دو سال از نوشتن در ویرگول گذشته است و من فکر نمی کردم اینقدر دور شده باشم از نوشتن در اینجا. جایی می خواندم که آدم وقتی سنش از یه حدی بیشتر میشه، زمان براش تندتر می گذره و انگار عقربه های ساعت با هم مسابقه گذاشتند که باقی عمرت را ازت بگیرند. من این حرف را قبول نداشتم ولی چند وقتی میشه که به درستی اون ایمان آوردم. برای من اینجوری بوده در این مدت. وقتی بر می گردم و زمان سپری شده را بصورت یک خط رسم می کنم و وقایع زندگی خودم و دیگران را اطراف این خط قرار میدم میبینم که چه خط طولانی میشه و من چقدر راه رفتم. البته این به معنای داشتن دستاورد نیست و اصلا موافق نیستم که زندگی آدم را میشه براساس دستاوردهای اون آدم قضاوت کرد. چون تا الان میلیاردها انسان به دنیا اومدند و رفتند و هیچ دستاوردی هم نداشتند و اصلن کسی هم ازشون سراغی نمیگیره.
وضعیت این روزهای من هم دقیقا همینطوره.