ویرگول
ورودثبت نام
سحر بنی هاشمی
سحر بنی هاشمی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

همینجوری:|

شروعی جدید
شروعی جدید

سلامممم ،از آنجایی که پست قبلیم خیلی ادبی بودخواستم پست دومم خیلی خودمونی باشه ، پس میخوام اول منو بشناسید <<<<<

●اسمم وفامیلم:سحر بنی هاشمی ام

●متولد:) ۱۳۸۷ ام و۱۵ سالمه

●امسال کلاس دهمم وانسانی میخونم

●نوشتن مورد علاقه ترین کارمه

●البته خوابیدن را از نویسندگی بیشتر دوس دارم:/

راستش خودم هم که دیدم فقط با همین چندتا کلمه خلاصه میشم اول ناراحت شدم ولی بعداز کمی فکر فهمیدم اگه بیشتر از اینا بود دیگه باید تعجب میکردم ....

خوب دوس دارم براتون از شکستم و چی شد که رفتم انسانی بگم پس تا اخر همراهم باشید♡

داستان  بدبختی‌های سحر=/
داستان بدبختی‌های سحر=/

قصه ازکلاس نهمم شروع شداونجای که خیلی مغرور بودمو احساس می‌کردم حتماا نمونه قبول میشم گذشتو جوابا آمدن هرکی تراز کمتر از من بودن قبول شدن(بخاطر سهمیه البته)وهرکس که فکرشو نمیکردم قبول شده وهرجا پامو میزاشتم از پنجتا چهار تاش نمونه قبول شدن و اون ینفر من بودم:) آنقدر احساس بدبختی میکردم وفکر میکردم من دیگه نمی تونم زندگی کنم واز این حرفاااا وحتی فکر میکردم دنیا به آخر رسیده و باید بمیرم واصلا این دنیا جای برای من وجود نداره هرشب گریه گریه گریه وبعد یه جلسه هم برام نوشتن برم تراپی که نرفتم?(البته واقعا رفتن پیش مشاور چیزی ترسناکی نیست ولی من فکر الانمو نداشتم )حتا من منتظر ذخیر شدنم هم بودم که اونم نشد ولی واقعا اگه قبول نشدید بدونید هیچی از ارزش های منو شما کم نمیشه ونخواهد هم شد

وقوع حادثه
وقوع حادثه

هی روزا می‌گذشت و از من همه میپرسیدن قبول شدی؟ واقعا بعد پرسیدن این سوال دوس داشتم بپرم تو سطل آب داغ یا اون فرد را بگیرموبادوتا دستام خفش کنم هی بچه های مردمو زدن تو سرم البته بجز خانوادم چون خواهرم اونجا درس میخونه وهمش میادو یه عیب روی این مدرسه زیبا میزاره وکلا خانوادم(منظور از خوانوادم پدرم،مادرم، وخواهرمه) بیخالش بودن ولی حتا مادر بزرگم که اصلا اینجور چیزا واسش مهم نبود واسش مهم شده بود ودرباره دخترای دیگه میگفت که نمونه قبول شدن ? آنقدر حالم بد شده بود که یه دور فرستادنم فن بیان چون از اون به بعد دیگه توی ارتباط برقرار کردن ارتباط چشمی برقرار کردن همه چی ضعیف شدم وهنوزم هستم وخوب نشدم از اون دختر شیطونننن پرو تبدیل شدم به یه دختر خجالتی واحساس میکردم من از همه کمترم و یه سلام با فامیلا برابر بود با استرس گرفتن وبخاطر همین رفتم فن بیان که هیچ کاری نکرد /: هیچی دیگه من نمونه قبول نشدم فقط میخواستم برم یه رشته ای بخونم که اصلا نخونم میخواستم برم هنرم منم اصلاااااا نقاشی وکارای هنریم خوب نیست وهمیشه میدادم به مامانم برام بکشه ?

صحبت کردن
صحبت کردن

ولی با صحبت کردن با مامانم چون فنون وفارسی تدریس میکنه و درنظر گرفت همه چیز تصمیم گرفتم انسانی را ادامه بدم همراه با علایق هام و باعث نشد که قشنگ با یه ماشین بدبختی راه برم روی زندگیم ولی قبول شدن داخل نمونه چیز خاصی نیستو من زیادی جدیش گرفتم وقتی که سلامتی خانواده مهم ترین قسمت زندگیه کی به نمونه دولتی توجه میکنه?

دوستون دارم خداحافظ





فن بیانموفقیترشته انسانینمونه دولتیخانواده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید