، یکتا و یگانه است، زیرا تصویرِ یک امر خارجی است. اما در «پژوهش­ های فلسفی» بیان کرد که برای یک واژه، معنای واحدی وجود ندارد، بلکه به تعداد موارد استعمال واژه، می­ توان برای آن معنا یافت. به عبارت بهتر، «معنای» هر واژه، از «کارکرد» آن و با درگیرشدن در هر «بازی زبانی» بدست می­ آید. به عبارت بهتر، ویتگنشتاین متأخر، «معنا» را با «کاربرد» گره زد، و اظهار داشت که پرسش از معنی کلمه همان پرسش از نحوۀ استفاده از آن است؛ توضیحِ معنای کلمه، همان توضیحِ نحوۀ کاربرد آن است؛ دانستن معنای آن، همان دانستن کاربرد آن است. در پرتو این ایدۀ بکر و بدیع، بسیاری از مسائل نظری ما دربارۀ معنا برطرف می­ شوند: مثلاً اینکه معانی کلمات ایده ­هایی در ذهن هستند (نظر تجربه ­گرایان بریتانیایی)، یا اینکه آنها اشیاء، اَعراض (properties)، و روابط موجود در جهان هستند (تراکتاتوس)، یا اینکه آنها هویاتی انتزاعی هستند که ذهن می ­تواند به طرز مرموزی آنها را درک کند (فرگه)، همگی در پرتو این ایدۀ بدیع ویتگنشتاین، اشتباه از آب درآمدند.

(8) بی­ شک نمی ­توان برای بسیاری از مفاهیم خود، خصوصاً بدیهیات زبانی، استدلال آورد. در واقع زبان به ما آموخته است که «الف فلان است و چنان»، و این کاربرد آن است، و لذا نمی­ توان آن را مدلل ساخت. مثلاً کسی حکم نمی­ کند که چیزی بنا به فلان دلیل قرمز است: در اینجا فرد نیازی به دلیل ندارد، می­ تواند قرمزبودن آن را ببیند و بنا به آموختۀ زبانی خود به «قرمزبودن» آن حکم کند. کسی شواهدی برای این ندارد که قضاوت کند که 25 به توان 2 می­ شود 625. نگوئید ما با محاسبه به این نتیجه می ­رسیم. محاسبه شواهد به حساب نمی ­آید! یا مثلاً ما به طور معمول می­توانیم درد فرد را بدون هیچ استدلالی، از شواهد و ظواهر تشخیص دهیم. اما کسی که با این مفهوم زبانی آشنا نیست و درنیافته است که فلان و بهمان رفتار، معیار موجهی برای نسبت­ دادن درد به فرد است، مفهوم درد را درک نکرده و نحوۀ استفاده از آن را نمی­ داند. بر همین قیاس، کسی که نمی­ داند چگونه با خط­کش اندازه ­گیری کند، نمی­ تواند معنای کلمات 1 «اینچ» یا 1 «پا» را بفهمد.

(9) گفتیم که طی دهه ­های گذشته نوعاً تصور می­ شد که کلمات فقط در متن یک جمله معنی می­ شوند، و از این­ رو، معنی یک جمله با تعیین شرایط صدق آن مشخص می ­گردد و لذا معنای یک کلمه عبارتست از سهم آن در تعیین شرایط صدق هر جمله­ ای که در آن بکار رفته است. اما این درست نیست که کلمات فقط در متن یک جمله معنا دارند. مثلاً کلماتی که در فهرست­ ها (و نه در جملات) ظاهر می ­شوند، کماکان معنا دارند و معنای خود را از دست نمی ­دهند (به عنوان مثال فهرست کلماتی که با Z شروع می­ شوند؛ یا فهرست مترادف ­ها، متضادها، خریدها؛ نام حیوانات، در جدول کلمات متقاطع؛ بازی حروف­ چین (Scrabble)، و سایر بازی­ه ای کلمه­ ای؛ بر روی برچسب ها (روی بطری­ها، لباس­ها، ابزارها، ظرف­ها)؛ یا در اعلامیه­ ها (در مغازه­ها، بارها، علائم خیابان). اینها همگی عباراتی هستند که اگرچه ساختار جملات استاندارد را ندارد اما جزو لاینفک زبان ما هستند و کاملاً هم معنادار می­ باشند.

بنا به همۀ مطالب فوق، اینک می­ توان ادعا کرد که معنای یک جمله با تعیین شرایط صدق آن مشخص نمی­ شود. در زیر پنج دلیل در ردّ این ادعا مطرح می­ شود:

(1) جملات معنا دارند، اما حامل ارزشِ صدق(bearer of truth-value) نیستند. لذا نمی­ توان گفت که جملات واجد شرایط صدق هستند.

(2) شکل­ های گفتاریِ پرسشی و دستوری، نشانه­ های پرسش و دستور، درخواست و... هستند و آنچه با استفاده از آنها بیان می­ شود، ارتباطی با صدق ندارند و لذا حامل هیچ ارزش صدقی نیست.

(3) جملات صریح اجرایی (یا: انجامگر: performative) (مانند «من قول می ­دهم که با شما به وکیل مراجعه کنم») به هیچ وجه برای ادعای صدق یا کذب استفاده نمی­ شوند (در اینجا، چنین جمله ­ای برای وعده ­دادن استفاده می­ شود و وعده، نه درست است و نه نادرست) و لذا حامل هیچ ارزش صدقی نیستند.

(4) خود مفهومِ شرط صدق، مفهومی مناقشه­ آمیز و مبهم است که نمی­ توان در جملات پیچیده و ترکیبات عطفی به درستی معنای آن را دریافت و شرایط آن را لحاظ کرد. بنابراین کسانی که مدافع شرط صدقِ معنا هستند، باید تصمیم بگیرند که کدام ادعا را دارند پیش می­ برند: اینکه معنای یک جمله با مشخص­ کردنِ «شرطی که جمله باید ارضا کند تا صادق باشد» تعیین می ­شود، یا اینکه معنای یک جمله با مشخص­ کردن انطباقِ صدق آن با عالم خارج، تعیین می شود.

(5) تاکنون آنچه ما دربارۀ شرایط صدق گفته ­ایم، خارج از دایرۀ مقالات فلسفی در باب معنا و عملگرهای منطقی نبوده ­اند. اما در عمل اوضاع متفاوت است. جملات بسیاری هستند که چه بسا ما از آنها سر در نیاوریم، اما قرار نیست که با تعیین شرایط صدق آنها، به درک ما افزوده شود، بلکه با توضیحات کاملاً متفاوت دربارۀ معنا درک ما افزون می ­شود. مثلاً جملاتی چون «گونه ­ها با انتخاب طبیعی متفاوت می­ شوند»، یا «اینکه آیا می ­توان گفت هملت از یک عقده ادیپ رنج می­ برد، سخنی قابل­ بحث است» همگی جملاتی هستند که با افزودن توضیح بر آنها، معنایشان روشن می­ شود نه با تعیین شرایط صدق­شان.

5. نتیجه

معنی کلمه با مشخص کردن سهم آن در تعیین شرایط صدق جمله مشخص نمی ­شود. البته درست است که معنای یک جمله (خبری، پرسشی یا دستوری) به معنای کلمات تشکیل­ دهندۀ آن بستگی دارد. اما این بدان معنا نیست که معنای واقعی جمله، تابعی از معانی کلمات تشکیل­ دهندۀ آن و نحوۀ ترکیب آنها است. معنای کلمات تشکیل ­دهنده در یک جمله، با توضیحات وابسته به زمینه و بافت معنا[5] مشخص می­ شود، نه با ارجاع به تعیین شرایط صدق. به تعبیر ویتگنشتاین متأخر، واژه ­ها با هاله­ هایی از معانی بی­ پایان و احصاناپذیر احاطه شده ­اند و لذا معنای هر واژه را نحوۀ استعمال آن در جمله، یعنی «سیاق جمله»، تعیین می­ کند، اما این باز بدان معنا نیست که در همان جمله هم آن واژه معنای یگانه و خاصی دارد. در یک کلام: نمی­ توان با نظریه ­پردازی به معنا دست یافت، بلکه با زیست ­کردن در یک زبان می­ توان معنا را «فهمید».به تعبیر ویتگنشتاین: «معنا بسان جوّی است که واژه را احاطه کرده است» و این جوّ همان زبان ماست با تمام مقوّمات و مؤلفات پیچیده و زمینه ­ای آن.

