بوی نامه نرگس را به گذشته های دور میبرد...
گذشته ای که تلخ، و پر از اشتباه بود... او روزی روزگاری عاشق صمد بود و امروز خبر ازدواجش را می شنید.
یاد روز های سردی افتاد که زیر درخت توت با صمد گرم صحبت میشد و صبح تا شب را با او حرف میزد...از هر دری می گفت و می شنید.غروب که نزدیک میشد نرگس از ترس مادر میلرزید.ان روز ها مادر به سختی افسرده بود و نرگس جرعت نگاه کردن به او را نداشت.