یکی از ماندگارترین پاراگرافهای رمان سقوط، نوشتهٔ آلبر کامو قطعاً این قطعه است:
«من آنقدر بزرگوار نبودم که از اهانتها بگذرم، امّا سرانجام فراموش میکردم. و آنکه گمان میبرد از او بیزارم مبهوت میشد. آنگاه که میدید لبخندزنان به او سلام میکنم، برحسب سرشتش عظمت روحم تحسینش را برمیانگیخت یا خفت منشم را خوار میشمرد.غافل از اینکه علتِ رفتارم سادهتر از این حرفها بود: حتی نامش رافراموش کرده بودم.»