معنا، یک اصطلاح فنی و منقّحِ علمی نیست. به عبارت بهتر، مفهوم معنایی که ما در صحبت­ کردن در مورد کلمات، جملات و گفته ­ها به ­کار می­ بریم، یک اصطلاح فنی و دقیقِ علمی نیست. بلکه اصطلاحِ عامیانه، تنقیح­ نشده و کاملاً غیردقیق و غیرفنی ­ای از صحبت معمولی و متعارف ماست. اینکه چه چیزی به معنا تعلق دارد و چه­ چیزی به معنا تعلق ندارد، همیشه روشن یا مشخص نیست. یا اینکه چه چیزی «هم­ معنی» محسوب می ­شود و چه­ چیزی «مختلف­ المعنی» قلمداد می ­شود غالباً مبهم و نامتعیّن است و مستلزم تصمیم­ گیری ماست و نه تحقیق، بررسی و نظریه­ پردازی. اگرچه یادآوریِ پیوند معنا و کاربرد روشنی­ بخش است، اما بدیهی است که نه هرگونه تفاوت در کاربرد، تفاوتی در معنا است.

اینک به جمع ­بندی مطالب فوق، که همگی تأملات ویتگنشتاین متأخر است- می­ پردازیم:

1. معنای یک کلمه کاربرد آن در زبان است.

2. معنای یک کلمه با توضیح معنای آن مشخص می­ شود.

3. توضیح معنا، قاعده­ای برای استفاده از کلمه است.

4. معنای یک کلمه (یا عبارت) همان چیزی است که فرد به مجرد مواجهه با آن، آن را می ­فهمد و درک می­ کند.

5. معنای یک کلمه جایگاه آن در شبکۀ کلمات است.

6. دانستن معنای یک کلمه، توانایی بکاربردن آن مطابقِ قوانین استفاده از آن است.

البته باید توجه کرد که اینها بدیهیات یا اصول یک نظریه دربارۀ معنا یا آموزه ­ها و تزهای نظری نیستند. بلکه بدیهیات مفهومی (conceptual truisms) هستند که ویتگنشتاین در باب مفهوم کلمه، کاربرد، معنا و بافت و زمینۀ مفهومی مورد تأمل قرار داده است. این مطالب، برای از بین ­بردن خَلط­ ها و خطاها مفهومی به کار ما می ­آیند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

[1] . این نوشتار خلاصه ای است از مقالۀ پیتر هکر با نام

Language, Language-Games and Forms of Life, P.M. S. HACKER

در این خلاصه­ مطالب، در برخی جاها از کتاب دیگر هکر هم استفاده کرده ­ام:

P.M.S Hacker, The intellectual powers: A study of human nature, Wiley Blackwell (2013)

[2] . نوام چامسکی زایشی ­بودن زبان را برجسته­ ترین ویژگی زبان می ­داند. وقتی می­ گویند فردی، زبانی فرا گرفته است، منظور حفظ کردن یک دسته کلمات و جملات برای شرایط و موقعیت­ های گوناگون نیست. بلکه منظور یادگیری تعداد محدودی واژه و قواعد زبانی است تا فرد بتواند از طریق واژگان اندک و قواعد محدود، جملات متعدد بسیار بسازد.

[3] . P.M.S Hacker, The intellectual powers: A study of human nature, p. 112.

[4] . ویتگنشتاین در کتاب «پژوهش ­های فلسفی»، در فقرات 70 به بعد، با ارجاع به فرگه، به رد دیدگاه او دربارۀ «مفاهیم به دقت تعریف ­شده» می­ پردازد.

[5] . contextual explanations of meaning

سبک زندگیفلسفه‌ی ویتگنشتاین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید