بهمن شفیع زاده
بهمن شفیع زاده
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

من گاهی وقتها به سینما جی فکر می کنم ...

من گاهی وقتها به سینما جی فکر می کنم
به مسیری که باید طی می کردم تا می رسم به نزدیکترین سینما نزدیک خونه مون
به روزهایی که لحظه شماری می کردم که فرصت بشه برای رفتن به سینما جی
توی همه این مسیرها توی دوران نوجوانی و مجردی همیشه تنها بودم
فقط یک بار بود که تنها نبودم ...
سال 1385 بود ، سرباز بودم یادمه شنبه مرخصی گرفته بودم و حالم از وقایعی که در بخش ارجمند فیروزکوه برام افتاده بود خوب نبود، شنبه مرخصی گرفتم و می خواستم بروم سینما که کمی غرق شم توی اون پرده جادویی
به مامان گفتم با هم میایی؟ گفت : آره
دروغ چرا، الان چند سالی میشه من همیشه به اون مسیر فکر می کنم به اون مسیری که ماشین خور نبود و باید پیاده می رفتیم.
طفلک مادرم پیاده با من هم مسیر شد با درد پای که همیشه در سالهای اخیر زندگیش از اون می نالید ...
یادمه اسم فیلم ازدواج به سبک ایرانی بود، یادمه خیلی خندید، خدا رو شکر فیلم را دوست داشت.
برگشتنی هم به خونه پیاده برگشتیم، کمی جلوی مغازه ها وایستاد و نگاه می کرد.
من همیشه به اون مسیر فکر می کنم که باهاش رفتم و برگشتم مخصوصا الان که گاهی اوقات سوار موتور که هستم و از اون مسیر رد می شوم ناخودآگاه به پیاده روی نگاه می کنم،
چشمهام را می بندم و خیال می کنم
خودم می بینم با مامانم توی این مسیر که دارم باز می رویم سینما ....


پ.ن ۱: دلم برای مادرم خیلی تنگ شده ... یادش گرامی و روحش شاد.

پ.ن ۲: سینما جی الان سالیان سال است که بسته شده است ...

سینمابهمن شفیع زادهدلنوشته های بهمن شفیع زاده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید