کیانا شیرازی
کیانا شیرازی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

قصه های دلنشینن برای کودکان

مرد بقالی بود که یک طوطی زیبایی در مغازه‌اش داشت طوطی بدنش سبز بود و بال‌هایش رنگارنگ مرد بقال او را خیلی دوست داشت طوطی می‌دانست کمی حرف بزند بنابراین زمانی که مرد بقال مشتری نداشت و مغازه‌اش خلوت بود طوطی سرش را گرم می‌کرد وقتی هم که مشتری به مغزش می‌اومد طوطی چند کلمه‌ای با آن حرف می‌زد مشتری‌ها از دیدن طوطی و حرف زدن او خوششان می‌آمد و همین باعث می‌شد که دلشان بخواهد همیشه از مغازه مرد بقال خرید کنندخلاصه این طوطی هم توجه مشتری‌ها را به مغازه جلب کرده بود و هم مونس و هم صحبت تنهایی مرد بقال بود مرد بقال ظهرها و شب‌ها به خانه‌اش می‌رفت در مغازه‌اش را قفل می‌کردو طوطی همان جا در مغازه‌اش می‌ماند او برای طوطی آب و غذا می‌گذاشت از او خداحافظی می‌کرد و بعد به خانه‌اش می‌رفت یک روز وقتی مرد بقال می‌خواست مغازه را تعطیل کند و به خانه‌اش برود گربه‌ای به مغازه آمد اما مرد بقال متوجه نشد او مثل هر روز در مغازه‌اش را قفل کرد و به خانه رفت وقتی گربه از طوطی که می‌ترسید از دست گربه فرار می‌کرد و و این طرف و اون طرف مغازه هی می‌رفت گربه هم دنبال او می‌دوید ی داشت از دست گربه فرار می‌کرد بال‌هایش به چند شیشه روغن بادام که توی قفس‌های مغازه چیده شده بود درگیر شد شیشه‌ها به زمین افتادند و شکستند ه هر کاری کرد نتوانست طوطی را بگیرد انقدر دنبال او دوید قفس‌های بلند مغازه نشکست تا گربه دستش به او نرسید فردا صبح وقتی مرد بقال در مغازه‌اش را باز کرد گربه از کنار پایش بیرون پرید و رفت مرد بقال وارد مغازه اشرا باز کرد گربه از کنار شیشه‌ها شکسته و روغن ریخته شده و کف مغازه که کثیف شده بود رد شد طوطی تا مرد بقال را دید پایین آمد و رفت دست او نشست مرد بقال به جای اینکه خدا را شکر کند که طوطی‌اش سالم است از اینکه شیشه‌های روغن بادام شکسته شده عصبانی شد او جارو را برداشت و به سر طوطی زد طوطی بیچاره که دید صاحبش عصبانی است سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت بقال انقدر طوطی را زد که تموم پرهای روی سر طوطی ریخت و طوطی کچل شداز اون روز به بعد طوطی غمگین گوشه‌ای نشست و دیگر حتی یک کلمه هم حرف نزد مرد بقال بعد از اینکه عصبانیتش تموم شد و مغازه را تمیز کرد سراغ طوطی رفت او هرچه با طوطی حرف می‌زد طوطی جای جواب او را نمی‌داد مرد بقال با خودش گفت حتماً با من قهر کرده لا بد اموش می‌کند و باز هم حرف می‌زند اما فردا هم طوطی همینطور غمگین گوشه نشست و حرف نزد حتی وقتی مشتری‌ها می‌آمدند و با او حرف می‌زدند طوطی به آن‌ها اهمیت نمی‌دادو جوابشان را نمی‌داد همه از مرد بقال می‌پرسیدند که چرا پرهای تو سر طوطی ریخته و چرا او انقدر غمگین است و حرف نمی‌زند مرد بقال که از کارش خجالت می‌کشید جوابی برای این سوال نداشت چند روز گذشت و حال طوطی تغییر نکرد مرد بقال که نگران حال طوطی بود و از کارش پشیمان شده بود با خودش گفت کاش دستم شکسته بود و این کار را نمی‌کردم چرا حیوان بی‌ زبان را کتک زدم او حیوانی است و چیزی نمی‌فهمد و چون از گربه ترسیده بوده این طرف و اون طرف رفته و شیشه‌ها را شکسته است به خاطر این او را کتک می‌زدم مرد بقال طوطی را توی بغلش می‌گرفت و او را نوازش می‌کرد تا شاید طوطی را او را ببخشد و حرف بزند اما فایده‌ای نداشت او حتی برای خوب شدن طوطی‌اش صدقه هم به فقیرا داد تا او خوب بشود روزی از روزها مرد بقال در مغازه‌اشنشست بود طوطی هم مثل روزهای قبل گوشه‌ای ساکت نشسته بود مردی کچل وارد مغازه شد مرد برای خرید به سمت مرد بقال آمد طوطی با دیدن مشتری که کچل بود بال‌هایش را تکان داد و به او زل زد بعد نوکش را هم از هم باز کرد و گفت ای مرد تو مگر مثل من روغن‌های توی شیشه‌ات را ریختی که صاحبت به سر تو زده و کچل شدی مشتری عصبانی نشود و هیچ وقت حیوان را کتک نزند




پایان قصه‌ی طوطی و بقال




باتشکر کیانا شیرازی ?⁦❤️⁩

طوطیدلنشین
قصه خوب برای بچه های خوب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید